توقف!

نظرات و پیشنهادات من, نکته دیدگاهتان را بیان کنید

عباس آقا (همان دوست ۶۰ ساله من) معتقد است یکی از آفت‌های علم می‌تواند این جمله باشد:

بس است!

می‌گوید مرگ انسان زمانی است که بگوید «بس است»

یک مهندس به محض اینکه لیسانس را گرفت، در همان حد علمی متوقف شود.
یک دکتر به محض اینکه توانست یک مطب نان و آب دار راه بیندازد، در همان متوقف شود.
یک فوق دیپلم‌دار هم به محض اینکه توانست با این مدرک شغلی به دست آورد، بگوید: بس است!
یک طلبه به محض اینکه مدرک حوزوی گرفت و امام جماعت یک مسجد شد و شغلی هم به دست آورد، در همان حد علمی ساکن شود.
یک میان‌سال به محض اینکه به پیری رسید، متوقف شود…
و خلاصه یک انسان تصور کند در همین حد که هست، از خیلی‌ها بهتر است، پس احتمالاً بس است دیگر!

احساس می‌کنم این یک ظلم است به خودمان و به «علم».

از طرفی، به نظر می‌رسد توقف در علم حالتی در آدمی ایجاد می‌کند که شروع مجدد علم‌آموزی را سخت می‌کند…

گاهی اوقات هم دلایلی برای توقفمان می‌آوریم تا موضوع را توجیه کنیم (موجه جلوه دهیم) که یکی از مهم‌ترین‌های آن‌ها می‌تواند این باشد که به طور مثال در این موضوع خاص بیشتر از این علم پیشرفت نکرده است. یکی از دوستان، چند سال پیش به من می‌گفت: “فلانی! کامپیوتر، دیگر چیزی برای گفتن برای ما ندارد!” 🙂

حتی اگر این موضوع درست هم باشد، اما دلیلی برای توقف نیست.
نباید علم را محدود به یک موضوع کرد.
شاید نیاز باشد که در جنبه‌های مختلف تلاش کرد.

چه عیبی دارد یک دکتر، بعد از اینکه احساس کرد به اندازه کافی در زمینه تخصصش می‌داند، به سراغ علم کامپیوتر برود؟
یک مهندس کامپیوتر سراغ علوم قرآنی برود، یکی عالم قرآن سراغ فراگیری زبان انگلیسی برود…
و خلاصه توقفی در کار نباشد…

این نکته هم دور از نظر نماند که متأسفانه بسیاری از افراد، تصور می‌کنند علم آموزی همان دستیابی به مدارک بالاتر و بالاتر است. احساس می‌کنم مدرک‌گرایی، بزرگ‌ترین ظلم به علم است. انسان می‌تواند فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد، اما چنان عالم است که جمله جمله‌ای که می‌گوید یک دنیا علم است.

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها