حلال‌زاده به دایی‌اش می‌کشد!

اتفاقات روزانه یک دیدگاه »

نگاه کن تو را به خدا!

مهدی‌رضای هشت ساله، یک سر رسید برداشته و برای فرزندان آینده‌اش خاطره می‌نویسد!!!!!

بابایش هم خواسته تا زنده است(!) یک خاطره در همان صفحه اول برای نوه‌هایش بنویسد!

mahdi-reza-notes

برای اینکه تشویق بشود، من هم دفتر خاطرات ۱۶ سال پیشم را آورده‌ام و از اتفاقاتی که در هر روز افتاده برایش می‌خوانم! از مادرش (نیره) می‌گویم که ما را (از بس شیطون بودیم) با دمپایی سیاه می‌کرد!!! از خنده غش کرده!! رفته به مامانش می‌گوید: مامااااااااااااان! شنیدم هر روز دایی رو با دمپایی سیاه می‌کردی!؟ 🙂

امید من! پایت را از سن‌ات درازتر نکن!

امید نامه, نکته ۳ دیدگاه »

امید من!

تا وقتی کودک هستی، حق نداری در مورد سن نوجوانی اظهار نظر کنی.
تا وقتی نوجوان هستی، نباید در مورد جوانان اظهار نظر کنی.
تا وقتی جوان هستی، هرگز در مورد میان‌سالان اظهار نظر نکن.
تا وقتی میان‌سال هستی، در مورد پیری اظهار نظر نکن.
پیرمرد! حالا بگو عمر چگونه گذشت…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زمانی که نوجوان بودیم، می‌گفتیم: خاک بر سر این جوانان! یعنی کنترل شهوت اینقدر سخت است!؟ بعدها که جوان شدیم، دیدیدم خدایی‌ش سخت است!!!
جوان که شدیم می‌گفتیم: خاک بر سر این بزرگ‌ترها! یعنی دل کندن از کار و برای نماز جماعت رفتن، اینقدر سخت است!؟ بزرگ‌تر که شدیم، دیدیدم خدایی‌ش سخت است!!!
حالا الان می‌گوییم: خاک بر سر این پدر و مادرها! یعنی تربیت فرزند اینقدر سخت است!؟…

امید من! گاهی به دلایلی باید آزمایش شوی

امید نامه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها یک دیدگاه »

امید من، پسرم،
بگذار یکی دیگر از رموز دنیا را برایت بگویم:
در طی مسیر إلی الله، در سنین خاصی بعد از یک عبادت سنگین، قطعاً یک آزمایش سنگین در راه خواهد بود و تو معمولاً در این آزمایش شکست خواهی خورد و خداوند به همین بهانه چندین نوبت پشت سر هم تو را از عبادات اضافه محروم خواهد کرد…
می بینی؟ خداوند دوست ندارد تو را خسته از عبادت ببیند پس به دنبال بهانه ای می گردد تا تو را به مرخصی اجباری بفرستد… (و البته آن گاه که مسیرت الی الشیطان شود، شیطان را با خدا اشتباه خواهی گرفت…)

؟

امید من! دنیا جای خوشی نیست!

امید نامه ۶ دیدگاه »

امید من!
می خواهم یکی از رموز دنیا را برایت آشکار کنم:
به سفرهای تفریحی که تا به حال رفته ای و رفته اند دقت کن… هر گاه سفری به نیت <خوش گذراندن> می روی و خوش می گذرد، قطعاً در برگشت اتفاقی می افتد که کامت تلخ می شود! (و عجیب است که این تلخی تناسب دارد با میزان خوشی ات در آن سفر)
خوب فکر کن…
صدای خدا را بشنو که فریاد می زند:
ای انسان! دنیا محل آرامش و خوش گذرانی نیست!

________
نمونه اول:
تصادف ما در برگشت از یک خوش گذرانی:
http://aftab.cc/article/876

نمونه دوم:
برادر بزرگ تر، دو روز مانده بود به عید، با دوستش رفته بودند قم که هم تفریح کنند و هم لباس عید بخرند.
در راه برگشت، برای رفتن به معاینه فنی قصد دور زدن از جاده دو طرفه می کند که از طرف مقابل یک زانتیا با ۱۵۰ تا سرعت به سمت راست ماشین می زند! دوست علی به شدت به سمت علی پرتاپ می شود و صورت او به گیجگاه علی برخورد می کند و علی می میرد! آمبولانس می آید که جنازه علی و دوست درب و داغونش را ببرد که علی در راه بیمارستان پس از چند سیلی خوردن، دوباره زنده می شود! تا چند ساعت پرث و پلا می گفت! هیچ چیز یادش نمی آمد! وقتی آمد خانه گفتیم بیا غذا بخور، گفت دو روزه غذا نخوردم اینم روش!!! ما گفتیم این به این خوبی دیروز غذا خورد!! بعداً فهمیدیم فکر کرده دو روز بیهوش بوده!!
خلاصه، نصف ماشین پرایدش نابود شد و هنوز در صافکاری است!
این را کار دارم:
می گفت چند دقیقه نگذشته بود که به دوستم گفتم: امروز چقدر خوش گذشت!!

نمونه سوم:
چند وقت پیش برادر کوچک تر از مشهد بر می گشت، کیف حاوی حدود ۳۰۰ هزار تومان خرید خودش و دوستش را بردند…

نمونه چهارم:
مهدی رضا در اولین اردوی مدرسه ای اش بعد از کلی خوش گذرانی، پایش روی یک شیشه در رودخانه رفت و تا مدت ها نمی توانست پایش را زمین بگذارد.

و چندین نمونه دیگر که از ذهنم عبور می کند…

امید من! این اشک ها روزی به درد می خورد…

امید نامه ۲ دیدگاه »

امید من!
پارچه ای نیکو بردار و هر گاه به مجلس عزای معصوم می روی، با خود ببر و اشک هایت را با آن پاک کن.
پارچه را هر بار که غبار دنیا می گیرد، با گلاب بشوی و جایی والا نگاه دار.
به امیدهایت وصیت کن که هنگام وداع با پیکرت در قبر، پارچه را بر روی سینه ات بگذارند…
این اشک ها روزی قطره قطره اش کلیدی می شود برای باز کردن درهای بهشت…

_____________
پانزده ساله بودم که یک شب یکی از مسجدی ها که یک دنیا گردنم حق دارد، کناری کشیدم و یک دستمال از جیب روی سینه اش در آورد و گفت: فلانی! من به بچه های خودم هم گفته ام اما چشمم آب نمی خورد یادشان بماند، پس از تو خواهش می کنم: من سی سال است که اشک هایم در مجالس عزای معصومین مظلوم را با این پارچه خشک کرده ام، خواهش می کنم هر وقت خبردار شدی من مرده ام، به بچه هایم یادآوری کن که این پارچه را روی سینه ام بگذارند.
قریب به ۱۳ سال است هر وقت او را می بینم وصیتش یادم می آید.
خودم هم اخیراً که خدا اشک روان تری داده، چنین کرده ام…
امید من! حواست به من هم باشد… ؛)

روانشناسی نماز جماعت

اعتقادات خاص مذهبی من, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها ۵ دیدگاه »

یکی از چیزهایی که پس از مدت‌ها حضور در مساجد دستگیرم شده این است که فقط کافی ست یک نفر یک نماز جماعت کنارم بخواند تا روحیاتش را به خوبی تشخیص دهم، می‌خواهم اصول روانشناسی نماز جماعت را بگویم، فقط قبل از آن باید بگویم که به «معمولاً» ‌ها و «احتمالاً» ‌ها دقت کنید! یعنی ممکن است خیلی موارد پیدا شود که در موردشان این قضایا صدق نکند اما من طبق بررسی‌هایم معتقدم اشتباه نیستند:
– اگر کسی سریعاً بعد از امام جماعت تکبیر گفت، معمولاً خیلی باهوش و مطالعه کرده است اما اگر حرف زد یا به کار دیگری مشغول بود و بعد از حمد تکبیر گفت، معمولاً اطلاعات دینی ضعیفی دارد.
– کسی که دو بار یا بیشتر (!) تکبیره الاحرام گفت، دچار وسواسی بسیار شدید و غیرقابل درمان است.
– کسی که در رکوع، بیش از حد خم می‌شود، معمولاً از آن‌هاست که یا از این طرف پشتبام می‌افتند یا از آن طرف. حالت وسط ندارند و معمولاً دچار فهم غلط از دین هستند و غیرقابل اعتماد.
– کسی که اکثر حرکاتش زودتر از امام جماعت است، معمولاً از آن انسان‌های مغرور و خودپسند است که هیچ کس را به جز خودش قبول ندارد و معمولاً اگر هم به نماز جماعت آمده، به خاطر دنیایش است نه آخرتش!
– کسی که گردنش را در قنوت یا حالت ایستاده خم می‌کند، استعداد وسواسی شدید را دارد و کم کم وارد آن مرحله می‌شود. دچار کج فهمی است که بسیار خطرناک است.
– کسی که اذکار حاوی حروف ح غ س ص را چند باره ادا می‌کند، احتمالاً از یک حالت بی‌دینی شدید وارد مسجد شده. معمولاً خیلی احساس گناه می‌کنند و دچار تعادل روحی نیستند.
– کسانی که در مسجد بلند بلند حرف می‌زنند، معمولاً بسیار بسیار از خود راضی‌اند و هر چند در بیان به همه احترام می‌گذارند، اما اگر پایش بیفتد، هیچ ارزشی برای هیچ کس قائل نیستند.
– کسی که گوشه‌ای نشسته و به دور از همه کتاب دعا یا قرآن می‌خواند معمولاً درون گراست و بیشتر ترجیح می‌دهد در عالم، فکر کند تا حرف بزند.
– کسی که بعد از نماز، با هیچ کس دست نمی‌دهد یا حتی دست دیگران را رد می‌کند، بسیار متعصب و برای دین و مردم خطرناک است. اصلاً نمی‌شود با او شوخی کرد! معمولاً قدرت تشخیص «اهم» و «مهم» را ندارند و این خیلی خیلی خیلی خطرناک است!
– کسی که بعد از نماز فقط با دو نفر اطراف خود دست می‌دهد و بیشتر را دست نمی‌دهد و حتی نگاه هم نمی‌کند که دیگران اقدام کنند، غرور قابل توجهی دارد.
– کسی که با دو نفر اطراف و دو نفر کنار آن‌ها دست می‌دهد، معمولاً شخصی منطقیست که تا حد زیادی بر غرور خود غلبه کرده.
– کسی که علاوه بر آن‌ها با پشت سری‌ها هم دست می‌دهد معمولاً شخصی ساده و بدون غرور است که کینه‌ای از کسی به دل نمی‌گیرد … انسان‌های دوست داشتنی و قابل اعتمادی هستند.
– کسانی که حتی با جلوی‌های خود نیز دست می‌دهند، معمولاً کمی (فقط کمی) از نظر ذهنی و سواد، کم دارند. این نوع افراد معمولاً زیاد شوخی می‌کنند و خیلی سریع با همه رفیق می‌شوند.
– کسی که با ورود به مسجد، با تمام مسجدی‌ها دست می‌دهد معمولاً انسانی خودساخته و ترسان از آخرت است و به حرف و حدیث‌های دیگران توجهی ندارد.
– … ادامه دارد.

الهی! ای ناظم بهترین نظم

اتفاقات روزانه, الهی نامه من هیچ دیدگاه »

الهی!
وقتی به دنیایت نگاه می کنم، می بینم چقدر زیبا تقسیم کار کرده ای!
یکی را همت باغداری داده ای و دیگری را عشق میزداری. او را از میز بیزار کرده ای و این را از باغ!
یکی را عزم سفر داده ای و دیگری را ملتمس به <اللهم اجعل مأخذ رزقی قریبا>.
یکی را استعداد نقشه کشی دادی و دیگری را شجاعت بنایی، که هر چه او کشید، این بسازد.
یکی را عشق مطالعه دادی و دیگری را عشق کار، که او فرهنگ را بسازد و این صنعت را.
یکی را اعصاب توسعه در کار دادی و دیگری را قانع به کم، که او کارخانه دار شود و این کارگر.
و عجبا که همه راضی… نه او آرزوی جایگاه این دارد و نه این آرزوی او…
و چه کس جز تو تواند که این چنین نظام آفریدن!؟
تو را سپاس که بر ما منت نهادی و پذیرفتی که بنده ی تو باشیم و تو اله ما… تو را سپاس…

__________
سیزده به در ۱۳۹۳ است. در باغ مقابل باباتقی به درختی تکیه داده ام (البته گریه نمی کنم!!) و متعجب که باباتقی از این شغل طاقت فرسایش چقدر راضیست!! تصور کن! یک سال تلاش کند تقریباً هر روز ۳۰۰۰ تومان کرایه ماشین بدهد که بیاید به باغش سر بزند، می گوید امسال وضع بهتر بود. حالا کل چاقاله باغش شده ۲۵۰ هزار تومان و کل انار باغش ۲ میلیون تومان!!! (به اندازه یک ماه حقوق دخترش)
چقدر راضیست…

وقتی خورد و خوراک عید مسأله ساز می شود!

اتفاقات روزانه, خاطرات, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »

می دانی الان که می نویسم ساعت چند است؟ دقیقاً ۳:۲۵ صبح!!
می دانی چرا بیدارم!؟ نیم ساعت است به خاطر درد شکم از خواب بیدار شده ام و خوابم نمی برد!
امسال این مادر ما (که بزرگ خاندان خودشان است) یک اشتباه کرد و همان اول عید همه را شام داد! مصیبت از فردای آن شب شروع شد! همه شروع کردند برای شام دعوت کردن!! حالا یک هفته است که پشت سر هم تقریباً هر شب یک جا شام دعوتیم!
و من در این چند شب فهمیدم <آب نبوده وگرنه شناگر خوبی هستم!!> شب ها غذای همیشگی من نون و پنیر و خیار و گوجه و یک چای و یک خرما بود، اما این چند شب فهمیدم دلیل این درویش بازی این بوده که غذای شبمان معمولاً مانده ی ظهر بوده و من هم غذای مانده نمی خورم! اگر غذای دست اول می بوده، احتمالاً برای خودم یک <امیر دانش> می شده ام!! (یادش بخیر، ما بچه که بودیم شخصی به نام امیر دانش در ساوه کبابی داشت و فربه ترین ساوجی بود. این تبدیل به ضرب المثل و نماد چاقی مفرط شده است)
اوج داستان، پری شب بود که خانه یک تازه داماد* مهمان بودیم! خانمش از شمالی های با سلیقه است. جایتان خالی، سنگ تمام گذاشته بود!!!! در وصف حال میزان و نحوه خوردن همین بس که یکی از اعضای خانواده ما برای اینکه بتواند نفس بکشد، فردای آن روز روزه گرفت!!!!!! توفیق اجباری!!!! به قول دامادمان اولین جوک سال ۹۳ رقم خورد!!!)
جداً این یک معضل در ایام عید است که باید فکری به حال آن شود! چرا ما فکر می کنیم فقط کارهایی مثل دروغ و ربا و امثالهم گناه هستند!؟ این نوع خورد و خوراک و اسراف ها مگر چه عیبی دارند که جزء گناهان حساب نمی کنیم!!؟
از این ها بگذریم! ببین بدبختی ما را با این خدا که الحمد لله دست از سر کچل ما بر نمی دارد:
از بین این همه کتاب، هوس کردم <مفاتیح الحیات> بخوانم. جایی که با کاغذ به عنوان آخرین صفحه ی خوانده شده بود را باز کرده ام، ببین چه آمده:

۱۳۹۳۰۱۱۲-۰۳۴۵۴۵.jpg
روی عکس کلیک کن و چند جمله اول را بخوان: نوشته «خدا خوارشان می‌کند!!» از این خواری بیشتر که بیدار بمانی که غذا هضم شود و احتمالاً برای نماز شب خواب بمانی یا کسل باشی!؟ یاد آن آیه وحشتناک افتادم:
إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاهِ قَامُوا کُسَالَىٰ یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا

منافقان می‌خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالی که او آنها را فریب می‌دهد؛ و هنگامی که به نماز برمی‌خیزند، با کسالت برمی‌خیزند؛ و در برابر مردم ریا می‌کنند؛ و خدا را جز اندکی یاد نمی‌نمایند!

پناه می بریم به خدا از خواری بر اثر خورد و خوراک ناصحیح!!

می دانی بعد از خواندن چند صفحه از کتاب و روایات آن به چه نتیجه ای رسیدم!؟ تنها دلیل این مصیبت در این چند شب یک چیز بود: ما اصلاً سر هیچ سفره ای بسم الله الرحمن الرحیم نمی گوییم! هر چه فکر می کنم، یادم نمی آید در حین خوردن در این چند شب لحظه ای به خدا فکر کرده باشم! وگرنه مگر می شود انسان به یاد خدا باشد و اینطور بخورد!؟
وای بر من!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این تازه داماد و شخصیت های دیگر این مطلب یا مطالب دیگر را شاید برخی دوستان بشناسند اما فکر نمی کنم لازم باشد سریعاً گوشی را بردارند و به او زنگ بزنند یا به محض اینکه او را دیدند (علاوه بر زیاد کردن پیاز داغ قضیه) بگویند: خوانده ای فلانی درباره ات چه نوشته!؟ مثل آن قضیه ی …. که یکی از دوستان لطف کرد گذاشت کف دست صاحبش و چه دعوایی در خانواده ما ایجاد شد و من به خاطر عصبانیت تا مرز حذف کردن کل مطالب و بستن وبلاگ پیش رفتم! البته همان لحظه سریعاً گفتم: فلانی به تو رسانده؟ چشمانش گرد شد! گفت از کجا فهمیدی؟ گفتم: من آمار همه خوانندگان وبلاگ را دارم! الان می دانم که دو نفر این تازه داماد را شناسایی کردند، یک نفر اگر از مادر بزرگش بپرسد احتمالاً می شناسد و یک نفر هم به محض خواندن مطلب، گوشی را برداشته زنگ بزند به یکی از آن دو نفر و پرس و جو کند که این تازه داماد کیست… بقیه نمی شناسند…
دوستان عزیز! بعضی مسائل خوب نیست از آن حیطه ای که بیان شده بیرون برده شود. مثلاً من گاهی در یک کلاس با یک دانشجو شوخی می کنم، فردا می بینم مدیر دانشگاه من را احضار می کند که یک شوخی با دانشجوها کرده ای که به یک نفر که ربطی به قضیه نداشته برخورده!

انسان با این کارها بیشتر خودش را ضایع می کند.

از مطالب، نکته ها و درس هایی که مد نظر بوده را برداشت کنید و تمام! دیگر زنگ زدن و پرس و جو و نقل و قول و جنایی کردن قضیه و امثالهم نیاز نیست که…

امید من! تو نیاز پیدا خواهی کرد…

امید نامه ۳ دیدگاه »

امید من!

انسان، موجودی اجتماعی‌ست. تو به تک‌تک افرادی که به آن‌ها سلام می‌کنی یا جواب سلامشان را می‌دهی، نیاز پیدا خواهی کرد، اگر در برابر این قانون الهی مقاومت کنی (و بگویی: من به هیچ کس نیاز ندارم، پس این غرور باعث شود بدان‌ها در هنگام نیاز کمک نکنی) خداوند حکیم، دنیا را چنان می‌چرخاند که به تک‌تک آن‌ها محتاج شوی، پس طوری رفتار کن که اگر روزی از یکی‌شان کمکی خواستی، با رغبت به سویت بشتابند.

ـــــــــــــــــــــ

یکی از اقوام هنگامی که به کمکش به شدت نیاز داشتم و در جواب به جمله‌ام که گفتم: بالاخره یک زمان نیاز پیدا خواهی کرد، می‌گفت: آخر من به تو چه نیازی پیدا کنم!؟ حالا سر یک موضوع به شدت به کمک من نیاز پیدا کرده است. هر چند کمکش کردم اما آن زمان را به یادش آوردم… بارها از همین شخص شنیدم که می‌گفت: من یه هیچ کس نیاز ندارم و به هیچ کس هیچ نوع کمکی نمی‌کرد! حالا خدا می‌داند برای ازدواجش محتاج شده که کسی که اصلاً فکرش را نمی‌کرد، برود با پدر آن دختر صحبت کند اما جالب است که هیچ کس پا پیش نمی‌گذارد! برای ضمانت وامش هم همینطور… و خیلی مسائل دیگر… عجیب است که به تک‌تک افراد فامیل که فکرش را نمی‌کرد به خاطر مسائل مختلف نیاز پیدا کرده اما من می‌بینم که پشت سرش چه‌ها می‌گویند و هیچ کس رغبت نمی‌کند کمک کند…

امید من! ساده ترین کارها می توانند پربارترین کارها باشند

امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من!
– پای صحبت ساده ترین سخنرانان ننشستم مگر اینکه نکته ای آموختم که اگر صدها ساعت مطلب می خواندم بدان نمی رسیدم. سخنان هیچ سخنرانی را نامفید ندان.

– بزرگ ترین نکات را در حین انجام ساده ترین کارها یاد گرفته ام*. هیچ کار ساده ای را نامفید ندان.

_________________
خدا رحمت کند پدر کسی که <پارس خوان> را تولید کرد!! 🙂 معمولاً وقتی یک کار ساده مثل تمیز کردن اتاق یا تصحیح برگه ها و تکالیف دانشجویان و یا کارهای ساده تر را انجام می دهم، مطالبی که بوک-مارک کرده ام را می دهم پارس خوان بخواند یا می زنم یک سخنرانی یا سمینار TED.com پخش شود. اگر بدانید چقدر این لحظات، مفید می گذرد… عاشق کارهای ساده بدون نیاز به پردازش فکری (کارهای ساده) هستم. برخلاف بعضی دانشجوها که فکر می کنند کار ساده در شأن آن والا مقام ها نیست!!

اسلام ملاک است نه مسلمان

امید نامه یک دیدگاه »

امید من!
نگاهت به اسلام باشد نه مسلمان (غیرمعتبر)!
بسیار دیده ام که با نگاه به مسلمان از اسلام دور شده اند یا هر روز ابداع جدیدی در دین داشته اند…

وجود و عدم وجود خدا

اتفاقات روزانه, کمی خنده, نکته ۲ دیدگاه »

یکی از اقوام زمانی که کار گیرش نمی آمد، بارها شنیدم که می گفت: من دیگر دارم به وجود خدا شک می کنم!! آخر چقدر دعا کنیم و اجابت نشود!؟
مدتی هست که شغل خوبی گیرش آمده و راضیست، در یک مهمانی شنیدم که می گفت: خدا را شکر… خدا را شکر که خدای به این خوبی داریم!!
در دلم گفتم: خدا را شکر که تو به خواسته ات رسیدی و خدا موجودیت پیدا کرد!!

ویندوز نصب کردن = گل پامال کردن!

اتفاقات روزانه, کمی خنده ۲ دیدگاه »

خواهره لپ تاپش رو آورده، داده، می گه: حمید جان! بی زحمت یه ویندوز ۸ با برنامه هاش روی این بچه نصب کن، آماده شد زنگ بزن بیام ببرم…
می گم: منصوره جان! اگر من یک کارشناس ارشد عمران بودم، روت می شد بیای بگی: حمید جان! ما خونه مون بنایی داریم، بی زحمت بیا کاه گل ها رو پامال کن!؟
می گه: نه خداییش!
می گم: خوب عزیزم، ویندوز و برنامه نصب کردن برای یک کارشناس ارشد کامپیوتر، از گل پامال کردن هم توهینش بیشتره! 🙁

… و من الان دارم این کار رو انجام می دم 🙁

حنانه خانم!

حنانه جان ۷ دیدگاه »

حنانه جان!

امروز «عمو» ایمیلی برایم ارسال کرد که ضمیمه‌اش یک چیز باورنکردنی بود!

هدیه‌ای به حنانه!

تا انتها بشنو:

http://download.aftab.cc/audio/hannaneh.mp3

شکراً لله

نکته ۴ دیدگاه »

الهی!
گاهی که به تعداد شکرهایی که به تو بدهکارم فکر می‌کنم، می‌بینم اعداد دنیا چقدر کوچک هستند! فرصت دنیا برای شکرگزاری چقدر اندک است و توان آدمی چقدر ناچیز!

یاد بخش‌هایی از دعای عرفه افتادم:
لا إله إلا الله عدد اللیالی و الدهور لا إله إلا الله عدد أمواج البحور لا إله إلا الله خیر مما یجمعون لا إله إلا الله عدد الشوک و الشجر لا إله إلا الله عدد الشعر و الوبر لا إله إلا الله عدد الحجر و المدر لا إله إلا الله عدد لمح العیون لا إله إلا الله فی اللیل إذا عسعس و فی الصبح إذا تنفس لا إله إلا الله عدد الریاح فی البراری و الصخور لا إله إلا الله من هذا الیوم إلى یوم ینفخ فی الصور

ترجمه:
لا إله إلا الله به شماره شبها و روزگاران؛ لا إله إلا الله به تعداد امواج دریاها؛ …؛ لا إله إلا الله به عدد خار بیابانها و درختها؛ لا إله إلا الله به شماره آنچه مو و کرک است؛ لا إله إلا الله به تعداد هر چه سنگ و کلوخ است؛ لا إله إلا الله به عدد نگاه چشمها؛ لا إله إلا الله در شب وقتى که تاریک مى شود و در صبح هنگامى که طلوع مى کند؛ لا إله إلا الله به شماره بادهایى که در بیابانها و صخره ها مى وزد؛ لا إله إلا الله از امروز تا روزى که در صور دمیده شود.

دوست دارم آن را اینگونه بخوانم:
شکراً لله به شماره شبها و روزگاران؛ شکراً لله به تعداد امواج دریاها؛ …؛ شکراً لله به عدد خار بیابانها و درختها؛ شکراً لله به شماره آنچه مو و کرک است؛ شکراً لله به تعداد هر چه سنگ و کلوخ است؛ شکراً لله به عدد نگاه چشمها؛ شکراً لله در شب وقتى که تاریک مى شود و در صبح هنگامى که طلوع مى کند؛ شکراً لله به شماره بادهایى که در بیابانها و صخره ها مى وزد؛ شکراً لله از امروز تا روزى که در صور دمیده شود.

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها