یا خدایی وجود ندارد و یا اگر هست، کر است!
اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهیها, نکته دیدگاهتان را بیان کنیدعجیبترین چیزی که تا به حال از برخی افراد، از برادر خودم گرفته و دوستانم تا برخی شاگردانم، شنیدهام اظهار نظر در مورد بندگی خود و رفتار خداست. این اظهار نظرها معمولاً در زمانی است که افراد در فشار مالی یا روحی شدید قرار میگیرند.
به طور مثال بعد از اینکه چند بار از خدایش میخواهد که روزیاش را بسط دهد یا یک کار برایش پیدا کند یا کارهایش را ساده کند و به نتیجه نمیرسد، فکر میکند خدا حرفش را نمیشنود یا با او قهر کرده.
مثلاً یکی میگفت: خدایا! من که مسلمانم، من که مؤمنم، من دیگر چرا؟ من چرا باید اینقدر سختی بکشم؟
یا عجیبترین چیزی که شنیدم این بود که یکی گفت: من دیگر به این نتیجه رسیدهام که یا خدایی وجود ندارد و یا اگر هست، کر است!! (نعوذ بالله)
این نوع تفکرات باید خیلی سریع اصلاح شود. باور کردنش سخت است، اما اگر همین روال پیش برود ممکن است شخص به خاطر این تصورات اشتباه، از راه راست نومید شود و حتی به سیاهچال گمراهی بیافتد. مثلاً تصور کند که چون خدا جوابش را نمیدهد، پس لابد دوستش ندارد و کمکم او هم با خدا قهر کند و …
یکی از دوستان را که وضعیتی بحرانی در این زمینه داشت ، مدتی پیش دیدم. در حالی که چند وقتی بود که بچه مثبت و مسجدی و نماز اول وقت خوان شده بود، اما بعد از مدتی که فشارهای روحی و مالی به او وارد شد، آنروز که دیدمش متوجه شدم، برگشته به همان حالت قبل!! و شدیداً به نظر میرسید که امیدی به خدا ندارد.
در این زمینه بد نیست نکاتی را مرور کنیم:
– اولاً تعجب من این است که این افراد، چطور مطمئن هستند که مسلمان و مؤمن هستند؟ اکثر اوقات ما فکر میکنیم مسلمان و مؤمن بودن به همین راحتیهاست! اگر احوالات بزرگان را بخوانیم، میبینیم که در کوچکترین مسائل آنقدر حساس بودند که ما گاهی آنها را دیوانه تصور میکنیم! مثلاً میخوانیم که یکی از کوه برگشت و متوجه شد که یک مورچه روی لباسش است. فهمید که آن مورچه برای آن کوه است. مسیر را برگشت و گفت من باید این مورچه را به جای اولش برگردانم!! یا مثلاْ یکی از بزرگان یک روز سیبی را که از نهر آب میآمد، برداشت و بخشی از آن را خورد. ناگهان به خود آمد و از خود پرسید چه میدانی که صاحب این سیب راضی بود یا خیر؟ بلند شد و نهر را پی گرفت تا به صاحب باغ سیب رسید و حلالیت طلبید و حتی حاضر شد با دختر کر و کور و لال آن مرد ازدواج کند که آن مرد راضی شود!! (بگذریم که بعداً معلوم شد که کر و کور و لال یعنی دختری که صدای نامحرم نشنیده بود و نامحرم را ندیده بود و با نامحرم سخن نگفته بود)
این نوع افراد با این روحیات باز هم خودشان را مؤمن نمیدانستند و زار زار گریه میکردند که خدا از سر تقصیراتشان بگذرد. دیگر ما از امام علی (علیه السلام) که بالاتر نیستیم، هان؟ دعای کمیل امام چقدر سرشار از طلب بخشش است؟ ما چطور با این گناهان آشکار، خود را مسلمان و مؤمن میدانیم؟ من خودم که یک روزم را بررسی میکنم میبینم خدا خیلی صبر داشته که بر من عذاب نازل نکرده!! ما فقط نحوهی صحبتمان با پدر و مادر را با آنچه اسلام میگوید مقایسه کنیم، کافیست!! غیبتها، دروغها، نگاههایمان به نامحرم، همه و همه خلاف قرآن و اسلام و ایمان است، حالا ما چقدر مسائل را ساده انگاشتهایم که فکر میکنیم حالا دیگر شدهایم بهشتی و خدا باید بخواهد یا نخواهد به حرف ما گوش کند!!
– ثانیاً برفرض هم که ما یک مسلمان بهشتی و حتی بسیار پاک باشیم. حالا مگر هر کس اینطور بود، خدا باید هر چه او میخواهد را برآورده کند؟
– ثالثاً بر فرض هم که بله، ما مسلمان بهشتیایم و خدا باید هوای مسلمان بهشتی را داشته باشد! حالا از کجا معلوم که آنچه میخواهیم، به صلاح ما باشد؟ مگر ما چیزی از این مسائل میفهمیم؟ از کجا معلوم که اگر زندگی من غرق در پول شود، من همینطور سالم باقی بمانم؟ (قسم میخورم که من وقتی وضعم بدتر از حالت فعلی بود، خیلی بیشتر دست خیر داشتم!!)
– رابعاً این آیه را با هم بخوانیم:
یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُم ۖ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ [حجرات – ۱۷]
[ای پیامبر!] اسلام آوردنشان را بر تو منت میگذارند! بگو اسلام آوردنتان را بر من منت مگذارید! بلکه این خداست که بر شما به خاطر هدایتتان به سمت ایمان منت میگذارد! اگر واقعبین و راستگو باشید.
عجیب است که ما به جای صرف تمام وقتمان برای تشکر از خدا به خاطر هدایت کردنمان، گلایه هم میکنیم و حتی بر خدا منت هم میگذاریم!! به پیامبر گفتند: شما که اهل بهشت هستید و بهشت برای شما تضمین شده، شما دیگر چرا عبادت و گریه و زاری میکنید؟ فرمود: برای این نعمت بزرگ، شکرگزار نباشم؟
نقل به مضمون: به حضرت نوح گفتند: زمانی میرسد که مردم ۵۰ سال بیشتر عمر نمیکنند! گفت: اگر من آن زمان میبودم از ابتدا تا انتهای عمر، سر بر خاک مینهادم و استغفار میکردم.
– خامساً به نظر میرسد این نوع سختیها جنبه آزمایش دارد و انسان طبق آنچه خداوند گفته است، عجول است و خیلی زود ناامید میشود و از طرفی یک روز که نعمتها فراوان میشود، فکر میکند خدا دوباره به او رو کرده!! یعنی ما خدا را به آسانیها و وفور نعمت میشناسیم! همانطور که خود خدا فرموده است:
فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ [فجر:١۵]
وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ [فجر:١۶]
و اما انسان، زمانی که او را آزمایش میکنیم و کرامت میبخشیم و او را نعمت میدهیم، [خوشحال میشود و] میگوید: پروردگارم مرا گرامی داشته.
و اما زمانی که او را آزمایش میکنیم و روزیاش را تنگ میکنیم، [نا امید میشود و] میگوید: پروردگارم مرا خوار و زبون کرده!
– وقتی از آن دوست شنیدم که گفت: من به این نتیجه رسیدهام که یا خدایی وجود ندارد و یا اگر هست، کر است، به او گفتم: اگر من جای تو بودم، به این نتیجه میرسیدم که یا خدایی وجود ندارد و یا چیزی که من میپرستم، خدا نیست!!
چهارشنبه 10 آگوست 2016 در 4:02 ق.ظ
از ۹ سالگی تا الان که ۲۲ سالمه مریضم صبح با درد بیدار میشم و شب از شدت درد خوابم میبره، ولی بازم میگم خدا وجود داره، تو این چند سال حتی پول دوا درمونم نداشتم، مشکلات من نمیتونه عدم وجود خدارو ثابت کنه! من مطالعه کردم و برام سخته بگم خدایی نیست، بهتره بگیم من از خدا ناراحتم، که همینم حرف درستی نیست ولی از جمله ی خدا نیست بهتره، بحث وجود خدارو شخصی و احساسی باهاش برخورد نکنید…