نمیدانم صحبتهای استاد قرائتی (ساعت ۷:۳۰ بعد از ظهر پنج شنبه از شبکه یک) را گوش میکنید یا نه؟ من که روی گوشی تنظیم کردهام که حتی اگر گرم کار شدم و یادم رفت، مثل امروز الارم (Alarm) بزند که فراموش نکنم.
سخنرانی ایشان را بسیار بسیار میپسندم و سعی کردهام هیچ وقت از دست ندهم. برای جوانهایی مثل من که دوست دارند در مدتی کوتاه، اطلاعات کامل و دقیق دریافت کنند، بسیار مناسب است.
امشب دعای جالبی کرد: خدایا! گناهان نامرئی ما را ببخش و بیامرز.
عجب اصطلاح جالبی بود.
من شخصاً همیشه بیش از همه چیز از این میترسم.
ایشان یک مثال جالب زد:
تصور کنید ما یک توپ را شوت میکنیم و میافتد داخل خانه یک نفر.
فکر میکنیم تنها مزاحمتی که داریم این است که توپ افتاد در خانه آنها.
اما قیامت میشود و پدر آن خانواده جلو ما را میگیرد و میگوید:
تو فقط یک توپ انداختی به خانه ما، اما ما را بدبخت کردی.
توپ تو خورد به شیشه خانه ما. آن شیشه شکست و ریخت روی دختر من که زیر آن پنجره خواب بود، صورت دختر من پاره شد. دختر را بردیم و صورت را بخیه زدیم. جای بخیه روی صورت دخترم ماند و صورتش را از زیبایی انداخت… تو ازدواج دختر من را با آن توپ به خطر انداختی!
واقعاً خیلی خطرناک است.
من گاهی اوقات تصور میکنم حتی یک خنده نا به جا، میشود گناهی که انسان را نزد خدا شرمسار میکند.
مثلاً تصور کنید یک نفر برای من یک جوک در مورد یک قوم خاص تعریف کند و من کلی ذوق کنم و بخندم. این شخص هم تصور کند که اگر برای کس دیگری تعریف کند، او را خوشحال کرده. حالا این روال ادامه پیدا میکند و تعریف کردن این جوک عمومی میشود. به مرور هر جوانی که در آن قوم است وقتی میفهمد که دیگران چنین احساسی نسبت به او دارند، خجالت میکشد و حتی ممکن است سرشکسته شود و این روال ممکن است تا دنیا دنیاست ادامه پیدا کند و بانی اصلی آن من بودم که به آن جوک خندیدم و در مقابلش جبهه نگرفتم که آن شخص دیگر تعریف نکند 🙁 حالا بگذریم که من آن جوک را جایی یاداشت میکنم که یادم نرود و برای بقیه هم تعریف کنم! وای بر من…