آیات و روایات مربوط به روزی و مال در دنیا و آخرت

آیات زیبا, اتفاقات روزانه یک دیدگاه »

از صبح این «دُر» دارد احادیث خاصی را نشان می‌دهد! شب هم که در قرائت شبانه مسجد یک آیه در همین زمینه‌ها آمد:

مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَهِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِن نَّصِیبٍ

کسی که زراعت آخرت را بخواهد، به کشت او برکت و افزایش می‌دهیم و بر محصولش می‌افزاییم؛ و کسی که فقط کشت دنیا را بطلبد، کمی از آن به او می‌دهیم امّا در آخرت هیچ بهره‌ای ندارد!

احادیث:

کسى که یقین به آخرت دارد از دنیا روى بگرداند.
من ایقن بالآخره اعرض عن الدّنیا.

کسى که از نعمت هاى آخرت روى بگرداند به دنیاى اندک قانع شود.
من رغب فی نعیم الاخره قنع‏ بیسیر الدّنیا.

خداوند براى هر چیزى اندازه‏اى و براى هر اندازه‏اى نیز زمانى را مقرّر فرموده.
جعل اللَّه لکلّ شی‏ء قدرا و لکلّ قدرا اجلا.

بى‏نیازترین مردم در آخرت آن کسى است که در دنیا از دیگران نیازمندتر و فقیرتر باشد
اغنى النّاس فی الآخره أفقرهم فی الدّنیا.

 

حالا چه خبر است، من خودم می‌دانم اما فعلاً نمی‌شود گفت!

ـــــــــــــــــــــــــــــ

در این پست آیات و احادیث مربوط به رزق و روزی را جمع می‌کنم… آدرس کوتاه:

http://yourl.ir/roozi

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ… انسان گناهی را مرتکب نمی‌شود مگر اینکه قبل از آن برایش توجیهی یافته است!

آیات زیبا یک دیدگاه »

انصافاً تازه دارم می‌فهمم چرا اینقدر تأکید روی خواندن قرآن شده! گاهی ما نادان‌ها فکر می‌کنیم همه آیات قرآن شبیه به هم است و مثلاً اگر یک کتاب دیگر بخوانیم نکات بیشتری گیرمان می‌آید، اما هر چه انسان پیش می‌رود می‌بینی یک آیه بیان می‌شود که در آن نکته‌ای که فکر می‌کرده هیچ کجا نیست و خودش یا یک نفر دیگر به آن رسیده، در آن آیه نهفته است!

امروز در سمت خدا این آیه را شنیدم که چشمانم گرد شد:

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ

به ترجمه دقت کنید: (در جریان کشته شدن هابیل به دست قابیل خداوند می‌فرماید:) نفسِ او (یعنی نفس قابیل) کشتن بردارش را برایش زیبا کرد، پس او او را کشت و قطعاً از زیانکاران شد…

چیزی که نظرم را جلب کرد، ترجمه متفاوت و جالب مهمان برنامه بود: نفس قابیل او را برای کشتن برادرش آماده کرد

خیلی خوشم آمد!

به خصوص اینکه آن چیزی که مدتی بود می‌خواستم اینجا بنویسم و در موردش شک داشتم را تأیید کرد:

انسان گناهی را مرتکب نمی‌شود مگر اینکه قبل از آن برایش توجیهی یافته است!

وقتی بررسی می‌کنیم که چرا فلان گناه را مرتکب شدیم، اگر دقت کنیم می‌بینیم، قبل از گناه، ابتدا کمی فکر کرده‌ایم و یک راه توجیه برایش یافته‌ایم!

شیطان یا نفس، برای اینکه قابیل به آن کار دست بزند، ابتدا چقدر روی او کار کرده تا قانع شود که کشتن هابیل مشکلی ندارد.

باید بترسیم از این «توجیه‌یابی»!

فکر می‌کنم اگر بشود جلو این توجیه‌یابی را بگیریم، تمام است! راهش هم ظاهراً این است که متوجه باشیم که یک نفر دائم دارد در اطرافمان به ما توجیهات زیبا را القا می‌کند…

باید آن دو آیه جالب در سوره فاطر (که این روزها دارم با اشتیاق حفظش می‌کنم) را در ذهن داشته باشیم:

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶﴾

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط حزب خود را مى‏‌خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

أَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ ﴿۸﴾

آیا آن کس که زشتى کردارش براى او آراسته شده و آن را زیبا مى‌‏بیند [مانند مؤمن نیکوکار است؟] خداست که هر که را بخواهد بى‌‏راه مى‏‌گذارد و هر که را بخواهد هدایت مى‏‌کند پس مبادا به سبب حسرتها[ى گوناگون] بر آنان جانت [از کف] برود قطعاً خدا به آنچه مى‏‌کنند داناست (۸)

امید من، خدا را در میان سختی‌ها بیاب…

امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من،

جایی بهتر از «میان مشکلات و سختی‌ها» نمی‌توان خدا را یافت! فقط کمی دیده بصیر می‌خواهد که او را بشناسی…

امید من، آرامش را از هر راهی به جز خدا بخواهی، خداوند آن راه را ناآرام خواهد کرد

امید نامه, نکته یک دیدگاه »

امید من، آرامش را از هر راهی به جز خدا بخواهی، خداوند (اگر تو را دوست داشته باشد) آن راه را ناآرام‌ترین راه برایت قرار خواهد داد!

زیبایی را، عزت را، مال را، هر چیزی را جز از خداوند بخواهی، یک به یک راه‌ها بسته خواهد شد تا نهایتاً به تنها راهی که باز مانده هدایت شوی… و خوش به حالت اگر خداوند آن راه‌ها را برایت مشکل کند و درها را برایت ببندد که اگر چنین نکند در بیراهه خواهی ماند…

 

____________

  • گاهی در اوج ناشی‌بازی فکر می‌کنم مثلاً آرامش در داشتن فلان دستگاه یا فلان شرایط است! آن دستگاه یا شرایط جور می‌شود اما خدا می‌داند چنان اعصابی ازم خرد می‌شود که روزی صد بار آرزو کنم ای کاش آن دستگاه یا شرایط را نمی‌داشتم! اما در مورد کارها و شرایط الهی هرگز ضرر نکرده‌ام…
  • در حین نوشتن این مطلب به ذهنم رسید که این موضوع می‌تواند یک سناریو برای یک بازی باشد. کاربر چند درب باز ببیند، آن‌ها را انتخاب کند و پیش برود، با مشکلاتی مواجه شود و سپس درها یکی یکی بسته شود تا نهایتاً درب آخر که درگاه خداست باز شود… (البته باید پخته‌تر شود)

​اردیبهشت، اوج اعتدال است!

اتفاقات روزانه هیچ دیدگاه »

چند بار از افراد مختلف شنیده‌ام که می‌گویند: اگر می‌خواهی زیبایی این روستا یا شهر را ببینی، اردیبهشت بیا اینجا.

امروز هم که در برنامه سمت خدا می‌گفت: اردیبهشت، در بین ماه‌های سال، اوج اعتدال است.

به عنوان یک اردیبهشتی، مشخصه‌ی بارز من و دو سه اردیبهشتی که اطرافم هست (مادر، داماد و…) شاید همین «اعتدال» باشد.

مثلاً در بحث سیاست که اعتقادات انسان‌ها خیلی واضح بروز می‌کند، هیچ کس نمی‌تواند بگوید من الان یک راستی آتشین هستم یا یک چپی!؟ از کارهای منفی هر دو طرف، انتقاد می‌کنم و از کارهای مثبت هر دو طرف حمایت…

نه دوست دارم یک کامپیوتری محض باشم، نه یک مذهبی عمیق، نه یک هنرمند عمیق و… از هر کدام در حد اعتدال بهره می‌برم.

جالب است که مادر من هم همینطور است! یعنی همه چیز را در حد اعتدال می‌پسندد.

این هم یک نمونه دیگر از تأثیر فصل در روحیات افراد بود… (این‌ها را جمع‌آوری می‌کنم، بالاخره یک روز به دردم خواهد خورد)

امید من، گناه، آدمی را نزدیک‌بین می‌کند…

امید نامه یک دیدگاه »

امید من، بترس از یکی از بدترین تأثیرات گناه، که همانا «نزدیک‌بینی» است و چه خسران بزرگی‌ست نزدیک‌بینی!

امید من، از دیدن موفقیت‌های موقت افراد لجوج در برابر حق، تعجب نکن و برای دیدن شکست آن‌ها عجله نکن…

 

________

گاهی برخی افراد اطراف را نگاه می‌کنم و تعجب می‌کنم که چرا نمی‌توانند یک تحلیل ساده داشته باشند و بفهمند که این تصمیمی که گرفته‌اند، این شغلی که انتخاب کرده‌اند، این راهی که در پیش گرفته‌اند، خیلی زود با شکست مواجه می‌شود!؟

داند آنکس که آشنای دل است…

خطاطی‌های من ۲ دیدگاه »

کشیده‌های این بیت (البته آن سرمشق اصلی که از استاد امیرخانی است) را خیلی دوست دارم، ببین چه ترکیب جالبی برای مصراع اول در نظر گرفته:

(روی تصویر کلیک کنید)

safaaye-del

روانشناسی نماز جماعت ۲ – رابطه مکان نشستن افراد در مسجد با ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها

اعتقادات خاص مذهبی من ۶ دیدگاه »

امشب در یک مسجد به این فکر کردم که چرا در بین این همه جا، من همیشه حوالی این نقطه می‌نشینم!؟

البته مدتی هست که این موضوع نظرم را جالب کرده بود و امشب دیگر در آن مسجد وقت کردم حسابی بررسی کنم… دیدم چه جالب! من تقریباً در همه مساجد در یک نقطه مشخص نشسته‌ام: نقطه شماره ۵ در این تصویر:


mosque_psychology

اگر نقطه سبز را محراب تصور کنیم، (اگر مثلاً الان هیچ کس در مسجد نباشد و قرار باشد من در یک نقطه بنشینم) من تقریباً همیشه در این نقطه می‌نشینم! (مثلاً چندین بار در مسجد اعظم قم وسط نماز بهدخودم نگاه کرده‌ام و دیده‌ام ناخواسته و بدون تصمیم قبلی دقیقاً زیر لوستر وسط مسجد نشسته‌ام!!)

و جالب است که برادر بزرگ من همیشه (مثلاً هم دیشب که در یک مسجد بودیم و هم امشب که در یک مسجد دیگر بودیم) در نقطه ۸ یا بیشتر ۹ می‌نشیند!

اگر یادتان باشد در مطلب «روانشناسی نماز جماعت» یک سری نکات روانشناسی در مورد نماز جماعت گفته بودم و گفته بودم که ادامه دارد… اگر بخواهم آن بحث را با این موضوع جدید ادامه دهم، می‌توانم بگویم که حدس می‌زنم به احتمال زیاد رابطه‌ای بین محل نشستن افراد در مسجد و ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها وجود دارد!

من فعلاً چند مورد را که با بررسی افراد مختلف در طی حدود ۲۰ سال حضور در چند ده مسجدی که رفته‌ام و می‌روم بیان می‌کنم اما طبیعتاً این‌ها فقط یک احتمال از طرف یک نفر است و از شما چه پنهان اینجا مطرح می‌کنم که کم‌کم پخته‌تر شود و اگر قرار شد إن شاء الله یک روز در رشته روانشناسی کار کنم، حتماً زمینه تحقیقم را همین موضوع قرار دهم. بعد می‌شود یک تست روانشناسی از افراد مختلف در مساجد مختلف گرفت و بعد نظریه نهایی را مطرح کرد. (توجه: دوستان، لطفاً این ایده یعنی «روانشناسی نماز جماعت» را برای بنده محفوظ بدانید. از استفاده از آن، فعلاً راضی نخواهم بود چون به احتمال بسیار زیاد برای آن برنامه‌هایی خواهم داشت).

توجه: قبل از اینکه روانشناسی من در مورد هر مکان را بخوانید، لطفاً ابتدا به تصویر بالا نگاه و بررسی کنید که شما وقتی وارد مساجد مختلف می‌شوید بیشتر در کدام نقطه می‌نشینید؟ (طبیعتاً فرقی بین خانم و آقا بودن نیست) بعد که تصمیم گرفتید، روانشناسی من را بخوانید و اعلام کنید که تا چه حد در مورد شما درست بوده؟ لطفاً در بخش نظرات (یا اگر نمی‌توانید به صورت ایمیلی) شماره مربوط به خودتان و اینکه درست بوده یا خیر را اعلام کنید. (لطفاً همکاری کنید)

خوب، من فکر می‌کنم رابطه مکان نشستن افراد در مسجد با ویژگی‌های شخصیتی آن‌ها احتمالاً به این صورت است:


mosque_psychology

مکان شماره ۱: احتمالاً افرادی ساده، خاضع، دوست‌داشتنی و بسیار خونگرم. اهل آخرت. بی‌توجه به دنیا. (ویژگی بارز مثبت: خضوع / ویژگی بارز منفی: سادگی مفرط)

مکان شماره ۲: احتمالاً افرادی با اعتماد به نفس بالا، نگاه و نظر دیگران چندان برای آن‌ها مهم نیست. در برخی ویژگی‌ها از موفق‌ترین‌های اطرافشان هستند. (ویژگی بارز مثبت: اعتماد به نقس / ویژگی بارز منفی: چندان خونگرم نیستند)

مکان شماره ۳: احتمالاً افرادی خونگرم، زیرک، تمایل به دنیا بیشتر از تمایل به آخرت. (ویژگی بارز مثبت: زیرکی / ویژگی بارز منفی: دین‌خواهی برای دنیا)

مکان شماره ۴: احتمالاً افرادی هستند که مسائل برایشان آنقدرها مهم نیست (بی‌قید و بی‌خیال)، دارای تضادها و درگیری‌های درونی، گوشه‌گیر، ساکت (ویژگی بارز مثبت: اهل تفکر / ویژگی بارز منفی: درون‌گرایی)

مکان شماره ۵: احتمالاً افرادی با تمایل شدید به مدیریت. یعنی هر کجا باشند معمولاً در جایگاه تصمیم‌گیرنده و مدیر قرار می‌گیرند و اگر اینطور نباشد در آن محل فعالیت نخواهند کرد. جامع‌نگر هستند، به افراد و جزئیات خیلی دقت می‌کنند. (ویژگی بارز مثبت: توانایی مدیریتی بالا / ویژگی بارز منفی: خودبینی و خودخواهی)

مکان شماره ۶: احتمالاً افرادی اهل دانش و کمالات، خاضع، خونگرم (ویژگی بارز مثبت: اهل دانش / ویژگی بارز منفی: توجه بیش از حد به آخرت)

مکان شماره ۷: احتمالاً افرادی هستند که شیطنت خاصی دارند. اگر ردیف آخر را شیطون‌ترین افراد بدانیم، می‌توان مکان شماره ۷ را اوج این شیطنت دانست. افرادی که بیشتر به دنیای مسجد دقت می‌کنند تا آخرت مسجد. (ویژگی بارز مثبت: زبر و زرنگ / ویژگی بارز منفی: شیطنت)

مکان شماره ۸؛ احتمالاً افرادی که خیلی دوست ندارند در چشم باشند. افرادی ساکت هستند و اهل قیل و قال نیستند. به نظر می‌رسد افرادی هستند که اهل دنیایند اما تمایلی به اهل دنیا بودن ندارند و از همین موضوع احساس گناه می‌کنند. به نظر می‌رسد افراد این نقطه مورد توجه خدا هستند. (ویژگی بارز مثبت: خضوع / ویژگی بارز منفی: اعتماد به نفس پایین)

مکان شماره ۹: احتمالاً افرادی که خود را بیش از همه دست کم می‌گیرند در این نقطه می‌نشینند. کمی درون‌گرا هستند و علاقه‌ای به جمع ندارند. به دلایل مختلف خود را ناتوان کرده‌اند. (ویژگی بارز مثبت: شیطون اما مؤدب / ویژگی بارز منفی: درون‌گرایی مفرط)

سه نکته:

۱- اولاً خیلی مطلب را جدی نگیرید. ممکن است چندان درست نباشد.

۲- خیلی عوامل در انتخاب این نقاط توسط فرد دخیل است. مثلاً درب ورودی مسجد در انتخاب مکان خیلی مهم است. در شماره‌گذاری بالا، هر چند شما تصور کنید درب ورودی پشت سر است (که البته کم هم پیش می‌آید) اما من بیشتر با این دیدگاه نوشته‌ام که درب ورودی در سمت راست است، اگر درب ورودی در سمت چپ باشد باید شماره‌ها را RTL (راست به چپ) کنید.

۳- معتقدم اگر کسی بین دو یا چند شماره مثلاً بین ۵ و ۶ بنشیند، از هر دو شماره ویژگی‌هایی (به خصوص ویژگی بارز هر دو شماره) را به ارث می‌برد…

 

إن شاء الله این مطلب را جدی‌تر دنبال خواهم کرد…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:

بعد از نگارش مطلب، از افراد مختلف خانواده نظرسنجی کردم.
مادر ما گفت من بیشتر در نقطه ۸ می‌نشینم. (از شنیدن چیزهایی که برای این نقطه نوشته بودم بسیار تعجب کرد! چند بار گفت: باریکلا! … من به هیچ وجه نمی‌دانستم او کدام نقطه می‌نشیند یا کدام را انتخاب خواهد کرد!)

برادر بزرگ‌تر دقیقاً چیزی که حدس می‌زدم را انتخاب کرد: ۹

برادر کوچک‌تر هم تقریباً همان را انتخاب کرد: گفت: ۷ یا ۹ (اما من می‌دانم که او در جایگاه ۷ است و نسبت به درب ورودی مسجد ممکن است ۹ را انتخاب کند اما چند مسجد را که از او پرسیدم، گفت: انصافاً بیشتر تمایل به جایگاه ۷ دارم! و دقیقاً این ویژگی‌ها با او سنخیت دارد!)

 

پی‌نوشت دو: به ذهنم رسید که می‌شود یک نظرنجی برای بررسی صحت این ادعا طراحی کرد. احتمالاً به زودی در صفحه اول آفتابگردان قرار دهم…

ای مردم! از پیشینیان خود پند بگیرید قبل از اینکه مایه عبرت آیندگان شوید

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) یک دیدگاه »

نه، این چند روز چند سری کتاب دست گرفتم اما آخرش به این نتیجه رسیدم هیچ چیز همان نهج البلاغه خودمان و بعد از آن، صحیفه سجادیه نمی‌شود! دیگر عزمم را جزم کردم و هر دو را آوردم کنار دستم که إن شاء الله تا این‌ها را تمام نکرده‌ام سراغ کتب مذهبی دیگر نروم.

قبلاً تا خطبه ۳۱ خوانده بودم، فقط ببین خطبه ۳۲ چقدر زیباست! (روی تصاویر کلیک کن)

انسان باور نمی‌کند این‌ها ۱۴۰۰ سال پیش گفته شده باشد! خیلی عمیق است!

به خصوص عربی‌ها را بخوان و از انتخاب کلمات لذت ببر:

image

image

امید من، تو را از عسر و یسر سهمی‌ست ثابت

امید نامه, نکته یک دیدگاه »

امید من،

تو را از عُسر و یُسر در دنیا سهمی‌ست ثابت و مشخص، تنها انتخاب زمان استفاده و مصرف آن‌ها با توست… مختاری که در جوانی از یسر استفاده کنی و در پیری از عسر، اما پیشنهاد من (که البته از پیشنهاد خداوند به آدمی سرچشمه می‌گیرد و اگر عاقل باشی آن‌را تأیید خواهی کرد) آن است که در جوانی از عسر استفاده کنی تا در پیری در یسر باشی؛ إنَّ معَ العُسرِ یُسراً…

_____________

در کودکی انسان (نوعاً) در یُسر است، پس اگر این دوران را در نظر نگیریم، دو دوران اصلی می‌ماند: جوانی و پیری

باید انتخاب کرد که انسان تمایل دارد در جوانی از شانس «یسر» که خداوند یک بار در اختیارش قرار می‌دهد استفاده کند یا در پیری؟

به اطراف نگاه کن؛ او که حماقت کرده است و جوانی را به یُسر گذرانده، قطعاً (احساس می‌کنم این «قطعاً» دقیقاً ۱۰۰ درصد است) قطعاً در پیری در عُسر است و او که جوانی (در دورانی که انرژی کافی دارد) به خود سختی داده حالا در پیری که توانش نیز کاهش یافته، در یسر است؛ و عجبا که شیطان دقیقاً عکس این را برای آدمی می‌خواهد؛ او جوان بیچاره را تشویق می‌کند به یسر و در پیری هر چه خوشی بوده را از حلقومش بیرون می‌کشد!

(می‌خواهم اینجا ثبت کنم: هر چند عاقبت هیچ کس مشخص نیست اما به هر حال، یک بررسی علمی خواهد بود: بین ما سه برادر، بلاشک من بیش از دو تای دیگر در جوانی خودم را به سختی انداخته‌ام. مثلاً همین الان، برادر بزرگ‌تر برای دومین بار در تعطیلات عید، شمال است. برادر کوچک‌تر با دوستانش مانند هر روز و شب سال در حال گشت و گذار در دور کشور هستند… در همه مباحث همینطور، من در اوج سختی ظاهری‌ام و آن‌ها در اوج آسانی ظاهری… من بیست سی سال دیگر [إن شاء الله اگر عمر کفاف داد] اینجا ثبت می‌کنم که حالا هر کداممان چه وضعیتی داریم ? قانون می‌گوید اگر منوال به همین صورت پیش برود باید وضعیت معکوس شود… حالا صبر می‌کنیم و إن شاء الله می‌بینیم)

 

* می‌خواهم این را هم برای آینده ثبت کنم: این چند روز (به دلایلی که بعداً مشخص خواهد شد) تحت فشار روحی به خاطر یک تصمیم خیلی مهم هستم… هر چند همچنان خیلی به خواب اعتقاد ندارم اما به هر حال، دیشب خواب می‌دیدم یک جوان (که ظاهراً به عنوان موفق می‌شناختند) را آورده‌اند در تلویزیون و از او می‌پرسند: آخر مگر می‌شود؟ شما چند رشته را با هم خوانده‌اید. خواندن چند رشته همزمان سخت نبود؟ او گفت: چرا سخت بود (بعد اینجا صدایش یک طوری خاص شد انگار درِ گوش من صحبت کند) با آرامش خاصی گفت: البته این رو هم بگم که خدا خودش یاری می‌کنه… الحمد لله خیالم راحت شد و همانطور که طی چند روز گذشته تا الان چند تأییدیه دیگر هم رسیده بود، این یکی بیشتر برایم امیدوارکننده بود. پس با شجاعت و آرامش و توکل پیش می‌روم… تا هر چه خدا خواهد…

* از بس ذهنم فرمولیزه شده، به این فکر می‌کردم که فرمول این قانونی که در این مطلب اشاره کردم چه می‌شود؟

اگر محور افقی را زمان و محور عمودی را «یُسر» بنامیم، شکل زیر را خواهیم داشت.

image
تصویری که با امکانات جدید و جالب Notes در آیفون کشیده‌ام

رنگ سبز، ایده خدایی‌ست که ابتدا در کودکی آسانی هست، بعد در جوانی یسر کاهش می‌یابد و سپس دوباره در پیری افزایش می‌یابد، ایده قرمز ایده شیطانی است که در جوانی یسر دارد و به پیری که می‌رسد افول دارد. (اگر فرمول این نمودارها را کسی می‌داند قبل از اینکه من از خواهر گرام بپرسم بگوید)

* یاد آن حدیث افتادم که مضمونش این بود که: عاقل کسی‌ست که در جوانی دانش بیاموزد و در پیری از آن استفاده کند…

آن اصل روانشناسی هم فراموش نمی‌شود که می‌گفت: در یک مکالمه ابتدا بدی‌ها و زشتی‌ها را بگویید و سپس خوبی‌ها و زیبایی‌ها را… چون آن چیزی که نهایتاً به ذهن مخاطب می‌ماند آن چیزی است که آخرتر گفتید یعنی خوبی و زیبایی… و این اصل طبیعتاً از إنَّ معَ العُسرِ یُسراً برداشت می‌شود…

موز

اتفاقات روزانه, نقاشی‌های من ۶ دیدگاه »

در مهمانی‌هایی که داریم معمولاً چند تا بچه کوچک هستند که جیغ و داد می‌کنند! چند سال است که مسؤولیت سرگرم کردن بچه‌ها و حتی بزرگ‌ها به عهده من است!!! مثلاً یک بار اسم‌فامیل بازی می‌کنیم، یک بار هم «یه قل دو قل» که فیلمش را اینجا گذاشتم و خلاصه هر بار که سر و صدا و دویدن‌هایشان زیاد می‌شود، همه به من نگاه می‌کنند که یعنی «حمید این‌ها را سرگرم کن!»

دیروز خانه خواهر کوچک‌تر بودیم، مهدی‌رضا که حالا حدوداً ۱۱ ساله شده کنارم نشسته بودم. دیدم از ترس من با تبلتش کار نمی‌کند و بیکار است (گفته‌ام اگر ببینم جلو من با تبلت بازی می‌کنی خودت و تبلتت و پدر و مادرت را از پنجره می‌اندازم بیرون!) گفتم: خوب، آقای فتحی! بگو ببینم الان چند می‌ارزی؟ با آن حالت خوردنی‌اش گفت: یعنی چی دایی!؟ گفتم: یعنی الان بگو ببینم چیا بلدی؟ گفت: در چه زمینه‌ای؟ گفتم: در هر زمینه‌ای…
با آن زبان شیرینش شروع کرد: خوب، دایی جان، در زمینه درس که فلان درسم رو خیلی خوب گرفتم و فلان رو هم خیلی خوب و خلاصه درس‌ها و معدل‌هایش را می‌گفت… کلاس زبان هم که می‌رم… در زمینه مذهبی هم که می‌دونی برای خودمان قاری هستیم و فلان روز و فلان روز در خدمت آقای جلیلیان کلاس قرآن می‌ریم. در زمینه هنر هم که می‌دونی من از بچگی(!) نقاشی‌ام عالی بوده! کمی هم نجاری با بابام کار کردم (در خانه‌شان یک لانه مرغ ساخته‌اند!!) و خطاطی هم که گهگاه با مامان خانم انجام می‌دم.
چند روز پیش خوانده بودم که آذری‌ها (که مهدی در آن ماه است) کمی غرور دارند. دیدم راست است! کلی «من من» کرد…

گفتم، خوب، پس حالا که اینطور است، موافقی یک مسابقه نقاشی برگزار کنیم؟ گفت: دایی! کاملاً موافقم! از خاله‌اش دو تا کاغذ و قلم گرفت و من هم یک سیب را گذاشتم روی یک برگ دستمال کاغذی و گفتم: شروع کن… این سیب را می‌کشیم.
حدود یک ساعت مشغول کشیدن سیب بودیم! به هر حال، به خاطر مقتضای سنش، نتوانست چیز جالبی از کار در بیاورد. طبیعتاً مال من بهتر شد. در حالی که او خجالت می‌کشید نقاشی‌اش را به دیگران نشان بدهد، نقاشی من دست‌به‌دست شد… او برای اینکه کم نیاورد، گفت: دایی می‌شه من یکی دیگه بکشم؟ گفتم: مشکلی نیست. و دوباره کشید و هر چند بهتر شد اما طبیعتاً به نقاشی من نرسید…

امشب خانه خاله‌مان بودیم و همان مهمان‌های دیشب به انضمام دو سه خانواده دیگر هم بودند… این بار من از قبل دو تا کاغذ و مداد مخصوصم را گذاشتم در جیبم که اگر بیکار شدم یک چیز را نقاشی کنم… و بیکار شدم و به مهدی‌رضا گفتم: موافقی دوباره یک مسابقه بدهیم؟ و قبول کرد. (اما این بار با رغبت کمتر)
این بار کار را کمی سخت‌تر کردم. پوست موزی که خورده بودم را با حالت خاصی روی میز گذاشتم و گفتم شروع کن…

banana
نقاشی من!! بدک نشد، هر چند که خواهر کوچک‌تر که نقاش است می‌گوید از نقاشی‌ات جنس میوه نمایان نیست 🙁 و من نمی‌فهمم منظورش چیست! قرار است یک جلسه بگذارد و توضیح دهد منظورش چیست…

 

باز هم طبیعتاً او در این سن و سال نتوانست این طرح به این سختی را زیبا از آب در بیاورد اما خوب، نقاشی من ناخواسته دست‌به‌دست شد و او این صحنه‌ها را می‌دید…

تا آخر مهمانی یک جا نشسته بود و به شدت توی لاک خودش رفته بود. وقتی داشتم خداحافظی می‌کردم که بیایم، گفت: دایی!… وقتی به سمتش رو کردم، نقاشی خودش را گرفت بالا و جلو چشم من با یک نگاه عجیبی که از یک بچه بعید بود، تکه‌تکه کرد! دقیقاً مشابه آن صحنه‌ای که شش سال پیش و در سن ۴ سالگی انجام داد بود: با روانشناسی، پای دررفته جا نمی‌افته!

این صحنه را که دیدم، دو چیز به ذهنم آمد:

اولاً در اسلام سفارش شده، وقتی با یک بچه مسابقه می‌گذارید، خودتان را به شکست بزنید… دلیلش در این حرکت مهدی‌رضا کاملاً بارز است. (شانس بیاوریم او از من و نقاشی و خودش و همه چیز، بیزار نشود!)

ثانیاً من این سفارش و این موضوع را می‌دانستم اما دلیل اینکه با او مسابقه دادم و خواستم شکست بخورد، آن چیزی بود که دیروز بعد از آن «من من»هایش و بعد از شکست در مسابقه اول به او گفتم! گفتم: مهدی‌رضا در فال آذرماهی‌ها نوشته آدم‌های مغروری هستند. می‌خوام تا وقتی بزرگ شدی، یادت باشه که اگه خودت رو خیلی بالا فرض کنی دیگه دنبال یادگیری نمی‌ری… حالا خیلی زوده تو بگی من نقاشی‌م عالیه، من قرائتم بیسته، من فلانم، من بهمانم…
امشب هم خواستم حسابی غرورش بشکند. حالا فردا پس‌فردا باید بروم یک کتاب نقاشی مخصوص بچه‌ها بخرم و همراه یک چیز جالب که بعداً عکسش را خواهم گذاشت، به او هدیه بدهم و بگویم: هدفم از آن مسابقه‌ها این بود که غرورت بشکند. حالا اگر فکر می‌کنی نقاشی‌ات چندان هم خوب نیست، لطفاً با سرمشق و اصولی و طبق این کتاب پیش برو و هر وقت آماده بودی بگو یک مسابقه دیگر برگزار کنیم…

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از بچگیِ این دو خواهرزاده، با آن‌ها در حد دکترا صحبت کرده‌ام و می‌کنم! حتی مسیحا که الان ۳ ساله است و هنوز نمی‌تواند کامل و درست صحبت کند، وقتی بیاید کنارم روی مبل بنشیند، از او چیزهایی می‌پرسم که اگر یکی کنارمان باشد شاخ در می‌آورد! مثلاً چند روز پیش می‌گفتم: مسیحا! از اهدافت برای آینده بگو! یا: مسیحا! دنیا رو چطور می‌بینی؟ و امثال این جملات…

چند وقت پیش از فرزند آیت الله بهجت شنیدم که می‌گفت: پدرمان وقتی بچه‌های کوچک را می‌دید، با آن‌ها مباحثه می‌کرد! یا مثلاً می‌گفت: پسرم، از خدا برامون بگو…
می‌گفت این‌ها از پیش خدا آمده‌اند. آن‌ها را دست کم نگیرید.
واقعاً حقیقت دارد! همانطور که طی چند سال گذشته چند بار در این وبلاگ گفته‌ام، من از بچگی‌های مهدی‌رضا چیزهایی یاد گرفتم که الان که بزرگ‌تر شده، آنقدر از او بوی خدا را اسشتمام نمی‌کنم… (و وای به حال ما پدر و مادرها اگر فرزند را از آنچه هست دور کنیم…)

حالا که اینطور است، چرا آن‌طور باشیم!؟

نکته ۶ دیدگاه »

چند روز پیش یک نفر در تلگرام برایم این پیام را فرستاده بود و من هم خوشم آمد و نشر دادم:

آهای …
?فروردینی‌های تک و تک پر ?
?اردیبهشتی‌های منطقی و خاص?
?خردادی‌های احساساتی و مهربون?
?تیری‌های محکم و مهربون ?
?مردادی‌هایی که آرزوی همه‌اید ?
?شهریوری‌هایی که خدا هواشونو داره ?
?مهرماهی‌های با لیاقت ?
?آبانی‌های باوفا ?
?آذری‌های مغرور ?
?دی‌ماهی‌های جذاب خاص ?
❤️بهمنی‌هایی که  جزء بهترین‌هایید ❤️
?اسفندی‌های خوش‌مرام ?
?عیدتون پیشاپیش مبارک???

می‌دانی چه چیز آن برایم جالب بود؟

اینکه احساس می‌کنم اکثر ماه‌ها را خیلی دقیق زده! مثلاً: برادر بزرگ‌تر، فروردینی است. برای او نوشته: فروردینی‌های تک و تک‌پر! باور می‌کنی او کسی است که کل ایران را گشته اما تک و تنها!! تقریباً یک مهمانی یا مراسم نشده که با ما بیاید! تک و تنها خانه می‌ماند! اصلاً همان روز که این پیغام آمد او تنها با ماشینش رفته بود مشهد و از آن‌طرف فیروزکوه و تازه دیروز برگشته! (البته گهگاه یکی از دوستانش را هم می‌برد که اگر کاری‌ش شد یکی همراهش باشد اما آن دوستش هم می‌داند که او را به خاطر چه می‌برد وگرنه تنها می‌رفت!)

اردیبهشتی‌ها (یعنی من) را نوشته: منطقی و خاص!) یعنی من اگر بخواهم خودم را در یک جمله معرفی کنم (کما اینکه همه می‌دانند) می‌گویم: من یک انسان «منطقی» هستم. مشخص هم هست که اگر اینطور نبودم برنامه‌نویس نمی‌شدم. یعنی صبح تا شب من با مادرم سر این موضوع بحث دارم که: چیزی که غیرمنطقی است به من نگو چون من انجام نمی‌دهم و گوش نمی‌کنم. چند بار جلسه گذاشته‌ام و به‌شان گفته‌ام که: من یک انسان منطقی‌ام. از من انتظار نداشته باش مثلاً دلم برای تو بسوزد و فلان چیز را به تو نگویم. من حرفم را می‌زنم چون منطق می‌گوید باید آن جمله را گفت حالا تو می‌خواهد خوشت بیاید یا نیاید! منطق می‌گوید او بعداً خواهد فهمید… یا مثلاً مادر می‌گذارد می‌رود جلسه مذهبی، ساعت ۱۱ شب زنگ می‌زند حمید بیا دنبال من! من هرگز نمی‌روم (خودش هم چند سالی است که فهمیده) اما وقتی به برادر بزرگ‌تر زنگ می‌زند با کله می‌رود! اصلاً برادر بزرگ‌تر او را دعوا می‌کند که چرا به من زنگ نمی‌زنی که من بیایم دنبالت!!!!!! من ده بار به او گفته‌ام: فکر کردی اگر نمی‌روم دنبالش به خاطر این است که تنبلم یا از او بدم می‌آید؟ عزیزم، اگر تو ساعت ۱۱ شب بروی دنبال او، او عادت می‌کند هر وقت خواست هر جلسه‌ای می‌رود و هر وقت هم خواست از جلسه بیرون می‌آید! او باید بفهمد یک زن و یک مادر نباید تا آن وقت شب بیرون باشد. (منطق این را نمی‌گوید؟ اما احساس چه می‌گوید: احساس می‌گوید: مادر است، هر چه گفت باید بگویی چشم!) یا مثلاً می‌رود بازار خرید، هر چقدر زنگ بزند من نمی‌روم خریدهایش را بیاورم! چون منطق من می‌گوید او زنی است که عادت دارد خودش را به پیری بزند. اگر بخواهد هر کجا برود، برسانی‌اش یا بروی بارش را بیاوری، فکر می‌کند پیر شده… ناخواسته از پا می‌افتد. اما برادر بزرگ‌تر، صد بار او را دعوا کرده که چرا خریدها را خودت می‌آوری و به سه پسرت که هر کدام یک ماشین دارند زنگ نمی‌زنی!؟ ببین چقدر فرق است بین منطق و احساس!)

یا برای برادر سوم که دی ماهی است، نوشته دی‌ماهی‌های جذاب خاص! هر کس او را بشناسد می‌داند او چقدر جذاب است! او جاذبه خاصی دارد، برعکسِ من که بیشتر دافعه دارم! (و مجبور هم هستم که اینطور باشم که اگر نبودم مثل او باید صبح تا شب وقتم را صرف اطرافیانم می‌کردم و اینجا هم گفته بودم که به قول خواجه عبد الله انصاری اگر علم خواهی باید به تنهایی عادت کنی و منظور همین است که عالم در صرف وقتش بخیل است و همین باعث می‌شود اطرافیانش جذب او نشوند و البته که او نه تنها ناراحت نمی‌شود بلکه خوشحال هم می‌شود)

از لحاظ ظاهری هم جذاب است. یعنی دیروز حاج خانم به او گیر داده بود که اینقدر لباس‌های متنوع نپوش که توی چشم باشی، حرف جالبی زد که حقیقت هم دارد! می‌گفت: مادرم! نمی‌دونم چیه که من لباس کهنه‌های گداها رو هم بپوشم باز توی چشمم و همه دورم جمع می‌شن می‌گن این رو از کجا خریدی؟ چند!؟!!

 

خلاصه، فال‌بینی جالبی بود. البته در مطالب قبلی هم چند نمونه فال‌بینی آورده بودم که حداقل در مورد ما صادق بود. مثلاً در مطلب «فال» باز اردیبهشتی‌ها را گفته بود:  منطقی اما لجباز

در مطلب «خودتان را بهتر بشناسید تا بهتر زندگی کنید (تست مزاج + مزاج شناسی + تست شخصیت)» هم دقیقاً چیزهایی که در مورد من گفته بود حقیقت داشت.

 

به هر حال، می‌خواهم این را بگویم: ما دائم به برادر بزرگ‌تر گیر می‌دادیم و می‌دهیم که: آخر، پسر! چرا اینقدر تو به تک‌پری علاقه داری؟ یا مثلاً یک خواستگاری اولیه برایش داشتیم (در حد صحبت) بعداً از زبان آن دختر در رفته بود و به ما رسید که: چون علی‌آقا اجتماعی نیست من رغبت نداشتم… یا مثلاً به من گیر می‌دهند که آخر کمی احساس داشته باش!!! یا به آن یکی گیر می‌دهیم که چقدر تیپ می‌زنی و امثال این گیرها…
با دیدن این فال دیگر برایم ثابت شد که انسان‌ها واقعاً صفات روحی و ذاتی‌شان را خودشان کسب نمی‌کنند و خدا طبق یک شرایطی آن صفات را در آن‌ها قرار داده. (یکی را تک‌پر آفریده، یکی را منطقی، یکی را جذاب، یکی را مغرور و…) می‌گویم حالا که اینطور است، ما چرا باید به این نوع رفتارهای همدیگر گیر بدهیم یا مثلاً به خاطر آن رفتار ناراحت شویم؟ خوب، خودش که نخواسته اینطور باشد!؟ مگر عمداً تک‌پر شده؟ مگر عمداً منطقی شده؟ مگر عمداً مغرور شده؟

mazaaj_wheel

هر چند که یکی از اهدف خلقت همین است که انسان‌ها هر کجای آن محور مشهور هستیم، کم‌کم خودمان را به مرکز محور (یعنی جایی که ائمه بودند = حالت تعادل) برسانیم اما به هر حال، هر کس هر کجای دیگر از این محور که باشد یک سری صفات دارد که بارزتر است و بقیه به خاطر آن صفات به او گیر می‌دهند! پس حالا که اینطور است که هر کس بدون اراده خودش و ناخواسته (حالا به هر دلیلی، چه به خاطر ماه تولد چه به خاطر جنسیت، چه به خاطر آب و هوا یا موقعیت شهر تولد و صدها دلیل دیگر که کشف شده و نشده) یک سری صفات دارد، ما چرا باید به خاطر آن صفات از دست او ناراحت شویم یا به او گیر بدهیم؟

با این دیدگاه، انسان‌ها برای هم خیلی قابل‌تحمل‌تر می‌شوند. نه؟

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها