اکتبر 22 12
سبحان من، اکنون که مینویسم، تو ۶ ماه است که در شکم مادرت هستی 🙂
امشب خانه مامانجونت بودیم… پسر عمهات مهدیرضا هم بود… صحبت از این بود که میخواهد رتبه اول یا دوم کنکور شود… صحبتهایی رد و بدل شد و به این فکر میکردم که نقش پدر او در افکار و عملکرد او چیست؟ ناگهان یاد تو افتادم گل بابا. با خودم گفتم نقش من در زندگی محمد سبحان چه خواهد بود؟ آیا من پدری برای او خواهم شد که الگوی او شوم یا شیطان و هوای نفس، من را خدای ناکرده در زندگی پسرم بیتأثیر میکند!؟
پسرم، فقط بدان که نهایت تلاشم را کردم که برای تو بهترین الگو باشم اما اگر تا زمانی که تو این مطلب را میخوانی روزگار مرا عوض کرد، خواهش میکنم تو بهترین خودت باش…
دعا میکنم که نسل تو از تو به نیکی یاد کنند پسرم…
دعاگوی تو،
بابا حمید
سپتامبر 22 26
امروز، دفاع پایاننامه ارشد آموزش زبان انگلیسی بود. به هر حال، دانشگاه علم و صنعت بود، با سختگیریهای خاص خودش و با یک استاد سختگیر، اما پیگیر و باصفا…
امروز مقابل یک استاد تمام از دانشگاه تهران (استاد داور خارج از دانشگاه)، دو استاد دانشیار از دانشگاه خودمان و یک استادیار که استاد راهنما بود ارائه داشتم؛ سخت بود اما خیلی خوب از پس کار برآمدم. (ویدئو بعداً منتشر خواهد شد)
به لطف اغتشاشات، در حالی که قرار بود دفاع حضوری باشد، اعلام کردند که غیرحضوری برگزار میشود و ما بدون دردسر تهران رفتن و پذیرایی و… دفاع کردیم 🙂 (هیچ کس به اندازه من از اغتشاشات نفع نبرد!!!)
جالب اینجاست که اواخر دفاع، استاد راهنمای دکترای کامپیوتر هم وارد شد! خیلی صحنه جالبی بود…
به هر حال، میرویم فعلاً برای ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران (برترین دانشگاه ایران) برنامهریزی کنیم. با اساتیدی درس داریم که در شبکه چهار تلویزیون صندلی ثابت دارند!!!
و میخوانیم برای دکترای زبان دانشگاه دولتی… دلم میخواهد همه دانشگاهها را دور بزنم… احتمالاً روی شهید بهشتی یا علامه طباطبایی برنامهریزی کنم. دانشگاه شریف را گذاشتهام، شاید دکترای هوش مصنوعی یا هر چه خدا صلاح دانست.
دانشگاه علوم پزشکی تهران را هم دوست دارم با رشته پزشکی عمومی بروم.
آرزو بر جوانان عیب نیست 😉
دیدگاههای تازه