دم پیری و معرکه گیری!

اتفاقات روزانه ۳ دیدگاه »

علاقه شدیدم به زبان خارجی و دلتنگی‌ام برای درس خواندن، باعث شد امروز با اینکه سن و سالی ازمان گذشته، دل را به دریا بزنم و یک بار دیگر برای دانشگاه ثبت نام کنم 🙂

در کنکور سراسری شرکت کردم. رشته اصلی: زبان خارجه (انگلیسی)

البته هدف اصلی‌ام قبولی در دانشگاه پیام نور است که خوب، طبق چیزی که می‌دانم سخت نیست، اما اگر شیطان گولمان زد و نشستیم مطالعه کردیم و جای خوب قبول شدیم بدم نمی‌آید به شهر دیگر سفر کنم و حال و هوای دانشگاه را دوباره تجربه کنم.

برای ارشد کامپیوتر سال بعد هم برنامه دارم که مطمئناً با هم تداخلی نخواهند داشت…

هر چند به صورت آزاد، زبان را حتی به حد تدریس مکالمه رسانده‌ام، اما دوست دارم یک بار هم به صورت دانشگاهی بگذارنم. اوقات فراغتم هم پر می‌شود. ضمن اینکه احتمالاً به خاطر مجبور شدن به تمرین بیشتر و تماس با اساتید و منابع، می‌توانم راحت‌تر مقالات انگلیسی بنویسم.

تصور اینکه (إن شاء الله) سال بعد، اول مهر، روز اول دانشگاهم می‌شود و بین یک مشت بچه قد و نیم قد باید بنشینم، خنده دار است! اما چه می‌شود کرد! دم پیری و معرکه گیری!! 🙂

Those who can, do and those who cannot, teach

اتفاقات روزانه یک دیدگاه »

انصافاً این اجنبی‌ها عجب ضرب المثل جالبی دارند:

Those who can, do and those who cannot, teach

ترجمه‌اش می‌شود: آن‌ها که می‌توانند، انجام می‌دهند و آن‌ها که نمی‌توانند، درس می‌دهند!!

حالا شده است حکایت ما! ماه‌هاست که دارم با خودم کلنجار می‌روم که بالاخره باید برای ارشد وقت بگذارم و بخوانم یا خیر.

شک ندارم که حتی اگر در بهترین دانشگاه ایران قبول شوم، قبل و بعد از ارشدم فرقی نکند! همانطور که در کارشناسی اینطور بود! چون برترین اساتید ما در ایران از نگاه من هیچ چیز از کامپیوتر نمی‌دانند! هیچ چیز! (توجه: این جمله به این معنی نیست که من می‌دانم)
خروجی این دانشگاه‌ها را هم دیده‌ام! اکثراً فوق لیسانس‌هایی که هنوز در ساده‌ترین مباحث کامپیوتری می‌لنگند.

با کمی اغراق می‌توانم بگویم قبل و بعد از کارشناسی، من هیچ تفاوتی نکردم! هر درسی که بگویید، خواهم گفت که هیچ تأثیری در من نداشت! هر چه یاد گرفتم، مدیون آفتابگردان هستم و نه دانشگاه.

ارشد را برای چه می‌خواهم؟ برای اینکه قوانین دست و پا گیر دست از سرمان بردارند و اجازه دهند همچنان در دانشگاه درس بدهیم.

حالا مشکل همین جاست! تدریس را می‌خواهم چه کار؟

وقتی ده‌ها طرح و سیستم بسیار جالب و جامع مثل تستا یا نمرا را که در ذهن دارم، لیست کرده‌ام و آماده پیاده سازی‌اند که هر کدام تا سال‌ها مشکلات ایرانیان در زمینه‌های مختلف را مرتفع می‌کند و می‌توانم به راحتی انجام دهم، چرا باید ساعت‌ها و ماه‌ها وقت عزیزم را روی مباحث مسخره ارشد بگذارم و یاد بگیرم که به چند طریق می‌توان از یک درخت بالا رفت و پایین آمد؟ (منظورم مبحث درخت در ساختمان داده‌هاست که بیشترین نکات کنکوری را دارد)

چرا حالا که یک برنامه (حتی کوچک‌ترین برنامه) را می‌نویسم و چنان غرق در شادی می‌شوم که انگار چیزی بهتر از این نبوده است که به من بدهند، بروم به کاری بپردازم که چندان به آن علاقه ندارم؟

حالا که جوان‌تر هستم و مغز و ذهنم یاری می‌کند که برنامه بنویسم، چرا باید بروم درس بدهم؟ مگر نه این است که درس دادن یعنی ۹۰ درصد خروجی و ۱۰ درصد ورودی و به قول این ضرب المثل درس دادن برای آن‌هاست که نمی‌توانند…

خلاصه مانده‌ام که چه کار باید کرد… می‌ترسم خودم را درگیر ارشد کنم و دیگر فرصتی برای پیاده سازی طرح‌های مورد علاقه‌ام دست ندهد.

طبق معمول، می‌سپارم به خدا…

إیشا الله جبران کنیم…

اتفاقات روزانه, کمی خنده ۲ دیدگاه »

چند ماه پیش مادر یکی از دوستان به رحمت خدا رفت و من به دلایل مختلف وقت نکردم به مجلس ختم و هفت و … مادر ایشان بروم.

امروز در هیأت دیدمش و مشخص بود که حسابی دلخور است.

گفتم: فلانی! باور کن تمام مراسم مادرتان را زیر نظر داشتم که بیایم، اما هر بار یا سر کلاس بودم و یا مشکلی پیش می‌آمد 🙁 خلاصه نشد… ایشا الله*…

داشت از دهانم در می‌رفت که: ایشا الله فوت پدرتان جبران کنیم!!! که یک دفعه متوجه سوتی شدم و حرف را عوض کردم: ایشاء الله که خدا به حق این شب عزیز، ایشان را همنشین حضرت زینب کند.

خلاصه نزدیک بود یک دوستی چند ساله را با یک جمله به آتش بکشم!!

______________

ایشا الله: تلفظ عامیانه‌ی إن شاء الله

بیا… بیا… بیا… بیا… خوب!

اتفاقات روزانه, کمی خنده هیچ دیدگاه »

برای یک گروه از کارگرهای شهر صنعتی یک دوره گذاشته بودیم که امروز جلسه دوم آن بود. یکی از افراد، در جلسه اول نبود و نمی‌دانست که چطور برنامه مورد نظر را اجرا کند. بنابراین از دوستی که در ردیف پشتی نشسته بود، سؤال کرده بود که چطور باید برنامه را اجرا کنم؟

من داشتم درس می‌دادم و کلاس کاملاً ساکت بود و همه گوش می‌کردند که یکدفعه دیدیم دوست این بابا با صدای بلند می‌گوید:

بیا… بیا… بیا… بیا… خوب! برو بالا… برو… برو… برو… خوب، حالا بیا سمت راست، بیا… بیا… بیا… بیا…!!!

همه‌مان تعجب کرده بودیم!Surprised Shocked

برگشتم به آن آقا که فرمان می‌داد گفتم: مرد حسابی! اینطور که تو می‌گی “بیا… بیا… بیا…” انگار داری راننده تریلی رو فرمون می‌دی!! این چه وضعشه!”

دیدم یک دفعه کل کلاس زد زیر خنده!!!

گفتند: استاد! زدی توی خال! از قضا این آقایی که دیر آمدن توی شرکت راننده تریلر هستن!!! خنده به تمام معنا

فرودگاه جیمبو!

خاطرات, کمی خنده ۲ دیدگاه »

آن زمان که جبهه بودیم، یک کلاس داشتیم به نام “صف جمع”.
آنقدر فرمان می‌دادند: “پاااا … فنگ” و “دووووش … فنگ” و “دسسسست … فنگ” که باور کنید دلمان می‌خواست با همان تنفگ توی سر فرمانده بزنیم و بگوییم: خوب بس است دیگر مرتیکه!!!!
اما خوبی ماجرا انتهای کلاس بود!! فرمانده برای اینکه خستگی کلاس از تنمان بیرون برود، فرمان می‌داد:
جیییییم … فنگ!!!! 🙂
به محض اینکه فرمان جیم فنگ داده می‌شد ١۴٠ نفر آدم حمله می‌کرد طرف آب سردکن!!

بعضی‌ها بودند که وسط کلاس‌ها دائماً به بهانه‌های مختلف جیم می‌زدند! بچه‌ها اسم این‌ها را گذاشته بودند:
جیمبو!!! 🙂

http://img9.mediafire.com/8054ee7ce5f735f5f59cc0763186bdd1f5f705927f671430adeba91b2057931f6g.jpg

شنیده‌ام برخی ادارات مملو شده است از کارمندانی که جیمبو هستند! من پیشنهاد دادم بالای سردر آن اداره بنویسند:
فرودگاه جیمبو!!
موافقید؟
_______________
منظور از جبهه همان دوره سربازی است! چیه!؟ چرا اونطور نگاه می کنید؟

آیا خداوند متکبر است؟

دین من، اسلام, نکته هیچ دیدگاه »

در آیه ۲۳ سوره حشر داریم:

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ

ممکن است با نگاه ابتدایی به آیه ابهاماتی در ذهنمان به وجود آید.

مثلاً ممکن است یکی بگوید: یعنی واقعاً خداوند، متکبر است؟

بر فرض اگر بگوییم بله، خداوند متکبر است، یک سؤال دیگر پیش می‌آید: مگر انسان نباید نهایت سعیش را کند که به صفات خداوند نزدیک شود؟ پس یعنی ما هم باید متکبر باشیم؟

پس، اینکه گفته می‌شود تکبر بد است چه می‌شود؟

یادم هست این ابهامات، در نوجوانی در یک جلسه هیأت توسط یکی از سخنرانان که علاقه خاصی به ایشان داشتم، رفع شد.

این تفکرات به این دلیل در ذهن ما شکل می‌گیرد که ما مفهوم «تکبر» را با «غرور» اشتباه می‌گیریم. در حالی که این دو حالت با هم تفاوت دارند.

اگر دفت کنید، ما در فارسی کلمه «تکبر» را «خود بزرگ‌بینی» ترجمه می‌کنیم که ترجمه صحیح و جالبی است.

در تکبر همیشه کس یا چیز دیگری وجود دارد که انسان خود را نسبت به آن بزرگ‌تر و کبیرتر بداند، اما در غرور، انسان خودش را بزرگ‌تر از چیزی نمی‌داند بلکه در کل احساس عظمت می‌کند.

غرور همیشه بد و ناپسند است، اما تکبر می‌تواند پسندیده نیز باشد.

با توجه به این تفاوت می‌توان توضیح داد که «خداوند متکبر است» یعنی چه و اینکه ما نیز باید شبیه به خدا شویم، یعنی چه.

اینکه گفته می‌شود خداوند متکبر یا کبیر یا اکبر است (که همه از یک ریشه‌اند)، یعنی خداوند خودش را برتر از این می‌بیند که بخواهد به هر کار پست و کم ارزشی دست بزند. به طور مثال در شأن خداوند نیست که به بنده‌ای ظلم کند. او آنقدر تکبر دارد که هرگز به بنده‌ای جفا نمی‌کند…

انسان نیز زمانی خود را به این صفت خداوند نزدیک کرده است که خود را برتر و بزرگ‌تر از این ببیند که هر کار زشت و نابخردانه‌ای را انجام دهد!

متأسفانه این روزها ما انسان‌ها تکبرمان کم شده است و به غرورمان افزوده شده است! به هر دروغ، ریا و کار زشتی دست می‌زنیم….!

انسان‌های با شخصیت و عاقل و بالغ کمتر به سمت کارهایی می‌روند که مایه سرافکندگی باشد و این یعنی آن‌ها تکبری دارند که خداوند دارد و دوست می‌دارد.

الهی! از غرورمان بکاه و بر تکبرمان بیافزای. همان تکبر خود داری… هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ… الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ

آزمایش با فقر

دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته هیچ دیدگاه »

گاهی اوقات که پای درد و دل برخی از دوستان جوان می‌نشینم، یکی از بزرگ‌ترین ناله‌هاشان بحث مالی است. می‌گویند به هر دری می‌زنیم بسته است و نمی‌گیرد که یک لقمه بخور و نمیر گیرمان بیاید.

من روی صحبتم در این مطلب، افرادی نیست که تنبلی کرده‌اند و خود را برای مشاغل آماده نکرده‌اند، بلکه آن‌ها که با تمام وجود تلاش کرده‌اند و وضع مالی خوبی را تجربه نمی‌کنند.

به هر حال، دو سه روز است که کتاب «مسأله شر و راز تفاوت‌ها» (نوشته محمد صفر جبرئیلی) را مطالعه می‌کنم. عجب کتاب جالبی است. این کتاب را به بهانه مطلب «کار خیر» گرفته‌ام. در آن مطلب قول داده بودم که در مورد خیر و شر بیشتر تحقیق و مطالعه کنم و خوشبختانه یکی از بهترین کتاب‌ها به دستم رسید.

در مورد وضع مالی بد که یک شر به حساب می‌آید و گاهی اوقات برای مؤمنان پیش می‌آید، بخشی از کتاب را می‌آورم:

امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در بیان فایده این شرور و سختی می‌فرماید:

فی تَقَلُّبِ الاَحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ و الاَیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائرِ الکامِنَه

در گردش حالات و پیشامدها، گوهرهایی که در وجود مردان بزرگ نهفته شده، معلوم می‌گردد و روزگار، استعدادهای نهانی افراد را نمایان می‌سازد.

قرآن کریم به صراحت و آشکارا به این مسأله پرداخته است:

وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشیْء مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْص مِّنَ الأَمْوَلِ وَ الأَنفُسِ وَ الثَّمَرَتِ وَ بَشرِ الصابرِینَ(بقره آیه ۱۵۵)

قطعاً شما را به چیزی از (قبیل) ترس و گرسنگی و کاهش در اموال و جان‌ها و محصولات می‌آزماییم، و مژده ده شکیبایان را. 🙂

مردم همه مست اند!!

داستان, کمی خنده, نکته یک دیدگاه »

یکی را دیدم که مستی بسیار می‌کردی و دائم ندا می‌دادی که: این روزها مردم همه مستی می‌کنند و خدا از یادها رفته است.
ایام دگر، هم او را بدیدم که توبه کردندی و زان پس ندا می‌کردی که: مردم مسلمان‌تر از ماقبل گشته اند! ! !

راه هایی برای درمان ریا

ترفندهای من, دین من، اسلام, نکته یک دیدگاه »

خیلی از اوقات وقتی بررسی می‌کنیم که چه شد که به طور مثال در نماز، به این فکر کردیم که: چه خوب است که فلانی دارد می‌بیند یا مثلاً چطور شد که فلان کار را طوری انجام دادم که جلب توجه کند، معمولاً به این نتیجه می‌رسیم که این ریاکاری معمولاً دو دلیل دارد:
مال و یا عزت
اگر من در برابر رئیسم ریاکاری می‌کنم، شاید به این دلیل است که فکر می‌کنم روزی‌ام در دست اوست و یا اینکه ممکن است تصور کنم جایگاه بهتری کسب خواهم کرد و عزیزتر خواهم شد.
من معتقدم منظور از ریا این است که انسان کاری را که باید خاص خدا باشد (که البته همه کارها باید برای خدا باشد) برای شخص دیگری انجام دهد در حالی که قلباً و در حالت عادی راضی به انجام آن کار نیست. مثلاً من پولی را به مسجد کمک کنم که فرضاً در راه خدا باشد اما اگر مردمی که می‌بینند نبودند، من دست هم در جیبم نمی‌کردم …
پس نباید فکر کرد مثلاً احترام به رئیس همیشه ریا است، خیر، شما به همه انسان‌ها احترام می‌گذارید، رئیس هم همینطور … این احترام به این دلیل است که خدا خواسته که به همدیگر احترام بگذاریم، یعنی در حقیقت دارید اطاعت امر خدا می‌کنید. اما اگر تصور کنیم این رئیس، یک انسان عادی می‌بود، اگر شما او را آدم هم حساب نمی‌کردید حالا یعنی آن احترام شما ریا بوده است.

به هر حال، جالب است که دو آیه زیبا برای درمان ریا داریم که خوب است انسان همیشه زمزمه کند:
اگر تصور کردیم روزی مان دست شخص خاصی است، چقدر خوب است که این آیه را زمزمه کنیم:

و مَن یَتًّقِی اللهَ یَجْعَلْ لَهٌ مَخرَجاً و یَرْزُقْهُ مِن حَیْثُ لا یَحتَسِبُ و مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إنَّ اللهَ بالِغُ أمْرِهِ، قَد جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیئٍ قَدراً

[و هر کس پرهیزکار باشد خداوند برایش راهی برای خروج از مشکلات قرار می‌دهد و از جایی که فکرش را هم نمی‌کند، روزی‌اش را می‌رساند و هر کس بر خدا توکل کند، پس خدا او را کافی ست. خداوند امرش را به هر کس که بخواهد ابلاغ می‌کند. همانا خدا برای هر چیزی‌اندازه‌ای قرار داده است. ] آیات ٢ و ٣ سوره طلاق
(در یکی از توصیه‌های مرحوم نخدکی به امام خمینی به سه بار خواندن این آیات، بعد از هر نماز تأکید شده است)

و اگر تصور کردیم که مقام و عزت به دست شخص خاصی است، یاد این سخن زیبای خدا بیفتیم:

و مَن کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلّٰهِ الْعِزَّهَ جَمیعاً

[و هر کس عزت می‌خواهد، بداند که تمام عزت برای خدا و به دست خداست] آیه ١٠ سوره فاطر

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها