امید من، چه منتها آمال زیبایی بهتر از این که به خیل عباد الله الصالحین درآیی تا هر آن که تا ابد نمازی خواند، به تو سلامی بفرستد…
امید من، در مسیر زندگی نگاهت به افرادی خواهد افتاد احیاناً بینماز، بیحجاب، بی قید و بند و چه بسا بیدین… و آنها اکنون که مینگری، خانهای بزرگ و گرانقیمت، ماشین و باغهایی زیبا و درآمدی عالی دارند و در حال سفر به دور دنیا…
دهانت به آب میافتد و چه بسا دلت میرود… اولاً باگی که در مغز داری، ممکن است یک همبستگی علت و معلولی غلط برای تو بیابد و ادعا کند که این داشتهها که به آن رسیدهاند دلیلش آزادی از قید دین است… ثانیاً پرسشی در ذهنت مطرح میشود که من که این قیود دین را پذیرفته و رعایت کردهام چرا نباید چنان بهرهای از دنیا ببرم؟
امید من، دهها نمونه از این انسانها را از دور و نزدیک زیر نظر داشتهام. پاسخ پرسش اخیر تو این است که صبور باش و عجله نکن… این بیقیدیها چنان مصیبتهای بزرگی برای آنها ایجاد خواهد کرد که هر روز آرزو کنند که ای کاش این مال و منال نبود اما زندگیای آرام مانند آن مؤمنین میانه میبود. (طلاقهای مصیبتبار، شوهران معتاد یا زنباز، فرزندان مصیبتزا یا در حسرت فرزند یا فرزندان زیاد ماندن، پراکنده شدن خانواده در نقاط مختلف دنیا که سالی یک بار فرزندش را نبیند، بیماریهای هر روزه و… فقط بخشی از مصیبتهای آنان است)
در نهایت بدان قانون بیتغییر الهی اعتراف خواهی کرد که: و العاقبه للمتقین! (در نهایت، پرهیزکاران برندهاند)
باید صبور باشی تا آن «عاقبت» را ببینی که قطعاً از آنِ مؤمنین متقی است.
با آن همه مال و منال میبینی در عاقبت، در حسرت یک روز زندگی آرام، در کنار فرزندان فراوان سالم که هر کدام به موقع ازدواج کردهاند و نوههایی آوردهاند و هر هفته در باغ ساده اما باصفایشان دور هم جمع میشوند هستند…
و چه بسا آنها به همان خطای تو گرفتار شوند: این مال و منال بود که آنها را به این روز انداخت!
و هر دو اشتباه میکنید…
محمدسبحان امروز در سن ۱۱ روزگیاش در راهپیمایی ۲۲ / ۱۱ / ۱۴۰۱ شرکت کرد تا با این دستهای کوچکش مشت بزرگ و محکمی بزند به دهان آنها که نمیخواهند یک حکومت الهی و علوی به ثریاها دست یابد…

امید من، هیچ کس شاید نوزادش را تا ۴۰ روز اول از خانه (مگر برای درمان) بیرون نیاورد، اما تو باید میآمدی حتی اگر به قیمت جانت تمام میشد. پسر گل بابا، باید بدانی که ارزشهایی وجود دارد که ما حاضریم جان خود و خانواده و پدر و مادرمان را فدای آن ارزشها کنیم.
هیچ کس حسین را شماتت نمیکند که چرا نوزاد ۶ ماههای را به کربلا بردی و عمداً در برابر تیر سهشعبه قرار دادی… شناساندن خدا بیش از اینها هزینه و ارزش دارد…

امید من، بالاترین موعظهام به تو، همان دو گنجی است که پیامبرمان برای ما به جای نهاد؛ کتاب خدا و سنت. کتب اصلی سنت (نهجالفصاحه، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه و…) را بخوان و روحت را با آنها جلا ده و اگر بتوانی که حافظهات را با حفظ آنها نورانی کنی، چه نعمتی از این والاتر خواهد بود؟
امید من، میاندیشیدم که آیا وعظی والاتر و برتر و کاملتر از نامه ۳۱ نهجالبلاغه وجود خواهد داشت که من برای تو به جای بگذارم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۵ / ۱۱ / ۱۴۰۱ است (میلاد حضرت علی علیه السلام) و در حال انجام تکلیف درس «بلاغت نهج البلاغه» هستم. تکلیف: باید مُحسّنات لفظی (جناس، سجع، لزوم ما لا یلزم، ترصیع، تصریع، موازنه و ردّ العُجز علی الصدر) را در نامههای نهجالبلاغه مشخص کنم. هر نامه را که میخوانی از زیبایی و عظمت واژگان، مست و مدهوش میشوی. حالا که به لطف خدا ارشد تخصصی نهجالبلاغه را آن هم در دانشگاه تهران و با تدریس اساتیدی که هر کدام عمر خود را روی آن درس گذاشتهاند میخوانی، عظمت علی و نهجالبلاغه را بیشتر درک میکنی… فعلاً تا نامه ۳۱ را انجام دادم که ۷۰ صفحه از ۱۷۰ صفحه میشود…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلاً چهارمین روزی است که مادرخانم و خاله محمدسبحان اینجا هستند و به مادر محمدسبحان آموزش بچهداری میدهند…
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
امید من، محمد سبحان، اکنون که مینویسم، ۱۱ / ۱۱ / ۱ حدود ساعت ۱۱ است؛ امشب، شب میلاد امام جواد علیه السلام، فرزند همان کسی است که تو را در بابالجواد به ما داد؛ و دقایقی مانده تا مادرت را به اتاق عمل ببرند و تو را به این دنیای جالبتر از قبلی اما ناچیزتر از بعدی بیاورند.
تو با آمدنت، دو نفر را پدربزرگ و مادربزرگ میکنی، دو نفر را عمو، دو نفر را عمه، یک نفر را خاله، یک نفر را دایی و از همه مهمتر، من و مادرت را بابا و مامان میکنی.
پسرم، خوش آمدی به این مزرعه پرچالش🤗
قدمت آنقدر مبارک است که از دیشب تاکنون باران بینظیری میبارد.
و من در سالن انتظار بیمارستان فاطمه زهرای ساوه نشستهام و منتظر که بگویند تو به دنیا آمدی…

امید من، زندگیام را بر مبنای آیه «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین و اجعلنا للمتقین اماما» قرار دادهام. امید دارم که تو نور چشمم باشی و امامی برای پرهیزکاران…
و السلام علی من اتبع الهدی
سبحان من، اکنون که مینویسم، تو ۶ ماه است که در شکم مادرت هستی 🙂
امشب خانه مامانجونت بودیم… پسر عمهات مهدیرضا هم بود… صحبت از این بود که میخواهد رتبه اول یا دوم کنکور شود… صحبتهایی رد و بدل شد و به این فکر میکردم که نقش پدر او در افکار و عملکرد او چیست؟ ناگهان یاد تو افتادم گل بابا. با خودم گفتم نقش من در زندگی محمد سبحان چه خواهد بود؟ آیا من پدری برای او خواهم شد که الگوی او شوم یا شیطان و هوای نفس، من را خدای ناکرده در زندگی پسرم بیتأثیر میکند!؟
پسرم، فقط بدان که نهایت تلاشم را کردم که برای تو بهترین الگو باشم اما اگر تا زمانی که تو این مطلب را میخوانی روزگار مرا عوض کرد، خواهش میکنم تو بهترین خودت باش…
دعا میکنم که نسل تو از تو به نیکی یاد کنند پسرم…
دعاگوی تو،
بابا حمید
امروز، دفاع پایاننامه ارشد آموزش زبان انگلیسی بود. به هر حال، دانشگاه علم و صنعت بود، با سختگیریهای خاص خودش و با یک استاد سختگیر، اما پیگیر و باصفا…
امروز مقابل یک استاد تمام از دانشگاه تهران (استاد داور خارج از دانشگاه)، دو استاد دانشیار از دانشگاه خودمان و یک استادیار که استاد راهنما بود ارائه داشتم؛ سخت بود اما خیلی خوب از پس کار برآمدم. (ویدئو بعداً منتشر خواهد شد)
به لطف اغتشاشات، در حالی که قرار بود دفاع حضوری باشد، اعلام کردند که غیرحضوری برگزار میشود و ما بدون دردسر تهران رفتن و پذیرایی و… دفاع کردیم 🙂 (هیچ کس به اندازه من از اغتشاشات نفع نبرد!!!)
جالب اینجاست که اواخر دفاع، استاد راهنمای دکترای کامپیوتر هم وارد شد! خیلی صحنه جالبی بود…
به هر حال، میرویم فعلاً برای ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران (برترین دانشگاه ایران) برنامهریزی کنیم. با اساتیدی درس داریم که در شبکه چهار تلویزیون صندلی ثابت دارند!!!
و میخوانیم برای دکترای زبان دانشگاه دولتی… دلم میخواهد همه دانشگاهها را دور بزنم… احتمالاً روی شهید بهشتی یا علامه طباطبایی برنامهریزی کنم. دانشگاه شریف را گذاشتهام، شاید دکترای هوش مصنوعی یا هر چه خدا صلاح دانست.
دانشگاه علوم پزشکی تهران را هم دوست دارم با رشته پزشکی عمومی بروم.
آرزو بر جوانان عیب نیست 😉
امید من، بکوش که هر از چند گاهی بر عبادتهایت بیفزایی که اگر پیشرفت نکنی، پسرفت خواهی کرد…
____________
۱- به جای عبادت، علم هم میتوان نوشت…
۲- یک برنامه عبادی خوب این است که انسان هر چند وقت یک بار کمی به عبادتهای خود اضافه کند، مثلاً اگر فقط نماز شفع و وتر شب را میخوانده، دو رکعت به آنها اضافه کند، یا اگر کامل میخوانده، نافلههای نمازهای دیگر را اضافه کند یا اگر همه را میخوانده، در نافلهها سورههای جزء سی را مرور کند، یا هر بار یک دعای جدید بعد از هر نماز به تنوع بخواند و همینطور پیشرفت….
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
بعد از ۳۳ سال عمر، بالاخره فهمیدم که معادل دقیق «إتَّقُوا الله» در فارسی چیست و چطور باید آن را ترجمه کرد.
یک مترجم ممکن است آن را «از خدا بترسید» ترجمه کند که به گفته علما، این، معنی صحیح این عبارت نیست. (برنامه سمت خدا، ۱ / ۱۲ / ۹۸) چون قرار نیست ما از خدا بترسیم…
یا یک نفر «از خدا بپرهیزید» ترجمه کند که قرار نیست ما از خدا بپرهیزیم! اینطور برداشت میشود که از خدا دوری کنید!
به نظر میرسد عبارتی که بهترین معنی «إتَّقُوا الله» را میرساند، عبارت غیررسمی و عامیانه ما در زبان فارسی یعنی «خجالت بکشید» است.
بنابراین وقتی در سوره مجادله گفته میشود:
إتَّقُوا اللهَ الّذی إلیهِ تُحشَرون…
یعنی از خدایی که پیش او محشور میشوید (و او همه ظاهر و باطن و آشکار و نهان شما را میداند و بسیار به شما لطف داشته) از او خجالت بکشید…
این عبارت همان تأثیر عبارت عربی إتقوا الله را دارد؛ اما چون این عبارت عامیانه است و مثلاً نمیتوان انتظار داشت در یک ترجمه قرآن رسمی آورده شود، باید گشت و دید آیا میتوان یک معادل فارسی رسمی برای «خجالت بکشید» پیدا کرد؟
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
امید من، به خاطر اشتباهات مختلف چوب خوردهام، اما هیچ چوبی دردناکتر از چوبهایی که به واسطه «أنا» گفتن خوردم نبود!
هر گاه از خودت خوشت آمد و به زبان آوردی (یا حتی از ذهن عبور دادی) که «من از او برترم» (أنا خیرٌ مِنه؛ همان جمله که شیطان گفت و رانده شد) منتظر چوبی باش که تو را حداقل در نزد خودت خار و ذلیل کند…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احساس میکنم فرمول و دلیل «خود را چشم زدن» را کشف کردهام: افراد وقتی در ذهن یا بیان خود، خود را از یک جنبه برتر از دیگران فرض میکنند، خداوند در آن جنبه نقضی ایجاد میکند تا در اصطلاح «باد شخص بخوابد»… افرادی که حکمت را درک نمیکنند آن را به «خود را چشم زدن» تعبیر میکنند؛ در حالی که دلیل و هدف چیز دیگری بوده است.
ممکن است نسبت به میزانی که خداوند شخص را دوست دارد، این تنبیه فرق کند. یعنی یک نفر را رها کرده، بنابراین هر چقدر هم که «منم منم» کند، چشم نمیخورد؛ اما یکی که خداوند بیشتر دوستش دارد، با کوچکترین «منم» گفتنی عامل منم گفتن را از او میگیرد. (مثلاً اگر به ماشینش بنازد، ماشین را به تصادف میکشاند؛ اگر به درس خواندنش بنازد، در یک امتحان مشکلی پیش میآورد که نمرهاش کم شود و به طرق مختلف خداوند تلاش میکند تا آدمی را «خاضع و خاشع» نگاه دارد…
دیدگاههای تازه