به بهشت نمی‌روید مگر آنکه به کودکی خود برگردید…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) هیچ دیدگاه »

چهارشنبه در درس بیان شفاهی داستان ۲، یک داستان سخت اما بسیار جالب از لئو تولستوی را باید ارائه می‌دادیم. (دکتر علاءالدینی هم که هر بار از ما به عنوان پیرمرد کلاس می‌خواهد به عنوان اولین نفر ارائه بدهیم! درسی بود پر از لغات تخصصی اما چون دوستش داشتم به راحتی و عالی ارائه کردم)

داستان کوتاه اما شیرینی است. متن و ترجمه‌اش اینجا هست:

http://father87.blogfa.com/post-238.aspx

 

انتهای داستان، یک جمله جالب داشت که جزء داستان نیست اما خیلی خوشم آمد:

Unless you turn and become like child, you will never enter the kingdom of Heaven.

وارد بهشت نمی‌شوید مگر به کودکی خود برگردید…

 

امشب در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) حاج آقا رنجبر یک روایت گفت که دیدم با این داستان و آن جمله چقدر تناسب دارد!

از جایی کپی می‌کنم:

در حدیثی ارزشمند از پیامبر نور و رحمت حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) آمده است:
من به خاطر ۵ خصلت، کودکان را دوست دارم:
اول: کودکان راحت و زیاد گریه می‌کنند. یعنی رقیق‌القلب هستند. و در روایت آمده است برای هر چیزی قیمتی است مگر قطره اشکی که از خوف خدا از چشم جاری شود.
دوم: کودکان با خاک انیس و هم‌بازی هستند. یعنی اصل خود را فراموش نکرده و از تکبر بویی نبرده‌اند.
سوم: دعوا می‌کنند ولی کینه به دل نمی‌گیرند. باز فردا روز از نو‏، دوست می‌شوند.
چهارم: چیزی را ذخیره نمی‌کنند و به فکر فردا نیستند. یعنی حرص و طمع ندارند و به خدا امید دارند.
پنجم: می‌سازند و دل نمی‌بندند. یعنی به هیچ چیز دلبستگی ندارند.
منبع: کتاب مواعظ العددیّه، ص ۲۵۹

زین توبه که صد بار شکستم توبه

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) ۲ دیدگاه »
​ ​عجب شعری در رادیو جوان شنیدم:
جز یاد تو ​دل به هر چه بستم توبه … بی ذکر تو هر کجا نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صد بار … زین توبه که صد بار شکستم توبه!
این هم الان دارد می‌گوید زیباست:
حکیمی گفته است: سه چیز با سه چیز کم گرد آید:
حلال خوردن، با آرزوهای بسیار داشتن.
مهربانی، با خشم گرفتن
و راست گفتن با بسیار گفتن!

اگر علم خواهی…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

حاج خانم یک کاغذ آورده که ظاهراً در یک جلسه به او داده‌اند. جملات نابی روی آن نوشته شده. یکی از آن‌ها پاسخ سؤالی بود که مدتی‌ست در ذهنم هست؛ از خواجه عبد الله انصاری (که خدا بیامرز روحیاتش خیلی به خودم شبیه بود!!):

اگر علم خواهی با تنهایی بساز

 

جستجو کردم دیدم ظاهراً جملاتش از درس سیزدهم زبان و ادبیات فارسی سال سوم راهنمایی برداشت شده.

بقیه جملاتش را هم می‌گذارم، خیلی جالب است:

سخن ناپرسیده مگوی و از گفتار خیره پرهیز کن.

چون باز پرسند، جز راست مگوی.

تا نخواهند، کس را نصیحت مگوی و پند مده.

خاصّه کسی را پند نشنود که او خود اوفتد.

در میان جمع هیچ کس را پند مده.

از جای تهمت­زده پرهیز کن و از یار بداندیش و بدآموز بگریز.

از دوستِ بدخواه و بدآموز فراری باش.

به غم  مردمان شادی مکن تا مردمان نیز به غم تو شادی مکنند.

داد ده تا داد یابی (با دیگران به عدل و انصاف رفتار کن تا با نو نیز به عدالت و انصاف رفتار شود)

خوب گوی تا خوب شنوی.

اگر طالب علم باشی، پرهیزگار و قانع باش و علم دوست و بردبار و کم­‌سخن و دوراندیش.

از «قابوس­نامه» نوشته­‌ی امیر عنصر المعالی کیکاووس بن قابوس وُشمگیر، از اُمرای آلِ زیار است. او این کتاب را برای فرزندش گیلانشاه در آیین مملکت داری و تعلیم و تربیت، نوشته است.


عمر در پرستش خدای تعالی خرج کن که حساب، او خواهد خواست.

بر گذشته و شکسته و ریخته، افسوس مخور.

بر عمر و ایّامی که پشتِ سر گذاشتی، و بر سبو یا ظرفی که شکسته­است، و بر روغنی که ریخته، حسرت و پشیمانی به خود راه مده.

تمام زیرکی را عاقبت­شناسی نام نِه.

معیشت تنگ را به توکّل دفع کن.

دین را به علم نگاه دار.

اگر علم خواهی با تنهایی بساز.

فراخ­دلی خواهی، تن­‌آسانی را بگذار.

کم خصمی خواهی، به خود مشغول باش.

خلق را دوست خواهی، مال را دشمن گیر.

شر نخواهی، بد بگذار.

جنگ نخواهی، تحمّل کن.

دعا را بهتر از سپاه دان.

امید را بهتر از گنج دان.

هر چه دون خدای است همه را باطل دان.

بلا از دوست عطا­ست، پس، از عطا نالیدن خطاست.

هر گونه آسیب و آفتی از طرف دوست مثل هدیه­ای ارزشمند است پس گله­ و شکایت از هدیه­ی او اشتباه است.

از الهی­‌نامه ، خواجه عبد الله انصاری: ملقّب به پیر هرات و پیر انصار. عارف و نویسنده­ی قرن پنجم هجری و از پیش­گامان نثر مسجّع بود.


 

آدمی باید که بسیار نگوید و سخن دیگری به سخن  خود قطع نکند.

هر که حکایتی یا روایتی کند و او برآن واقف باشد، وقوف خود برآن اظهار نکند.

تا آن کس به اتمام رساند و چیزی را که از غیر او پرسند، جواب نگوید.

پرسشی را که از دیگری می­پرسند، پاسخ ندهد.

اگر سؤال از جماعتی کنند که او داخل آن جماعت بود، بر ایشان سبقت ننماید.

و اگر کسی به جواب مشغول شود و او بر بهتر جوابی از آن قادر بود، صبر کند تا آن سخن تمام شود.

پس جواب خود بگوید، بر وجهی که در متقدم طعنه نکند.

و در محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود، خوض ننماید. (در گفت­‌وگوهایی که در حضور او بین دو نفر صورت می­‌گیرد، کنجکاوی و دقّت بیش از اندازه نکند)

و اگر  از او پوشیده دارند، استراق سمع نکند.

و اگر از او پنهان می­کنند، دزدیده به آن­ها گوش ندهد.

و تا او را  با خود در آن مشارکت ندهند ، مداخلت نکند.

از «اخلاق ناصری»، خواجه نصیر الدین توسی

ذره

آیات زیبا یک دیدگاه »

دیده‌ای از یک پنجره که نور خورشید می‌تابد، در راستای تابش آن، ذره‌های ریز موجود در هوا که در سایه دیده نمی‌شد، به راحتی دیده می‌‌شود؟

قیامت هم ظاهراً اینگونه است… نور حق که بتابد، فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ ؛ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ

بالاخره دلیل مشکل را یافتم!

اتفاقات روزانه ۲ دیدگاه »

آن‌ها که پست‌ها را دنبال می‌کنند، احتمالاً متوجه شده‌اند که چند ماهی است اکثر پست‌ها در مورد اضطراب و قلب‌درد و افسردگی و این نوع مشکلات بوده! در مطلب «این نیز گذشت… (راه های مبارزه با افسردگی)» هم گفتم که در این مدت یک حالات خاصی را تجربه کردم که اصلاً در عمرم تجربه نکرده بودم!

یک هفته اخیر که کلاس‌ها تعطیل شده و کمتر با انسان‌ها درگیر هستم این مشکلات شدیدتر شده بود تا دیشب که شدیدتر از چند شب قبل بود… خانواده می‌دانند که من در این مدت که این حالات خاص پیش می‌آمد دائم راه می‌رفتم که دردم تسکین شود و بدنم را ماساژ می‌دادم و از روی تعجب می‌گفتم: یعنی چی!؟ … یعنی چی!؟ (منظورم این بود که یعنی چی!؟ آخه چه مرگمه!؟)

دیشب چون حوصله و کشش نشستن پشت کامپیوتر را نداشتم، رفتم حلو تلویزیون که مراسم خبرخوانی آخر هفته را با گوشی انجام بدهم… اولین مطلبی که بالاتر از همه بود (چون همان لحظه منتشر شده بود) یک پست در سایت یک‌پزشک بود:

http://yourl.ir/sandrom

چون احتمال می‌دهم حذف شود یا پیدا کردنش در آینده سخت باشد، یک نسخه‌اش را اینجا هم گذاشتم.

حتماً آن‌را بخوانید… (به خصوص برخی از دوستان که جزء مخاطبان هستند و من می‌دانم که جزء موفق‌ترین‌ها در اطرافشان هستند)

یعنی همان ابتدای مطلب را که خواندم چشمانم گرد شد:

جان استاین بک، خالق آثاری ماندگاری مانند موش‌ها و آدم‌ها، خوشه‌های خشم و شرق بهشت، در کتاب خاطراتش در سال ۱۹۳۸ نوشته بود که:
    من نویسنده نیستم. در حال فریب دادن خودم و مردم هستم.

گفتم چه جالب! من هم چنین احساسی دارم!! بقیه را ادامه دادم، دیدم واویلا! چه خبر است!! هر چه در مغز ما بود را ریخته روی دایره!!!

جودی فاستر هم در همایشی بانوان توانمند در عرصه رسانه‌های سرگرمی‌ساز در سال ۲۰۰۷، گفته بود که نمی‌دانم چه می‌کنم. فکر می‌کنم که سندرم ایمپاستر داشته باشم.

اما این سندرم ایمپاستر چیست. باید بگویم که این سندرم را نباید با فروتنی و تواضع حقیقی یا تصنعی اشتباه بگیرید. سندرم ایمپاستر ویژه افراد موفق‌ است‌، بسیاری از اشخاص تـوانمند و تیزهوش، علی‌رغم قابلیت‌ها و موفقیت‌های روزافزون، هیچ احساس درونی،نسبت به توانمندی‌ها و قابلیت‌های‌ خود‌ ندارند‌، بلکه معتقدند،به گـونه‌ای دیـگران را فـریب می‌دهند و باعث شده‌اند، آنان این‌ گونه‌ در‌ موردشان بیندیشند که افرادی بـاهوش و تـوانمند هستند. افرادی که بر این عقیده‌اند، موفقیت‌های خود‌ را‌ به‌ شانس، طلسم، خطاهای کامپیوتری و عوامل خارجی دیـگر نـسبت مـی‌دهند. آنها با‌ این‌ فکر که موفقیت‌های آنان،معتبر نـیست و بـا بـیم آنکه ممکن است دستشان رو‌ شود‌، زندگی‌ می‌کنند و خود را شایسته آن موفقیت نمی‌بینند.

هر چه می‌رفتم جلوتر چشمانم گردتر می‌شد!!! من پنح ماه است دارم همین فکرها را می‌کنم!!!

به عـبارت دیـگر ایـن سندرم‌ را‌ می‌توان به عنوان مجموعه‌ای از احساسات بی‌کفایتی تعریف کرد که از این باور‌ نشأت‌ مـی‌گیرد‌ کـه فرد ناکارآمد است و قادر به کسب مهارت، در فعالیتی که خواهان انجام آن است‌ و بـا‌ نـیاز بـه انجام آن را دارد نیست. این احساسات حتی زمانی که‌ فرد‌ طبق‌ شواهد به دست آمده در مـی‌یابد کـه عکس شرایطی که فکر می‌کرده،به وقوع پیوسته‌ است‌ (یعنی‌ از عهدهء انجام آن کـار بـرآمده اسـت)به قوت خود باقی هستند‌.

ایمپاسترها معتقدند در زیر ابری زندگی می‌کنند که در آن دیگران را فـریب داده‌اند. آنان مصرّانه این احساس را در خود ایجاد می‌کنند که‌ از‌ آنچه شایستگی آن را ندارند گـریخته‌اند و ایـن‌ لیـاقت‌ را‌ اتفاقی به دست آورده‌اند. این گروه علی‌رغم‌ کسب‌ موفقیت،از پپیشرفت‌های خود احساس لذت نمی‌کنند.

وقتی به اینجا رسیدم دیگر داشتم غش می‌کردم:

«اغـلب بـاهوش‌ترین افـرادند که بیشتر از همه رنـج می‌کشند. وقتی کودک هستند، به آنان می‌گویند که‌ چقدر‌ باهوش و استثنایی هستند و سپس هنگامی کـه بـزرگ می‌شوند، مدام با اموری روبه‌رو مـی‌شوند کـه در آن امـور هـمه پاسـخ‌ها را نمی‌دانند،ناگهان مـجبور مـی‌شوند بپذیرند که چندان هم خاص و منحصر به فرد نیستند و فقط تا حدی متوسط هستند و یا حـتی چـیزی نـمی‌دانند.»

بخش منطقی و عقلانی آنان می‌پذیرد کـه موفقیت‌هایی که به آن رسیده‌اند، به دلیل تلاش، شایستگی و مهارت توانایی آنان بوده است، ولی بخش اسرارآمیز هیجانی،آنان را از باور صحیح این شایستگی باز می‌دارد‌. آنان‌ به طور مرموزی بین دو مقوله همزمان، یعنی عـقده حـقارت و عقده خودبزرگ‌بینی در تعارض هستند.

می‌دانی مشکلات من در این مدت از کجا حاد شد!؟ زمانی که رفتم سر کلاس‌های دکترا! دو چیز خیلی تأثیر منفی روی من گذاشت! یکی اینکه با مسائلی برخورد کردم که اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که علم اینقدر جزئی واردش شده باشد! مسائلی ماوراء تصور من! ما از علم چه چیزهایی فکر می‌کردیم و یک دفعه چه چیزهایی مطرح شد که اصلاً در برابرش ما بی‌سواد بودیم!!! موضوع دیگر اینکه: با اساتیدمان روبه‌رو شدم! قبل از دکترا فکر می‌کردیم خیلی بارمان است! خیلی کسی هستیم! رفتیم اساتیدی را دیدیم که آن‌زمان که ما به سیب‌زمینی می‌گفتیم دیب‌دمنی(!) این‌ها مسائلی که ما می‌دانیم را برایش ایده‌ی جدید داده‌اند!!! به خصوص یکی از اساتید که سه سال بیشتر از من بزرگ‌تر نبود و چند کتاب منتشر کرده بود!!

یعنی تمام چیزی که در مورد خودم فکر می‌کردم خرد شد!! بعد آن احساسات شروع شد:

هیچ احساس درونی،نسبت به توانمندی‌ها و قابلیت‌های‌ خود‌ ندارند‌، بلکه معتقدند، به گـونه‌ای دیـگران را فـریب می‌دهند و باعث شده‌اند، آنان این‌ گونه‌ در‌ موردشان بیندیشند که افرادی بـاهوش و تـوانمند هستند

اینجاها که دیگر نمی‌دانستم چه کار کنم:
واعجبا که ۶ مورد از این ۸ مورد به من مربوط است!!!!!!!!!!!!!!!!!

چه کسانی بیشتر در معرض خطر سندرم ایمپاستر قرار دارند؟

اشخاصی که این سندرم را‌ تجربه‌ می‌کنند، از‌ تمامی اقشار جامعه هستند؛ مانند مأموران پلیس،کشیش‌ها،پرستاران، وکـلا،نـمایندگان فروش، هنرمندان، مهندسان،پ زشکان، معلمان، دانش‌آموزان‌ و بازیگران.

گروههای در معرض خطر

۱- افرادی که موفقیتشان سریع حاصل شده‌ است‌: نویسنده‌ای‌ که کتابش بهترین فروش را داشـته یـا فروشنده‌ای که بهترین و بیشترین فـروش را داشـته و یا هر فردی ‌‌که‌ به سرعت به موفقیتی دست یافته است، بیشتر از دیگران در معرض خطر‌ این‌ سندرم‌ قرار دارد. این افراد در چنین شرایطی،این طـور فـکر می‌کنند: «نمی‌دانم برای اولیـن‌بار، چـطور‌ توانستم این کار را بکنم، چطور ممکن است که بتوانم دوباره چنین موفقیتی‌ کسب کنم؟»

۲-  گروه دیگری که از این سندرم آسیب مـی‌پذیرند افـرادی هستند که اولین فرد زبده و حرفه‌ای در کل خانواده هستند. این امر بیشتر در میان سیاهپوستان، رومیان، آسیایی‌ها، آمریکایی‌ها و بومیان آمریکا و نیز مـهاجرانی دیـده می‌شود کـه اغلب بار سنگین انتظاراتی را که از آنها برای حمایت‌ از‌ خانواده، اجتماع، نژاد یا ملیت می‌رود، به دوش می‌کشند.

۳- افـرادی که والدینی بسیار موفق دارند: زمانی که یک یا هردو والد سـابقه مـوفقیت‌هایی چـشمگیر داشته‌اند، فرزندان این فشار را حس‌ می‌کنند‌ که باید از عهده این‌ کار برآیند.

۴- افرادی که در میان دیگران یا در‌ زمینه کاری‌ خـود«تک»بوده و یا اولیـن‌ فـردی‌ هستند‌ که یک ویژگی منحصر به فرد را دارند. همه ما می‌دانیم که در معرض فشار و یا خطر بودن چه حالتی ایجاد می‌کند. زمانی‌ که‌ شما یگانه زن،ی گانه چهره و یا یگانه فرد‌ دارای‌ مـعلولیت، در میان دیگران باشید و یا در زمینه کاری خود یک اقلیت محض باشید،این فشار شدیدتر خواهد بود‌، زیرا‌ حالا‌ شما به عنوان نماینده‌ای از گروه خود قلمداد می‌شوید. اینکه‌ شما امکان این را نـدارید کـه حداقل فردی متوسط باشید و یا در امور خود شکست بخورید و هیچ ارتباط‌ و اتصالی‌ با‌ گروه اجتماعی خود نداشته باشید، ممکن است منجر به بروز احساس‌ تردید‌ و یا حس تظاهر،در شما شـود.

۵- اشخاصی که به‌ مشاغلی‌ مشغول‌ هستند که با جنس آنها همخوان نـیست، بیشتر دچـار سندرم ایمپاستر می‌شوند.

۶- افرادی‌ که‌ تنها کار می‌کنند: در مورد کسانی که تنها کار می‌کنند،هـیچ نـوع مـدیریت‌،بررسی‌ عملکرد‌ و معیارهای ثبت شـده‌ای وجـود نـدارد. در عوض سنجش کارایی و موفقیت آنها کاملا درونی استو این‌ مسأله مشکل‌ساز است، زیرا افرادی که به این سندرم مبتلا هستند، مـعیارهای فـوق‌‌لعـاده‌ بالایی‌ برای خود در نظر می‌گیرند.

۷- افـرادی که در زمینه‌های ابتکاری که در آنها، هر تلاشی مستلزم عملکردی‌ جدید‌ و مـتفاوت‌ است،فعالیت دارند،در معرض این سندرم قرار دارند.

۸-د انش‌آموزان: عجیب‌ نیست‌ که ارزشیابی و رتبه‌بندی‌های منظم،ب اعث می‌شود که‌ دانش‌آموزان‌، نسبت‌ به گـروه‌های دیـگر در آزمـون‌های ایمپاستر،نمرات‌ بالاتری‌ به دست بیاورند.

در واقع،در مورد ایـن‌ افـراد،افزایش سطوح موفقیت‌،موجب‌ تشدید احساس ایمپاستر در آنها‌ می‌گردد‌.

توجه: اشخاصی که‌ احساس‌ ایمپاستر دارند،هرگز ایمپاستر نیستند‌،بلکه‌ فـقط‌ فـکر می‌کنند که‌ این‌ طور هستند. اشخاصی که از سندرم ایـمپاستر رنـج مـی‌برند،افرادی واقعا باهوش،متفکر و توانمند هستند‌.آنها‌ فقط به باور این مطلب نرسیده‌اند‌.

ایـمپاسترها‌ با‌ ترس از شناسایی شدن به عنوان یک فرد جعلی،متقلب و بی‌کفایت،جلو رشد بزرگترین آرزوهـا و اشـتیاق‌های خـود را گرفته و قابلیت‌های بالقوه خود را‌ سست‌ می‌نمایند. اما این همه موضوع‌ نیست‌. بـرای بـرخی افراد، احتمال شناسایی شدن، همراه با حس عمیق شرمندگی و ندامت است.

«ترس‌ از رو شدن دست‌» عاملی‌ بسیار تنش‌زا در زندگی است. ایـن تنش مزمن‌ و درونـی‌ در عرضه خلاقیتهایشان به دیـگران مشکل ایجاد می‌کند. بنابراین قدرت خطرپذیری در آنها مختل می‌شود‌.

خصوصیات من به خصوص در این چند ماه!! باور می‌کنی تمام این‌ها در این مدت در من شکل گرفته بود!؟

خصوصیات روان‌شناختی افراد مبتلا به ایمپاستر:

-اضـطراب بالا و همیشگی

-عزت نفس پایین

-درونگرایی

– کم‌حوصلگی

– خودپنداره منفی

-احساس گناه

-شرمساری و ندامت

-بهداشت روانی پایین

-تعارض بین‌ حقارت‌ و برتری طلبی

-ترس از رو شدن دست

-ترس از شناسایی شدن

-اسنادهای بـیرونی

-احـساس بی‌کفایتی

-احساس خودتردیدی

-داشتن دردهای روانی-تنی

-کمال‌گرایی

-ترس از ارزیابی منفی

-حساسیت نسبت به‌ انتقاد‌

 

یعنی وقتی این‌ها را خواندم، یک آرامشی کل وجودم را گرفت! انسان وقتی بداند یک موضوع، برای بقیه هم در شرایط او پیش می‌آید و گذرا است، خیالش راحت می‌شود. برای حاج خانم هم می‌خواندم و می‌خندیدم! می‌گفتم حالا فهمیدی چرا این مدت می‌گفتی: چرا مثل مرده‌ها شده‌ای!؟
تازه امشب فهمیدم مشکل از کجاست!

به جان شما انگار که تمام اضطراب‌ها و مشکلات جسمی و روحی‌ام تمام شد!

حالا جالب است، خواندم و آمدم پایین‌تر:

مورد اول را که خواندم، اصلاً نمی‌دانستم گریه کنم یا بخندم! (ای کاش یکی حالت من را ضبط می‌کرد!!)

راهبردهای مقابله با سندرم ایـمپاستر

۱- آشنا‌ شدن‌‌ با این‌ سندرم‌ یـکی‌ از راه‌های مقابله با آن است‌.

۲- با‌ دیگران رو راست باشید و احساسات‌ و افـکارتان‌ را بـا آنها مطرح کنید.

۳- قـابلیت‌های خـود را بشناسید و در تفکیک احساسات خود‌ از‌ حقایق تلاش کنید.

۴- به طور‌ واقعی‌ افکار‌ و احساسات خود را‌ بررسی‌ کنید. افکار و احساسات ناشی‌ از‌ سندرم ایمپاستر را مورد سؤال قرار دهید و افکارتان را متعادل‌تر سازید.

۵- نسبت به مـوفقیت‌های‌ خـود‌ واقعیت‌نگری داشته باشید.

۶- به درک و شناخت‌ تفاوت‌ میان احساسات‌ و واقعیت‌ برسید.

۷- با دیگران در ارتباط باشید، برقراری ارتباط با دیـگران ‌شـما را در بررسی واقعیت یاری می‌دهد و دیگر احساس تنهایی نمی‌کنید.

۸- زمانی که دوستان و افراد قـابل اعـتماد از شـما تعریف و تمجید می‌کنند،آنان را باور کرده و تمجید آنها را قلبا بپذیرید.

یعنی از عظمت علم روان‌شناسی و این مقاله داشتم می‌ترکیدم!!!!!!!!! چند خط بالاتر با آشنا شدن با این سندرم، تمام وجودت آرام شود، بعد یک دفعه چند خط بیایی پایین‌تر، بگوید همین آشنایی با این سندرم خودش درمان سندرم است!!!!!!!!! چه حسی پیدا می‌کنی!؟ 🙂 جل الخالق!

 

یعنی دیشب نمی‌دانستم بخوابم یا تا صبح بیدار بمانم و از آن حس و حال لذت ببرم!؟

خیلی جالب بود! خیلی…

اگر بخش نظرات آن مطلب را ببینی، انگار یک نفر دیگر هم به نام «صادق» به این سندرم گرفتار شده:

خیلی جالب بود ،این که گفته بودید ۴۰ درصد مردم مبتلا به این سندروم هستن گستره شیوع رو به خوبی توصیف میکرد،با خوندن متن شما فهمیدم من هم یکی از اون ۴۰ درصد هستم،تقریبا تمامی نشانه هایی که برشمردید در مورد من صدق میکنه،و باید بگم این سندروم خیلی عذاب آوره

(انصافاً هیچ چیز عذاب‌آورتر از این نیست که هیچ جرمی نداشته باشی و دائم احساس گناه کنی!)

گفتم بیاییم یک NGO برای این نوع افراد راه بیندازیم! دور هم از این حس و حال بگوییم و لذت ببریم!! 🙂

 

باور کن تمام عذاب روحی‌ای که در این مدت می‌کشیدم تمام شد! یعنی اگر می‌دانستی من چه کشیدم در این مدت به خاطر این سندرم!! درست است که به خاطر اعتقادی که از همان ابتدا داشته‌ام، دوست نداشته‌ام کاربران چیز منفی از زبان من بشنوند که حس ناامیدی پیدا کنند و به همین خاطر شاید خیلی متوجه این موضوع نشده بودید، اما واقعاً مصیبتی بود!! هزار راه را تست کردم، دیدم فایده ندارد! حالم آن چیزی که قبلاً بود نمی‌شود! تازه فهمیدم مشکل چیست!

یعنی روزی چند تعریف و تمجید از اطراف (مشتری و دانشجو و کاربر و…) می‌آمد و به جای اینکه حال من بهتر شود، بیشتر احساس گناه می‌کردم!!! دائم احساس می‌کردم دارم دیگران را فریب می‌دهم! من آن‌طور که آن‌ها فکر می‌کنند نیستم!

به هر حال، اتفاق بسیار بسیار بسیار جالبی بود که باید اینجا ثبت می‌شد. ای کاش این مقاله به اطلاع تمام افرادی که ممکن است کمی در بین اطرافیانشان موفق‌تر به نظر برسند برسد… خیلی مهم است. این سندرم می‌توان کشنده باشد! همانطور که صدها نویسنده و انسان موفق را به خودکشی و امثالهم کشانده! برای اینکه از عذابی که می‌کشند راحت شوند!! من مطمئنم با آشنا شدن با این سندرم دوباره متولد می‌شوند! (نهایت سعی‌م را خواهم کرد که این مقاله را به دست موفق‌ها برسانم)

 

حالا می‌دانی دیشب بعد از این مطلب و خواندن کمیل به چه فکر می‌کردم!؟

به این فراز از کمیل:

وَ کَمْ مِنْ ثَناَّءٍ جَمیلٍ لَسْتُ اَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ

خدای من، و چه بسیار مدح و ثنای خوب که من اهلش نبودم و تو نشر دادی…

به این فکر می‌کردم که آیا امام علی(ع) (که دعای کمیل از ایشان است) هم چنین حالاتی را احساس کرده‌اند که چنین جمله‌ی عجیبی گفته‌اند که دقیقاً اشاره به این سندرم دارد؟ می‌شود گفت که قطعاً ایشان چنین حالاتی را احساس نمی‌کنند. اما به این فکر کن: چرا این جمله در کمیل مطرح شده؟
فهمیدی؟
جز این است که آن کسی به این سندرم دچار است را ناخودآگاه با خود همراه کند و به او گوشزد کند که اگر به این حالت دچاری، مشکلی نیست، یک همچین حالتی در شخص دیگری هم احساس شده… و این یعنی همان درمان سندرم!

الله اکبر!! تصور کن! جمله به جمله این دین معجزه است! ۱۴۰۰ سال پیش چطور بیاید از سندرم ایمپاستر صحبت کند؟ با یک جمله کار را تمام کرده!
واقعاً خوش به حال کسانی که تفسیر این جملات را می‌فهمند… خوش به حالشان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حالا می‌توانی بفهمی که چرا گاهی وبلاگ‌نویسی را قطع می‌کنم یا چرا خصوصی می‌کنم و امثالهم… آن حس عجیب که همه نویسندگان را اذیت می‌کند، کار خودش را می‌کند: من نویسنده نیستم. در حال فریب دادن خودم و مردم هستم.

اگر این «توجه» در آن مقاله نبود، کار خیلی سخت می‌شد:

توجه: اشخاصی که‌ احساس‌ ایمپاستر دارند،هرگز ایمپاستر نیستند‌،بلکه‌ فـقط‌ فـکر می‌کنند که‌ این‌ طور هستند. اشخاصی که از سندرم ایـمپاستر رنـج مـی‌برند،افرادی واقعا باهوش،متفکر و توانمند هستند‌.آنها‌ فقط به باور این مطلب نرسیده‌اند‌.

 

حالا در گوش شما یک چیز بگویم: چند وقت است کسی که این مقاله را نوشته، زیر نظر دارم! او خودش مدتی بود به این سندرم گرفتار شده بود و قطعاً یا از طریق جستجو یافته یا در مقالات خارجی دیده و چون مثل من شگفت‌زده شده، ترجمه و منتشر کرده!! 🙂 دقت کن که «توجه» را چه Bold کرده!
خجالت کشیدم، می‌خواستم در بخش نظراتش این را بگویم… 🙂

والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

آیات زیبا, خطاطی‌های من یک دیدگاه »

بد نشد! (هر چند که این مرکب به سختی روی کاغذ مات راه می‌آید!)

از بهترین آیه‌هایی که باید در اتاق همه مؤمنین باشد (کلیک کن):

jahadoo

(و هر کس در راه ما تلاش کند، ما قطعاً او را به راهمان هدایت خواهیم کرد…)

دیشب برایش یک شعر گفتم که دارم تلاش می‌کنم با نستعلیق زیبا بنویسم:

هر آنکس کُند کوش در راهِ ما

نمایان کنیمَش چَه از راهِ ما

امید من، سابقه رحمت خدا را یاد کن تا آرام شوی…

امید نامه, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

امید من،

هر گاه فکر کردی خداوند رحمت خود را نسبت به تو فراموش کرده، به «سابقه رحمت او» بیندیش…

______________

این بخش از دعای کمیل برایم خیلی جالب است:

یَا مَوْلاَیَ فَکَیْفَ یَبْقَى فِی الْعَذَابِ وَ هُوَ یَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ

مولای من، (بنده‌ات) چگونه در آتش عذاب خواهد ماند در صورتی که به سابقه حلم نامنتهایت چشم دارد

 

این «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» (سابقه رحمت) برای من یک عامل آرامش‌بخش است.

یعنی هر وقت انسان فکر کرد خدا او را فراموش کرده یا حس ناامیدی پیدا کرد، کافی‌ست از «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» یاد کند!

مثلاً این روزها نگرانم که استاد راهنما برای پایان‌نامه پیدا می‌کنم یا خیر؟ به‌موقع تمام می‌کنم یا خیر؟ یا مثلاً ازدواج دیر نشود و امثالهم… بعد یاد این «سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ» می‌افتم، می‌گویم مگر تا الان، خدا تو را به‌موقع و در بهترین رشته مد نظرت در کارشناسی و ارشد و امثالهم قبول نکرده؟ مگر به‌موقع و به بهترین حالت همه‌شان را پشت سر نگذاشته‌ای؟ مگر همه اتفاقات زندگی‌ات را به‌موقع و به بهترین شکل رقم نزده؟ خوب پس بقیه‌اش هم (إن شاء الله) همینطور خواهد بود… بعد، با خیال راحت منتظر می‌مانم که وقتش برسد و خدا خودش را نشان دهد…

الهی، لَکَ الحمدُ و لَکَ الشُّکر

نکته یک دیدگاه »

امید من، هر گاه انرژی خواستی به وفور، گوشه‌ای آرام بنشین و فقط شکر بگو…

این‌ها را با توجه بگو و به آنچه داری فکر کن:

– الهی، لَکَ الحمدُ و لَکَ الشُّکر

– خدایا تو را سپاس

– الهی شکر

– الحمد لله

– خدایا شکر که تو را دارم

 

_____________

یعنی آرامش‌بخش‌تر و انرژی‌زاتر از شُکر، اگر کسی چیزی سراغ دارد معرفی کند! معجزه می‌کند! اصلاً خودِ کلمه «شُکر» را که انسان بیان می‌کند، آرام می‌شود!

و عجبا که خدا چقدر از انسانی که شکر نگوید رو برمی‌گرداند!

دائم باید شکر گفت…

 

امید به که!؟

اتفاقات روزانه, اعتقادات خاص مذهبی من هیچ دیدگاه »

به این نتیجه رسیده‌ام که یکی از راه‌های صحبت با خدا و رمزگشایی پاسخ‌های او این است که یک موضوع را نشان کنی و منتظر بمانی تا پاسخ آن برسد…

مثلاً حدس می‌زنی گیرِ کارت به خاطر فلان عملی که انجام دادی است. آن‌را در ذهن نگه دار و منتظر بمان… پاسخ (إن شاء الله) به نحوی که جلب توجه کند، خواهد رسید.

من در عمرم به هیچ کس نگفته بودم که فلانی هوای ما را داشته باش یا مثلاً اگر کار گیر آوردی ما را خبر کن یا سفارش ما را به فلانی کن و امثالهم. هر چه فکر می‌کنم یک نمونه هم یادم نمی‌آید!
هیچ وقت به هیچ دانشگاه و مرکز آموزشی و امثالهم نرفته‌ام که فرم پر کنم و بگویم برای من درس بگذارید و غیره… (البته به این معنی نیست که مثلاً اگر امروز قرار است یک جای خوب استخدام کنند، من در آزمون استخدامی شرکت نکنم… هر چند که این هم خودش جای شک و شبهه دارد که امید به آزمون استخدامی و استخدام درست است یا خیر)

به هر حال، به هیچ احدی و هیچ چیزی امید نداشته‌ام مگر به خدا و صلاح او. (خوب پیش آید رحمت است، بد پیش آید آزمایش است…) (و الحمد لله تا به حال به هیچ شخص و سازمان و گروه و امثالهم وابسته و مدیون نبوده‌ام و چه بسا n تا پیشنهاد آمده و ما n منهای چهار پنج تا را رد کرده‌ایم و چند تایی را هم قبول…)

94-uni

اما! شیطان یا نفس نگذاشت بر این مسلک بمانیم و چند روز پیش برای اولین بار در عمرم، به یکی از دوستان گفتم اگر فلانی (مدیر گروه یکی از دانشگاه‌ها) را دیدی، بگو اگر برای تدریس دانشجوهای ارشدشان مدرس خواست، من دروس ارشد و دروسی که فعلاً در دکترا پاس کرده‌ایم را می‌توانم تدریس کنم…

از آن دوست که خداحافظی کردم تا امروز چند بار آن صحنه آمده جلو چشمم و به این فکر کرده‌ام که این چه کاری بود من کردم!؟
امروز صبح، به خاطر یک سری قضایا باز به آن موضوع فکر می‌کردم و در این حین، صحنه سفارش حضرت یوسف در زندان به آن زندانی‌ها به ذهنم آمد:

وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی‏ عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف/۴۲)

و به آن یکى از آن دو نفر، که مى‏‌دانست رهایى مى‏‌یابد، [حضرت یوسف] گفت: «مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] یادآورى کن!» ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و به دنبال آن، (یوسف) چند سال در زندان باقى ماند.

در این افکار و استغفار بابت این سوتی رفتم مسجد و برگشتم و طبق معمول که بعد از مسجد یک سخنرانی‌ای، کلیپی، چیزی گوش می‌کنم، زدم یکی از این کلیپ‌های زیبای رادیو جوان پخش شود…

پاسخ آمد و بله، ظاهراً سوتی بزرگی بوده:

دانلود کلیپ برنامه افق ماه

امید من، هدف‌گذاری کن…

امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من، هدف غاییِ تو باید «و الایمانُ مُخاطٌ لَحمَکَ و دَمَک» باشد… (و ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شود آنگونه که با گوشت و خون رسول الله صلی الله علیه و آله آمیخته بود…)

و خداوند دست‌ودل‌بازها را دوست دارد…

امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من،

خداوند دست‌و‌دل‌باز است و دست‌ودل‌بازها را دوست دارد! فی سبیل الله خرج کن که از خزانه غیبش خواهد رساند… (البته که نه آنقدر که «فتقعد ملوماً محسورا»)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

انسان وقتی شرح حال برخی افراد که از مالشان تا توانسته‌اند در راه خدا خرج کرده‌اند و چیزهایی که خدا به آن‌ها عنایت کرده را می‌شنود، می‌فهمد که خدا واقعاً دست‌ودل‌بازها را دوست دارد. یک بنده‌ی خدایی را می‌شناسم و فکر کنم رفقای ما هم تا همین‌جا ذهنشان رفت پیش آن بنده‌ی خدا که در این اطراف ما، کار خیری نمی‌بینی که اسم او در بین خیرینش نباشد! یعنی هر کس برای انجام کار خیر، از همه جا ناامید می‌شود، می‌داند آن شخص دست رد به سینه‌اش نمی‌زند! خیلی چیزها در مورد او دارم که باید بگویم… دوستان ساوجی باید آستین بالا بزنند و تا به رحمت خدا نرفته یک فیلم مستند از زندگی‌اش بسازند. واقعاً حیف است…

تشکر + چند نکته (پست ثابت)

Uncategorized هیچ دیدگاه »

سلام.

برخی دوستان در ایمیل‌های معرفی خودشان به بنده لطف داشتند و مانند این مخاطب محترم، چوبکاری فرمودند:

thank-you

با توجه به اینکه فرصت پاسخ به ایمیل‌های همه دوستان و تشکر به طور انفرادی نبود، بدین وسیله، جمیعاً از همه عزیزان تشکر می‌کنم. (هر چند که من فقط گفته بودم یکی دو جمله در مورد خودتان بنویسید و نیازی به این مهربانی‌ها نبود)

به هر حال، إن شاء الله پست‌ها مفید باشد،

فقط حالا که شما در جمع مخاطبان خاص‌تر هستید، لطفاً در مطالعه مطالب وبلاگ به نکات زیر توجه کنید:
– ترجیحاً از بازنشر مطالب خصوصی‌تر و یا مطرح کردن آن‌ها در جمع‌های دیگر خودداری کنید. (روایت: «المجالسُ بالأمانه» / محتوای مجالس [خصوصی] بین حاضرین، امانت است)
مطالب را بیش از حد جدی نگیرید. (به خصوص «اعتقادات خاص مذهبی» را)
– من ممکن است اشتباهاتی داشته باشم و بعدها در مطالب اشاره کنم که آن برداشت یا اعتقاد اشتباه بود. پس مطالب را به دید ۱۰۰٪ درست نخوانید یا به کار نگیرید.
– بنده نماینده اسلام نیستم و هیچ ادعایی در این زمینه ندارم! پس اگر از من بدی‌ای دیدید هرگز به اسلام ربط ندهید. آیت‌الله‌هایی بوده‌اند که نتوانسته‌اند در برابر وسوسه‌های شیطان دوام بیاورند، ما که جای خود داریم! اگر آن آیت‌الله کار بدی کرد، ما نمی‌گوییم اسلام بد بوده است… پس: اشتباهات احتمالی من (که إن شاء الله خدا ما را از اشتباه باز بدارد) هیچ ربطی به اسلام ندارد.
– وبلاگ، بیشتر یک نوع ثبت خاطره برای سال‌های آینده است. اینطور به مطالب نگاه کنید که ۲۰ سال بعد خواندن این مطلب برای خود نویسنده چقدر جالب خواهد بود…

موفق باشید.

Rest Day

اعتقادات خاص مذهبی من, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

امید من،

گاهی کار مفید تو این است که امروز هیچ کار مفیدی انجام ندهی! برای خود «روز استراحت» در نظر بگیر. در این روز نه تنها از کار دنیا که از کار آخرتی نیز بکاه. فقط به واجبات بپرداز و تمرین کن که امروز به خاطر خدا عبادت مستحبی انجام ندهی…

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

یهودی‌ها روز شنبه را روز «استراحت» می‌نامند و در این روز از انجام هر کار دنیایی خسته‌کننده ممنوع شده‌اند و فقط مطالعه و احتمالاً عبادت می‌کنند… حالا بد نیست مؤمن برای اینکه ببیند این عبادت‌های روزانه‌ای که انجام می‌دهد، از روی عادت است یا خیر، هر از چند گاهی (مثلاً هفته‌ای یک روز) روز استراحت در نظر بگیرد. من خودم یک روز را علامت می‌گذارم و در آن روز هیچ کار مستحبی جز واجبات انجام نمی‌دهم. هیچ نافله‌ای نمی‌خوانم، هیچ ذکر اضافه‌ای نمی‌گویم… فقط همان واجبات و طبیعتاً ترک محرمات.
همان روز ممکن است خیلی سخت باشد! به هر حال کمی عادت کرده‌ای و ترک عادت موجب مرض است!
اگر تحمل کنی، فردایش می‌بینی چقدر دلت برای خدا تنگ شده! یک حالی می‌دهد!

عرفان بابابزرگ

اتفاقات روزانه, نکته ۵ دیدگاه »

باباتقی (بابابزرگ ۸۸ ساله‌مان) دو سه شب پیش اینجا بود. تنها و بدون عزیز (مادربزرگ هفتاد و اندی ساله‌مان) بلند شده بود آمده بود خانه ما. (خانه‌شان پنجاه قدم تا خانه ما فاصله دارد)

با اینکه بی‌سواد است، اما خدا می‌داند او را که می‌بینم، انگار یک آیت اللهِ عارف را دیده‌ام! هر وقت بیاید همه می‌دانند که تنها کسی که می‌نشیند پای حرف‌هایش و اگر کسی بپرد وسط، دعوایش می‌کند، من هستم!

می‌گفت: بابا، رفتم بخوابم، دیدم خوابم نمی‌آید، گفتم بیایم پیش شما… تعریف می‌کرد که امروز چه کار کرده:

امروز رفته‌ام انجیل‌خشک‌ها را فروخته‌ام به فلانی دور میدان. (با جزئیاتش تعریف می‌کرد…) (یک نایلون هم برای من کنار گذاشته بود که امشب عزیزمان به دستم رساند. می‌داند که عاشق انجیرخشک هستم و هر سال منتظر این روزها که جیره چند ماه آینده‌مان را بیاورد… عزیز، آورده، از زیر چادرش در می‌آورد و می‌گوید: حمید آقا! بفرمایید این هم جیره امسال شما…)

ادامه می‌دهد: بعد، رفتم پیش پسرِ کاوه، ۲۰۰ تومان پول موتور (موتور آب باغ) را تا پاییز سال بعد پرداخت کردم… اعصاب آدم راحت‌تر است… یک وقت خرج می‌کنیم و شرمنده می‌شویم! (دقت کن! دو ماه زودتر می‌رود پول سال بعد را می‌دهد!)

می‌گویم: بابا! چه شده امشب تنها آمدی؟ شما که لیلی و مجنون بودید و از هم جداشدنی نبودید!؟

با خنده خاصی می‌گوید: بابا! دو سه روز است با عزیزتان قهرم!!
و باز هم دعوا سر موضوع همیشگی‌شان است: عزیز خانم (که خیلی مانده تا به عرفان بابابزرگ و حکمت خدا و مال حلال و… پی ببرد) هر روز گیر می‌دهد که چرا جوان بودی، هر چه گفتم، نرفتی کار اداری که الان یک بیمه داشته باشیم که نخواهی بروی کار کنی!؟ به او می‌گویم: خانم! یک لنگه سیب‌زمینی در زیرزمین است. یک لنگه پیاز هم کنارش است. چند گونی برنج هم که در پستو است. گوشت هم که هست، دیگر چه می‌خواهی که الان نداری!؟ (و باور کن دلم می‌خواهد زار بزنم از این پاکی و سادگی…)

مادرمان می‌گوید: باشه بابا، عزیز است دیگر، دلخور نشو… خدا را شکر کنید که در کنار هم هستید و از پا نیفتاده‌اید و… از اینجور حرف‌ها.

می‌گوید: دلخور نیستم، من روزی هزار بار خدا را شکر می‌کنم که او را دارم…

یک جمله می‌گوید که چشمانم را گرد می‌کند و می‌فهمم که واقعاً سواد جزء کوچکی از عرفان است: بابا! دو روز پیش یک حرف از دهانم در رفت به او گفتم، شبش مادر گلم آمد به خوابم… سرم داد زد که تقی! چرا دخترمان را اذیت می‌کنی!؟ …. بابا! دو روز است دارم به درگاه خدا استغفار می‌کنم!

 

چند روز پیش در مسجد محله نشسته بودم که دیدم با صدای همیشگی‌‌اش که هر وقت بشنویم، می‌فهمیم باباتقی است از در وارد شد: توکل بر خدا! (همینطور که راه می‌رود، دائم این جمله را با یک حالت خاص و با اعتقادی تکرار می‌کند)

آمد و نشست کنارم و بعد از کمی صحبت، دیدم مشغول شد: اللهم صلی علی محمد و آل محمد… به نیت آقا جواد، پسر گلم: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العامین و یک فاتحه برای جوان ناکامش می‌خواند. تمام که می‌شود: به نیت فاطمه خانم، تازه‌درگذشته، دختر گلم: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین… بعد از آن: به نیت مادر گلم: بسم الله الرحمن الرحیم… و تا بخواهند اذان بگویند به نیت همه‌شان یک حمد و سوره می‌خواند و من هم کنارش یک بغض اساسی کرده‌ام که چقدر سخت است آدم زنده باشد و فرزندانش یکی یکی بروند…

 

ظاهراً در پیری خبرهای خوشی هست البته که به شرط مال حلال و زحمت…
پیر شیم الهی!

امید من، تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ

آیات زیبا, امید نامه یک دیدگاه »

امید من،

اگر می‌پرسی چرا امروز حالم بسیار خوش است در حالی که دیروز ناخوش بود و هر چه بررسی می‌کنی، رابطه‌ای بین حال خوش یا ناخوش‌ت با اعمال و رفتارت نمی‌یابی، بزن به حساب این آیه:

إِن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ

اگر به شما آسیبى رسیده، آن قوم را نیز آسیبى نظیر آن رسید و ما این روزها[ى شکست و پیروزى‏] را میان مردم به نوبت مى‏‌گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعاً] ایمان آورده‏اند معلوم بدارد، و از میان شما گواهانى بگیرد، و خداوند ستمکاران را دوست نمى‏دارد.

امید من، آن روز که ناخوش هستی، لبخندی بزن و صبر کن تا نوبت خوشی تو برسد… 😉

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها