چه روزی بود امروز! پس از سالها انتظار در بهترین شرایط و بهترین روزها به زیارت ابا عبد الله نائل آمدیم… پس از اینکه ۲۳ روز در حرم امام رضا مهمان ویژهاش بودیم، حرکت کردیم به سمت نجف و سپس پیادهروی اربعین و امروز قسمت شد برای اولین بار به حرم عباس ابن علی و حسین ابن علی علیهما السلام مشرف شدیم و چه زیارت و چه کیفی کردیم!
دوستان عزیز، با توجه به اینکه نیاز دارم بدانم مخاطبان مطالب در چه سطحی هستند و ویژگیهای روحیشان چیست، اگر اجازه دهید، از این پس (اکثر) مطالب این وبلاگ فقط خاص اعضای وبلاگ منتشر شود.
هر چند میدانم که مطالب آنقدرها مهم نیست، اما به هر حال، اگر شما میخواهید به مطالب دسترسی داشته باشید، میتوانید به من ایمیل بزنید تا یک حساب کاربری برای شما ایجاد کنم که بتوانید لاگین کنید… (فقط یک خواهش: اگر من شما را نمیشناسم، لطفاً یکی دو جمله در مورد خودتان توضیح دهید)
ایمیل من:
موفق باشید
سلام.
برخی دوستان در ایمیلهای معرفی خودشان به بنده لطف داشتند و مانند این مخاطب محترم، چوبکاری فرمودند:
با توجه به اینکه فرصت پاسخ به ایمیلهای همه دوستان و تشکر به طور انفرادی نبود، بدین وسیله، جمیعاً از همه عزیزان تشکر میکنم. (هر چند که من فقط گفته بودم یکی دو جمله در مورد خودتان بنویسید و نیازی به این مهربانیها نبود)
به هر حال، إن شاء الله پستها مفید باشد،
فقط حالا که شما در جمع مخاطبان خاصتر هستید، لطفاً در مطالعه مطالب وبلاگ به نکات زیر توجه کنید:
– ترجیحاً از بازنشر مطالب خصوصیتر و یا مطرح کردن آنها در جمعهای دیگر خودداری کنید. (روایت: «المجالسُ بالأمانه» / محتوای مجالس [خصوصی] بین حاضرین، امانت است)
– مطالب را بیش از حد جدی نگیرید. (به خصوص «اعتقادات خاص مذهبی» را)
– من ممکن است اشتباهاتی داشته باشم و بعدها در مطالب اشاره کنم که آن برداشت یا اعتقاد اشتباه بود. پس مطالب را به دید ۱۰۰٪ درست نخوانید یا به کار نگیرید.
– بنده نماینده اسلام نیستم و هیچ ادعایی در این زمینه ندارم! پس اگر از من بدیای دیدید هرگز به اسلام ربط ندهید. آیتاللههایی بودهاند که نتوانستهاند در برابر وسوسههای شیطان دوام بیاورند، ما که جای خود داریم! اگر آن آیتالله کار بدی کرد، ما نمیگوییم اسلام بد بوده است… پس: اشتباهات احتمالی من (که إن شاء الله خدا ما را از اشتباه باز بدارد) هیچ ربطی به اسلام ندارد.
– وبلاگ، بیشتر یک نوع ثبت خاطره برای سالهای آینده است. اینطور به مطالب نگاه کنید که ۲۰ سال بعد خواندن این مطلب برای خود نویسنده چقدر جالب خواهد بود…
موفق باشید.
موسم نمره دهی است و در این مواقع بیش از هر زمان دیگر یاد نمره دهی خدا می افتم!
این ترم، یک کلاس داشتم که به جز دو سه نفرشان انصافاً همه شان عالی بودند! (یعنی آنقدر ترسانده بودمشان و ترم بالایی ها هم از من -این اژدهای خشمگین!- حسابی بد گفته بودند که راهی جز این نداشتند!!)
موقع نمره دادن، تقریباً همه شان بالای ۱۵ شدند به جز ۳ نفر که باید ۹ می دادم اما نمی دانم چرا دلم نمی آمد به احترام ۴۰ نفر دیگر، این سه نفر را بیندازم! در کمال تعجب، من که ۲۵ صدم نمره بدون زحمت به کسی نمی دهم، این چند نفر را خیلی راحت نمره قبولی دادم!
به این فکر می کنم که آیا خداوند که از روح خود در ما دمیده است هم همینطور عمل خواهد کرد؟ آیا اگر من گناهکار همنشین خوبان باشم، به احترام آن ها دست من را هم خواهد گرفت و از گناهانم تا حد نمره قبولی خواهد گذشت؟
الهی! تو آنی که موضوع عجیبی همچون “سفر به کره ماه” را در عرض چند سال، در نظر انسان ها ساده و پیش پا افتاده می کنی و هزاران سال است که انسان ها را برای موضوع ساده ای چون “گفتن <بابا>ی کودکشان” متعجب و ذوق زده!
به صورت دوره ای، سخنرانی های سخنرانانی مثل استاد عابدی، آیت الله مجتهدی تهرانی، استاد عالی، استاد پناهیان، استاد قرائتی و … را روی فلش ماشین می ریزم و مثلاً یک ماه یا دو ماه، هر روز سخنرانی یک سخنران خاص را گوش می کنم.
تازگی ها متوجه شده ام که به طور عجیبی در آن مدتی که سخنرانی های هر کدام را می شنوم، رفتار و تفکرات و نوشته هایم مطابق با روحیات و گفته های آن سخنران شده است. مثلاً مدتی که سخنرانی استاد عابدی را می شنوم، به نوعی با نگاه اصولی و فقهی به مسائل نگاه کرده ام، مثلاً روضه های ایشان را دیده ای؟ باید طبق یک اصل (و نه احساس) گریه کنی… کمتر شوخی کرده ام و بیشتر گریه…
یا مثلاً مدتی که سخنرانی های آیت الله مجتهدی را می شنیدم، به شدت شوخی کردن ها و لطیفه گفتن هایم اوج گرفت (تا حدی که اصلاً راضی نبودم). در کل شادی مفرطی در زندگی داشتم. (مرحوم، در روز عاشورا هم دست از شوخی و جوک برنمی داشت!)
در مجموع، کمی احساس خطر کردم.
نباید بیش از حد تأثیر بگیرم. شاید لازم باشد سخنرانی ها را مخلوط کنم و درهم گوش کنم! نمی دانم!؟ تست می کنم ببینم خوب است یا نه.
با یکی از دوستان در این مورد بحث می کردیم، می گفت برای من هم اتفاق افتاده که چند بار تأثیر افراطی از یک سخنرانی یا سخنران، برایم بد تمام شده.
کمی احساس خطر کردم…
عجب جمله اى در حکمت ٢٨ نهج البلاغه خواندم:
اَفضلُ الزُّهدِ إِخفاءُ الزُّهدِ
برترین زهد، پنهان داشتن زهد است!
حکمت ٢۵ هم بسیار هشدار دهنده و جالب است:
یاابْنَ آدَم! إذا رَأَیْتَ رَبَّکَ یُتابِعُ عَلَیکَ نِعَمَه و أنتَ تَعْصیهِ فَاحْذَرْهُ
اى فرزند آدم! زمانى که مى بینى خداوند انواع نعمت ها را به تو مى رساند، در حالى که تو معصیت کارى، بترس!
از آن طرفش شاید قشنگ تر باشد!
اى فرزند آدم اگر دیدى بعد از گناه، مصیبتى به تو وارد شد (معمولاً مریضى یا درد جسمى…) خوشحال باش که هنوز خدا رهایت نکرده؛)
کوچکتر که بودیم دعا میکردیم خدایا! کی بزرگتر و عاقلتر میشویم!؟ خسته شدیم از بس شیطان از طریق حماقتهای کودکانه در ما نفوذ کرد!
حالا که بزرگتر و عاقلتر و جوان شدهایم، میگوییم خدایا! کی بزرگتر میشویم؟ خسته شدیم از بس شیطان از طریق شهوتهای جوانی در ما نفوذ کرد!
تازگیها پیرمردی را شنیدم که میگفت: خدایا! کی میبریام؟ خسته شدم از بس شیطان از طریق ناتوانیهای پیری در من نفوذ کرد!؟
امید من!
هرگز تصور مکن که فردا شیطان را کم کار از امروز خواهی یافت … هر روز صبح که بر میخیزی جنگت با او آغاز میشود و تا شب که میخوابی ادامه دارد … پس مخواه که زودتر به فردا برسی که فردا نیز همین آش است و همین کاسه …
در خانه، همه وسایل و خوراکیهای من از بقیه جداست و دو برادر و مادر و بقیه (مثل خواهرها که اینجا میآیند) میدانند که حق ندارند به آنها دست بزنند.
مثلاً من خودم یک بسته از بهترین پنیر و خرما و عسل و خامه و امثالهم را میخرم و در یخچال میگذارم. هیچ کس حق ندارد از آنها بخورد… (دلیل آن هم این است که انسان بسیار دقیق و منظمی هستم و مثلاً میدانم امشب میتوانم نان و پنیر و خرما بخورم. اگر بیایم ببینم مثلاً برادرم خورده و تمام شده، برنامهریزیهایم به هم میریزد و هیچ چیز مثل به هم خوردن برنامهریزیام من را دیوانه نمیکند)
اما عجیب است که در اکثر این موارد آنقدر این خوراکیها میماند تا یا کپک میزند یا مزه کهنگی میگیرد! مثلاً معمولاً همان قدر پنیری که بقیه میخواستند بخورند و از ترس من نخوردهاند، کپک میزند و دور میریزم! یا امروز دیدم تخمهای که در کمدم قایم کردهام چقدر طعم کهنگی گرفته! اما هر وقت برادر کوچکتر تخمه میآورد، میگذارد وسط و تا انتها همه میخورند و چه طعم تازهای دارد!
نمیدانم روش من درستتر است یا روش برادران. هر کدام مزایا و معایبی دارد…
مثلاً آنها به دلیل اینکه اگر بخواهند اینقدر دست و دل بازی کنند، خرجشان بالا میرود، هفتهای یک بار بیشتر تخمه نمیخرند و نمیخورند اما من قبل و بعد از هر وعده باید یک مشت تخمه (به خاطر نمکی که دارد و توصیه اسلام به خوردن نمک بعد از غذا) بخورم و همان بستهای که آنها یک شبه تمام میکنند، برای من حداقل ده روز طول میکشد. اما در عوض تخمه من کم کم طعم کهنگی میگیرد و بارها شده همانطور میگذارم روی کابینت و میگویم هر کس خواست اینها را بخورد وگرنه بریزید دور!
آنها شاید ماهی یک بار هم خامه نگیرند، چون عادت دارند که به یک باره با هم بخورند، اما من هر روز خامه میخورم چون یک بسته را چند قسمت میکنم و اینطوری هزینهای ندارد… خامه آنها همیشه تازه است و خامه من معمولاً اواخرش خشک میشود. و همه خوراکیهای دیگر همینطور…
احساس میکنم نه روش من درست است و نه روش آنها. به قول خدا:
و لا تجعل یدک مغلوله إلی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً
دستت را (به نشانه خساست) به گردنت آویزان نکن و آنقدر هم باز نکن که رنج دیده و گرفتار شوی… (در انفاق میانهرو باش)
دیدگاههای تازه