امید من، قیمت‌ها را بسنج

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من، به من اثبات شده است که در این دنیا برای به دست آوردن هر چیزی باید چیزی را از دست بدهی و آن‌را هزینه کنی… حتی به گفته مولایمان، برای به دست آوردن روح باید از جسم هزینه کنی…

و چه خنده‌دار است این دنیا! برای به دست آوردن آرامش باید آرامش را هزینه کنی!

امید من، حالا که گریزی از این قانون نیست، چشمانت را باز کن که چیزی را به ثمن قلیل نفروشی…

مائیم و ندامت و تحیر

خطاطی‌های من هیچ دیدگاه »

tahayyor

این روزها از قضا از خیلی چیزها نادم هستم و علاوه بر مشق، نوعی شرح حال هم هست! از کم‌کاری‌هایم در خیلی زمینه‌ها پشیمانم… دوزاده سال پیش، همین خط را چرا رها کردم؟ خط نسخ و شکسته را چرا ادامه ندادم؟ درس‌ها را چرا مفهومی نخواندم؟ همان دوران، همراه با خواهرها، خیلی کلاس‌ها می‌توانستم بروم (تذهیب، معرق،…) و خیلی هنرها می‌توانستم یاد بگیرم اما کوتاهی کردم و خیلی قضایای دیگر…

فردا می‌خواهم بروم یک سری قلم خیلی درشت بخرم و این را خیلی بزرگ بنویسم و اگر شد بدهم خواهر بزرگ یک تذهیب دور آن کار کند و بزنم به دیوار.

میز کار من! + چند عکس دیگر

اتفاقات روزانه, عکس‌ها و فیلم‌ها ۶ دیدگاه »

میز کار من!!

انصافاً مدیونی فکر کنی این‌ها را پرت کرده‌ام هوا و اینطور آمده‌اند روی میز!! یا یک چیز را برای عکس گرفتن روی آن قرار داده‌ام!!

یعنی یک چیز بگو که روی این میز نباشد!!!!!!! (از بیسکوییت بگیر تا Bread Board و قطعات مداری دستگاهی که در حال کار روی آن هستیم، لپ‌تاپ که آن زیر پیداست، سکه، پوشه‌های پروژه‌ها، مقاله انگلیسی که پرینت گرفته‌ام بخوانم، دو نوع تسبیح؛ یکی برای داخل خانه، یکی برای بیرون از خانه!!، نوار تفلون! و…)

my-desktop

 

شب چهاردهم رمضان، ماه در خانه همسایه ما زندانی بود، اگر ندیده‌ای‌ش حق داشتی:

prisoner_moon

 

این هم صحنه جالب حیاط در این شب‌ها که چراغ را عمداً خاموش می‌گذاریم و فقط چراغ گلخانه را روشن می‌کنیم و یک صحنه عجیبی شاهد هستیم:

our-greenhouse

که مُرد آن‌که به قلب او زدی صد گِز

اشعار من هیچ دیدگاه »

فکر کنم بد نشد! نوعی قهر با شیطان و توبه در این آخرین شب رمضان، به ویژه توبه از نگاه حرام که گفته‌اند تیری است از سمت شیطان به قلب مؤمن:

برای هر که بمیرم برای تو هرگز!

هنوز جای نگهِ تو می‌کُنَد گِز گِز

برو تو ز من میار اسمی ای ابلیس

که مُرد آن که به قلب او زدی صد گِز

* انصافاً توبه جانانه‌ای‌ست: برو تو ز من میار اسمی ای ابلیس / که مُرد آن که به قلب او زدی صد گِز

* ترسم از این است که عاشق‌هایی که در عشقشان شکست خورده‌اند از این دوبیتی سوء استفاده کنند! مثل آن «من به خال لبت….»

* ترسیدم مصراع اول به ذهن دیگران هم رسیده باشد، جستجو کردم، ظاهراً دست اول است!

* اینکه «نگه تو» گفته شده در حالی که ما نگاه کرده‌ایم، هم این موضوع را می‌رساند که این نگاه «نگاه شیطان» و «نگاه شیطانی»ست و هم اینکه اشاره دارد که وقتی ما گناه می‌کنیم یعنی مورد توجه و نگاه شیطان قرار گرفته‌ایم….

* چقدر این «مُرد» به‌جا و قشنگ به کار رفته: هم نوعی راحت کردنِ خیال شیطان است که آن تیرهایی که به قلب من زدی اثر کرد و من مُردم، حالا که خیالت راحت شد دست از سرم بردار، و هم نوعی آغاز زندگیِ دوباره بعد از توبه است… (اون آدمی که به دام تو می‌افتاد، مُرد)

__________________

گِز: تلفظ خاصی از «گَز»: در لغت‌نامه دهخدا آمده:

گز. [ گ َ ] (اِ) نوعی تیر بی پر و پیکان که دو سر آن باریک و میان آن گنده میباشد و بدان بازی کنند. (برهان ) (غیاث ). و بدان بازی کنند و این قسم تیراندازی را گزاندازی گویند. (آنندراج ). معراض . تیر بی پر. (صراح اللغه ) :

هزار دل شده در هر گزی بیندازد / کسی نخاست چو آن سرو در گزاندازی

سیفی (از آنندراج ).

– امثال :

به یک گز دو فاخته زدن .

شبِ مُزد است و ما را خواب بُرده

اشعار من یک دیدگاه »

به سَرم زده کمی وارد شعر و این‌جور قضایا شوم! شاخه شعر را راه‌اندازی می‌کنیم ببینیم چه می‌شود! از خواهر بزرگ‌تر (که از هر انگشتش دو سه هزار هنر می‌ریزد و بارها مقام‌های برتر شعر در شهر و استان را کسب کرده و ارشد ادبیات هم که هست) کمک می‌گیرم شاید آن منظوری که مد نظرم هست را بشود با شعر، بهتر بیان کرد…

علی الحساب، امشب در رخت‌خواب استارت می‌زنیم در حالی که از اول رمضان تا به حال حتی یک شب رخت‌خواب در حیاط نینداخته بودم چون تا سحر و طلوع خورشید نمی‌خوابیدم (و برنامه‌نویسی یا خطاطی می‌کردم و در عوض صبح و عصر خواب بودم) (توجه: نمی‌دانم کار درستی بود یا نه، این اواخر کمی معده‌دردی که عاملش ناخوابی بود ظاهر می‌شد). به هر حال، برایم جالب بود که در این آخرین شب (شب مزد) چرا اینقدر خوابم گرفته که آمده‌ام بخوابم!؟ ظاهراً شیطان کم‌کم دارد دست و پایش باز می‌شود:

شب مُزد است و ما را خواب بُرده

تو گو رؤیای ما را آب برده

 تو رُوْ یا رب یکی دیگر به “پا” کن

 که ما را ظاهراً ارباب بُرده!!

________________________

ارباب: کنایه از شیطان و تلمیح به آن روایت که شیطان گوش شخص را می‌گیرد که خواب بماند و برای سحر بیدار نشود… یک ویدئوی جالب هم خارجی‌ها ساخته‌اند که دیدنش بد نیست:

http://yourl.ir/sobh

تو گوُ: گویی (می‌شد نوشت «بگو رؤیای ما را آب برده» اما به نظرم این بهتر است)

منظور از رؤیا: سی شب بیدار مانده‌ایم به امید و رؤیای مزد… انگار رؤیایمان را آب برده که می‌خواهیم بخوابیم!
پی‌نوشت بعد از نیم‌ساعت: عجب! برادر کوچک‌تر به چه نکته‌ای اشاره کرد: برعکس، شب جمعه که شعر کراهت داره شعرگفتن‌ت گرفته!؟

راست می‌گه‌ها!

 باور کن فردا عید است!! (دلیل؟ چون ظاهراً شیطان از امشب دست به کار شده!!)

بدبختی، تازه این شعر را هم داشتم کامل می‌کردم:

برای هر که بمیرم برای تو هرگز!

هنوز جای نگهِ تو می‌کُنَد گِِز گِِز

____

در فکرم که جریان این کراهت و گرفتن حس شعر در این شب چه بود!؟ منطق علمی‌اش چیست!؟ نوعی مبارزه با خواست طبیعی نفس؟

امید من، یک چیز را هرگز ترک نکن

امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من، یک چیز را در زندگی هرگز ترک مکن و آن ورزش است. هیچ چیز همچون ورزش (نرمش) به انسان انرژی و تازگی و امید و سلامتی نمی‌دهد.

شاید شب‌ها قبل از خواب (اگر بیش از حد خسته نیستی) یا صبح‌ها قبل از کار، بهترین فرصت برای این کار باشد.

 دوان باش و در حین دویدن نرمش کن.

بیش از نیم ساعت ظاهراً برای عموم لازم نیست.

از انرژی‌ای که می‌گیری در راه عبادت شادتر و خدمت بهتر به خلق استفاده کن…

حنانه جان، مردت به عشوه‌گری تو نیاز دارد

حنانه جان ۲ دیدگاه »

حنانه جان، دو چیز را در مورد مرد زندگی‌ات بدان:

اول: مردت به عشوه‌گری تو نیاز دارد، این را یاد بگیر و تمرین کن.

دوم: مردان معمولاً به زبان از زحمات تو تشکر نمی‌کنند پس انتظار نداشته باش و منتظر مباش.

(دو نکته جالب که در کتاب اخلاق خانواده خوانده بودم و یادداشت کرده بودم که اینجا بنویسم و حالا جلو تلویزیون تا تبلیغات وسط «پایتخت» تمام شود فرصت خوبی‌ست)

مُلک

صداها یک دیدگاه »

این هم سوره‌ی زیبای ملک که امشب حوصله کردم که از حفظ بخوانم و ضبط کنم که هم برای آینده‌ام بماند و هم شب‌ها همراه با واقعه گوش کنم:

http://download.aftab.cc/audio/Mulk-Hamid-Reza-Niroomand.mp3

إن شاء الله یک روز کل قرآن را همینطور از حفظ بخوانم و ضبط کنم! (یعنی می‌شه!؟ 🙂 )

نمی‌دانم برای همه همینطور است که انسان دوست دارد خواندن‌های خودش را گوش کند تا دیگران را؟ یا فقط من اینطوری هستم!؟

متن سوره:

از روی متن یا ترجمه پیش بروید، خیلی سوره جالبی‌ست:

به نام خداوند رحمتگر مهربان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بزرگوار [و خجسته] است آنکه فرمانروایى به دست اوست و او بر هر چیزى تواناست (۱)

تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۱﴾

همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده (۲)

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ﴿۲﴾

همان که هفت آسمان را طبقه طبقه بیافرید در آفرینش آن [خداى] بخشایشگر هیچ گونه اختلاف [و تفاوتى] نمى‏بینى بازبنگر آیا خلل [و نقصانى] مى‏بینى (۳)

الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ﴿۳﴾

باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سویت بازگردد (۴)

ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِیرٌ ﴿۴﴾

و در حقیقت آسمان دنیا را با چراغهایى زینت دادیم و آن را مایه طرد شیاطین [= قواى مزاحم] گردانیدیم و براى آنها عذاب آتش فروزان آماده کرده‏ایم (۵)

وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاء الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّیَاطِینِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ ﴿۵﴾

و کسانى که به پروردگارشان انکار آوردند عذاب آتش جهنم خواهند داشت و چه بد سرانجامى است (۶)

وَلِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿۶﴾

چون در آنجا افکنده شوند از آن خروشى مى‏شنوند در حالى که مى‏جوشد (۷)

إِذَا أُلْقُوا فِیهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِیقًا وَهِیَ تَفُورُ ﴿۷﴾

نزدیک است که از خشم شکافته شود هر بار که گروهى در آن افکنده شوند نگاهبانان آن از ایشان پرسند مگر شما را هشدار دهنده‏اى نیامد (۸)

تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ ﴿۸﴾

گویند چرا هشدار دهنده‏اى به سوى ما آمد و[لى] تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزى فرو نفرستاده است‏شما جز در گمراهى بزرگ نیستید (۹)

قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ ﴿۹﴾

و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل کرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم (۱۰)

وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۱۰﴾

پس به گناه خود اقرار مى‏کنند و مرگ باد بر اهل جهنم (۱۱)

فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۱۱﴾

کسانى که در نهان از پروردگارشان مى‏ترسند آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود (۱۲)

إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ لَهُم مَّغْفِرَهٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ ﴿۱۲﴾

و [اگر] سخن خود را پنهان دارید یا آشکارش نمایید در حقیقت وى به راز دلها آگاه است (۱۳)

وَأَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿۱۳﴾

آیا کسى که آفریده است نمى‏داند با اینکه او خود باریک بین آگاه است (۱۴)

أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ﴿۱۴﴾

اوست کسى که زمین را براى شما رام گردانید پس در فراخناى آن رهسپار شوید و از روزى [خدا] بخورید و رستاخیز به سوى اوست (۱۵)

هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُوا مِن رِّزْقِهِ وَإِلَیْهِ النُّشُورُ ﴿۱۵﴾

آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شده‏اید که شما را در زمین فرو برد پس بناگاه [زمین] به تپیدن افتد (۱۶)

أَأَمِنتُم مَّن فِی السَّمَاء أَن یَخْسِفَ بِکُمُ الأَرْضَ فَإِذَا هِیَ تَمُورُ ﴿۱۶﴾

یا از آن کس که در آسمان است ایمن شده‏اید که بر [سر] شما تندبادى از سنگریزه فرو فرستد پس به زودى خواهید دانست که بیم دادن من چگونه است (۱۷)

أَمْ أَمِنتُم مَّن فِی السَّمَاء أَن یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ ﴿۱۷﴾

و پیش از آنان [نیز] کسانى به تکذیب پرداختند پس عذاب من چگونه بود (۱۸)

وَلَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ ﴿۱۸﴾

آیا در بالاى سرشان به پرندگان ننگریسته‏اند [که گاه] بال مى‏گسترند و [گاه] بال مى‏آنند جز خداى رحمان [کسى] آنها را نگاه نمى‏دارد او به هر چیزى بیناست (۱۹)

أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْنَ مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ ﴿۱۹﴾

یا آن کسى که خود براى شما [چون] سپاهى است که یاریتان مى‏کند جز خداى رحمان کیست کافران جز گرفتار فریب نیستند (۲۰)

أَمَّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ جُندٌ لَّکُمْ یَنصُرُکُم مِّن دُونِ الرَّحْمَنِ إِنِ الْکَافِرُونَ إِلَّا فِی غُرُورٍ ﴿۲۰﴾

یا کیست آن که به شما روزى دهد اگر [خدا] روزى خود را [از شما] باز دارد [نه] بلکه در سرکشى و نفرت پافشارى کردند (۲۱)

أَمَّنْ هَذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ بَل لَّجُّوا فِی عُتُوٍّ وَنُفُورٍ ﴿۲۱﴾

پس آیا آن کس که نگونسار راه مى‏پیماید هدایت‏یافته تر است‏یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى‏رود (۲۲)

أَفَمَن یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ ﴿۲۲﴾

بگو اوست آن کس که شما را پدید آورده و براى شما گوش و دیدگان و دلها آفریده است چه کم سپاسگزارید (۲۳)

قُلْ هُوَ الَّذِی أَنشَأَکُمْ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَهَ قَلِیلًا مَّا تَشْکُرُونَ ﴿۲۳﴾

بگو اوست که شما را در زمین پراکنده کرده و به نزد او [ست که] گرد آورده خواهید شد (۲۴)

قُلْ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَإِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ﴿۲۴﴾

و مى‏گویند اگر راست مى‏گویید این وعده کى خواهد بود (۲۵)

وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿۲۵﴾

بگو علم [آن] فقط پیش خداست و من صرفا هشدار دهنده‏اى آشکارم (۲۶)

قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ ﴿۲۶﴾

و آنگاه که آن [لحظه موعود] را نزدیک ببینند چهره‏هاى کسانى که کافر شده‏اند در هم رود و گفته شود این است همان چیزى که آن را فرا مى‏خواندید (۲۷)

فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَهً سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَقِیلَ هَذَا الَّذِی کُنتُم بِهِ تَدَّعُونَ ﴿۲۷﴾

بگو به من خبر دهید اگر خدا مرا و هر که را با من است هلاک کند یا ما را مورد رحمت قرار دهد چه کسى کافران را از عذابى پر درد پناه خواهد داد (۲۸)

قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللَّهُ وَمَن مَّعِیَ أَوْ رَحِمَنَا فَمَن یُجِیرُ الْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿۲۸﴾

بگو اوست‏خداى بخشایشگر به او ایمان آوردیم و بر او توکل کردیم و به زودى خواهید دانست چه کسى است که خود در گمراهى آشکارى است (۲۹)

قُلْ هُوَ الرَّحْمَنُ آمَنَّا بِهِ وَعَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ ﴿۲۹﴾

بگو به من خبر دهید اگر آب [آشامیدنى] شما [به زمین] فرو رود چه کسى آب روان برایتان خواهد آورد (۳۰)

قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْرًا فَمَن یَأْتِیکُم بِمَاء مَّعِینٍ ﴿۳۰﴾

کارِ خدا زمین نمی‌ماند

آیات زیبا, امید نامه ۵ دیدگاه »

امید من، کارِ خدا زمین نمی‌ماند، بر او منت و برایش کلاس مگذار…

______________

خیلی جالب است! یک مسجد قریب در محله داریم که باور کن گاهی ما با سه نفر مرد و چند زن نماز جماعت تشکیل داده‌ایم! گاهی فکر می‌کنم، خوب اگر ما چند نفر که پایه ثابت هستیم نیاییم دیگر نماز جماعت تشکیل نمی‌شود!! اما می‌بینم هر بار که یکی نمی‌آید یک نفر دیگر مثلاً مسافرهای داخل پارک یا همسایه دیگر جایش را پر می‌کند!
چند آیه در مورد این موضوع داریم یکی آن «تمنون علی الله» و یکی هم که آن «و اذا شئنا بدلنا امثالهم تبدیلا» در سوره هل اتی و یکی هم یادم هست مستقیماً اشاره داشت به همین که کار خدا زمین نمی‌ماند که فکر کنم قبلاً در وبلاگ آورده‌ام…. 

شخصی‌سازی دین ممنوع!

نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها, نکته ۷ دیدگاه »

پارسال که برای اولین بار رفته بودیم نماز جمعه تهران (دقت کن! نزدیک یک سال است یادداشت کرده‌ام و دنبال فرصت می‌گردم این مطلب را بنویسم)، وقتی نماز تمام شد و مردم دسته دسته از مصلا خارج می‌شدند، فرصت خوبی برای همه کار بود… مثلاً یک گروه زن و مرد آمده بودند یک سری کاغذ جلوشان گرفته بودند و به وضع مستأجر بودنشان و امثالهم اعتراض می‌کردند. آن‌طرف‌تر، یک گروه با پلاکاردهایی به رئیس‌جمهور می‌توپیدند و خلاصه یک شلم‌شوربایی بود که من در عمرم ندیده بودم! (کسانی که نماز جمعه تهران را تجربه کرده باشند می‌فهمند چه می‌گویم)

اما در این میان، از ابتدای خارج شدن از صحن مصلا تا خارج شدن از محوطه، یک صدا را همه می‌شنیدند و آن صدای یک جوان بود که بلند بلند شعارهایی در مورد رهبر می‌داد؛ شعارهایی مثل: امام خامنه‌ای خمینی دیگر است،… / امام خامنه‌ای فلان است / امام خامنه‌ای بهمان است… و تأکید خاصی روی «امام» می‌کرد… طبیعتاً آن‌جا جای شعار نبود و طبیعتاً کسی ایشان را همراهی نمی‌کرد مگر چند جوان بسیجی مظلوم که بین «جای شعار نبودن» و «حمایت از شعارهای منتسب به رهبری» مانده بودند و هر بار یک صداهایی از خودشان در می‌کردند و بعد که می‌دیدند هیچ کس همراهی نمی‌کند و جالب نیست، دوباره ساکت می‌شدند اما این شخص از اول تا آخر ول‌کن معامله نبود و تنهایی بلند بلند شعار می‌داد. (تا حدی که اواخرش گلویش به شدت گرفته بود)

من به این دوستی که همراهم بود گفتم: تندتر بیا برویم به این بنده خدا برسیم من قیافه‌اش را ببینم… (و طبیعتاً تا درونی‌ترین روحیاتش را بفهمم!)

رفتیم، به این جوان رسیدیدم… جوانی بود بسیار بسیار خوش‌تیپ! یعنی تیپ زده بود ها! لباس عالی، کفش‌های قهوه‌ای (به رنگ لباسش) شبیه کیکرز، ریش‌های بسیار زیبا و مرتب که جلب توجه می‌کرد و یک پیشانی‌بند هم بسته بود به پیشانی‌اش و یک چفیه بسیار مدرن(!) هم به شیوه‌ای بسیار خاص انداخته بود روی گردنش…

من تا دیدمش، به رفیقم گفتم: اوه اوه، این از آن‌هاست که از هر کسی و هر چیزی برای جلب توجه دیگران به خودش استفاده می‌کند. فعلاً در این جمع، «امام خامنه‌ای» سوژه خوبی برای جلب توجه است… از قضا رفتیم جلوتر، دیدم پیش‌بینی‌ام درست از آب درآمد! یک پیرمرد، تنها و در یک جایی که کاملاً در چشم بود ایستاده بود و یک پرچم مقاومت جلوش گرفته بود. خبرنگاران و مردم هم از ایشان عکس می‌گرفتند… این جوان به محض اینکه ایشان و عکاس‌ها را دید، دوید کنار ایشان ایستاد و یک سر پرچم را هم او گرفت!
گفتم:‌ بفرما! حالا مقاومت سوژه خوبی است، امام خامنه‌ای فراموش شد!

از این‌ها بگذریم، هدفم اینجای ماجراست: داشتیم کنار این جوان می‌آمدیم و من تمام حرکات و سکناتش را (برای آینده) زیر نظر داشتم که یک دفعه یک حاج آقای مسن اما بسیار نورانی و خاص آمد با سرعت از کنار این جوان رد شد و فقط یک جمله به او گفت:

«آقا رو شخصی‌سازی نکن!»

من یک دفعه چشمانم گرد شد! باور نمی‌کردم چنین تیکه سنگینی که من خودم در ذهن داشتم اما نمی‌دانستم با چه کلمات و جملاتی بیان کنم که آن «جوانِ پرت» بفهمد، از دهان یکی دیگر به این زیبایی به او گفته شود! همینطور مات و مبهوت به این حاج آقا نگاه می‌کردم تا رفت…

چقدر اصطلاح زیبایی به کار برد: شخصی‌سازی

من در مورد همین موضوع در سال ۹۰ در مطلبی با عنوان «وظیفه شناسی خودکار» صحبت کرده بودم. (که به نظر خودم، آن اصطلاحی که انتخاب کرده بودم هم زیبا بود و به نظرم می‌شود کلی در موردش نوشت و ایده‌پردازی کرد:‌ «وظیفه‌شناسی خودکار» یا Automatic Amenability اما این اصطلاح برایم شیرین‌تر بود: شخصی‌سازی)

 

گاهی ما با رفتار غلطمان باعث شخصی‌سازی دین یا اعتقاد خاصی می‌شویم و یک نوع حس لجبازی در دیگران ایجاد می‌کنیم.

دلایل همراهی نکردن مردم و گاهی لجبازی را شاید بشود در این دو مورد خلاصه کرد: ۱- انسان‌ها از «مثل دیگری بودن» بدشان می‌آید. مردم دلشان نمی‌خواهد شبیه یک نفر دیگر باشند (به خصوص اگر آن دیگری را از خودشان پایین‌تر بدانند)، می‌خواهند خودشان باشند. اگر کاری که شما می‌کنید را انجام دهند، مثل شما می‌شوند و این برایشان سخت است. ۲- بحث کفایت: یعنی گاهی، افراد، کاری را انجام نمی‌دهند چون شما انجام داده‌اید، پس کافی‌ست دیگر! (مثلاً جالب است که در خانه ما، زمانی که من می‌روم نماز جماعت یا امثال آن، احساس می‌کنم دو برادر دیگر کمتر و یا سست‌تر به نماز جماعت می‌روند بنابراین گهگاه من فتیله‌ام را پایین‌تر می‌کشم، می‌بینم چه جالب! آن‌ها بهتر شدند! یعنی ناخودآگاه در ذهنشان می‌آید که حمید می‌رود نماز و غیره، برای یک خانواده کافی‌ست دیگر! همه که نباید بروند)
چند مثال از شخصی‌سازی‌هایی که ممکن است به دامش بیفتیم:

مثلاً در یک مسجد، از قدیم، مرسوم نیست که «مرگ بر…»های تکبیر گرفته شود. حالا من گاهی با برخی دوستانم که می‌روم این مساجد می‌بینم، عمداً می‌آیند این تکبیرها را بلند بلند می‌گویند! می‌گویم: پسر خوب، الان فکر می‌کنی این‌ها همه ضد ولایت فقیه هستند که آن «مرگ بر»ها را نمی‌گویند؟ چیزی‌ست که بیش از ۵۰ سال است در این مسجد مرسوم بوده و به هر دلیلی گفته نمی‌شود. اگر تو بیایی این وسط تنهایی آن شعارها را بگویی، نوعی «شخصی‌سازی» انجام داده‌ای. یعنی گفته‌ای: مردم! همه شما ضد انقلاب و ضد ولایت فقیه و ضد ارزش‌ها هستید جز من که دارم این شعارها را بلند بلند می‌گویم!
یا مثلاً یک جایی مرسوم نیست مقام معظم رهبری را با «امام» خطاب کنند. حالا شما تنهایی بیایی دائم بگویی «امام خامنه‌ای»! این یک نوع شخصی‌سازی ایشان می‌شود….
یا مثلاً ما در شهرمان یک «شخصی‌ساز به تمام معنا» (ببخشید، اما یک احمق به تمام معنا) داریم که من اگر یکی دو ویژگی‌اش را بگویم نیمی از دوستان هم‌شهری و هم‌مسجدی که این مطلب را می‌خوانند شناسایی‌اش می‌کنند (و چه بسا از بس تابلو است تا همین الان هم شناسایی شد!) برخی رفتارهای احمقانه او: هر وقت اذان یا اقامه گفته شود، به نام امام علی که می‌رسد، تنهایی و بلند بلند صلوات می‌فرستد! آن هم هر دو تایش را. (از این «بدعت‌گذاری»اش که بگذریم که یک سری فجایع بزرگ به بار می‌آورد… مثل اینکه: اگر قرار باشد برای امام علی صلوات بفرستیم، برای امام حسین هم باید بفرستیم دیگر؟ برای هر امام دیگری همینطور… پس تصور کن یک سخنران بدبخت جلو این افراد می‌ترسد یک نام از ائمه بگوید! یک دفعه با آن صدای وحشتناکشان: آللللللللللللللللللهم صل علی…)  اما چیزی که بدتر از آن بدعت است، همین بحث شخصی‌سازی امام است. این یک نوع توهین به همه حضار است: مردم! شما هیچ کدام امام علی را دوست ندارید جز من! (یعنی آن حاج آقایی هم که آنجا نشسته دوست ندارد، اما من دوستش دارم!)
همین شخص، در جمعی که همه لباس معمولی دارند، با یک لباس بسیجی خفن ظاهر می‌شود. (شخصی‌سازی بسیج)
همین شخص، دائم وسط جمع «امام خامنه‌ای» «امام خامنه‌ای» می‌کند… (شخصی‌سازی رهبر عزیز که من معتقدم تک‌تک مردم ایران حاضرند خاک پای ایشان شوند و به قول استاد پناهیان، این را می‌شود در اشک‌هایشان دید زمانی که ایشان در بیمارستان بودند)

یک بحث جانبی: من قبلاً در مطلب «امید من! از آن نترس که تو را بسیار دشمن دارد…» گفته بودم که بیش از همه باید از کسی ترسید که بیش از بقیه تو را دوست دارد! یعنی اگر یک روز پایش بیفتد (و مثلاً به هر دلیلی امثال این آقا بشوند مخالف رهبری) خدا می‌داند چه پدری از ایشان در می‌آورند! همان است که معتقدم: خدا نکند یک «عشق» تبدیل به «نفرت» شود! آن‌وقت همان عاشق، بلایی به سر معشوق می‌آورد که هیچ انسان دیگری نیاورده…

 

دلیل نوشتن این مطلب: اولاً گاهی که زیادی در این وبلاگ و وب‌سایت دم از دین و دیانت می‌زنم، بعد از آن مطلب باید دائم خودم را بخوردم و صدتا صدتا استغرالله بگویم که نکند مطالبم نوعی «شخصی‌سازی دین» به حساب بیاید… خیلی سخت است… (چه؟ بگذریم… خودت می‌فهمی چه می‌خواهم بگویم)

ثانیاً دلیل اصلی‌اش شاید مطلب «اتفاقات خاص زندگی‌مان را به دیگران بگوییم یا نگوییم» بود. ترسیدم آن ایده باعث شود من و شما یک چیزهایی یک جاهایی بگوییم که نوعی شخصی‌سازی دین به حساب آید.

به هر حال،‌ به این موضوع خیلی فکر کنیم: «شخصی‌سازی دین، ممنوع!» و همان جمله‌ای که در مطلب اول گفته بودم را تکرار می‌کنم:

در بحث تبلیغات دینی گاهی اوقات لازم است شما خودتان را کنار بکشید تا حس مسؤولیت دیگران به طور خودکار برانگیخته شود!
هر چقدر شما از چیزی دم بزنید، یک نوع حس لجبازی (و زدگی) نسبت به آن موضوع در اطرافیانتان برانگیخته خواهد شد.
برادر بزرگ‌تر، دیشب می‌گفت: دیگه داره حالم از بچه‌های شرکت به هم می‌خوره! ببین چقدر این کارگرهای شرکت ما احمق‌اند! هر روز که میان سر کار، یک سری استدلال منفی مسخره در مورد قرآن و دین و … پیدا میکنن میارن… آخه نمی‌فهمم این‌ها بیکارن هر روزِ خدا دنبال این چیزها هستن؟
گفتم: لابد «تو» هر روز با اونا در مورد دین صحبت می‌کنی؟ (با این نیت که مثلاً نمازخوان و روزه‌گیر کندشان)
گفت: آره! چطور مگه؟
گفتم: هیچی… بگذریم.

گریه آبی برُخ سوختگان باز آورد…

خطاطی‌های من هیچ دیدگاه »

سخت‌ترین مشقی که تا به حال نوشته‌ام این بوده:

(اگر لازم شد روی عکس کلیک کنید)

Geryeh

پدرم درآمده! یعنی صد بار این «خ» لعنتی(!) و «ختگان» را نوشته‌ام و به دلم ننشسته! دیدم خیلی زود است به آن حد برسیم، بنابراین همینطور ضایع اینجا گذاشتم… سعی می‌کنم چند ماه بعد هم که وضعم بهتر شد بنویسم‌ش…

 

می‌دانی؟ قبلاً گفته بودم که دردناک‌ترین چیز در دنیا این است که انسان روحش یک چیزی را بخواهد اما جسم همراهی نکند! خیلی سخت است! مانند پیرمردی که روحش جوان است و دلش می‌خواهد بلند شود و بدود اما جسم‌ش اجازه نمی‌دهد! در خطاطی هم تو مثلاً به آن «خ» استاد نگاه می‌کنی و درک می‌کنی که چقدر زیباست و زیبایی‌هایش به چه دلیل است اما می‌بینی جسم همراهی نمی‌کند که همان را پیاده کنی!

به هر حال، چیزی که مشخص است این است که اوضاع بهتر خواهد شد… 🙂

روزی که خوب باشد…

امید نامه, نکته هیچ دیدگاه »

امید من، در روزی که خیلی خوب بوده است، بیشتر مراقب شیطان باش…

گاهی چقدر ساده…

نکته هیچ دیدگاه »

دیروز شلنگ کولر از وسط زمین و آسمان یک سوراخ کوچک پیدا کرده بود و آب فواره می‌زد…

کلی به فکر فرو رفته بودم که چطور این مصیبت را رفع کنیم!؟ کل شلنگ را عوض کنیم؟ یک رابط بخریم و با کلی ریسک آن بخشی که سوراخ شده را پیوند بزنیم؟ و چقدر فکرهای سخت و سنگین دیگر…

برادر کوچک‌تر آمد، تا دید، گفت نوارچسب داریم؟ گفتم آره و آوردم… گذاشتیم شلنگ خشک شود، خیلی راحت یک نوارچسب روی آن بستیم و تمام!! شاید حداقل تا این تابستان جواب بدهد… (هر چند من اهل محکم‌کاری هستم و از ماست‌مالی اصلاً خوشم نمی‌آید اما حداقل بهتر از ما بود که نشسته بودیم و به آبی که می‌رفت نگاه می‌کردیم و عزا گرفته بودیم که چطور با این «مصیبت» برخورد داشته باشیم!؟)

خنده‌ام گرفته بود که گاهی چقدر ساده می‌شود مشکلات را رفع کرد…

اتفاقات خاص زندگی‌مان را به دیگران بگوییم یا نگوییم

دین من، اسلام, نکته ۷ دیدگاه »

یکی از سؤالاتی که به خصوص در ذهن بچه مذهبی‌ها هست این است که مثلاً «من جایی بگویم اهل نماز شب هستم یا خیر؟»، «من جایی بگویم فلان خواب را دیده‌ام یا خیر؟»، اصلاً «من بگویم بچه‌مذهبی هستم یا خیر؟»… و امثال این قضایا… نکند ریا باشد. نکند فلان…

این ابهام از آن ابهامات بزرگ است و مواجه شدن با آن واقعاً سخت است. اگر یک تصمیم نادرست گرفته شود، اتفاقات وحشتناک می‌افتد.

من یک چیزهایی در این مورد بگویم:

دقت کنید:

ما در اسلام از گفتن گناهانمان به دیگران منع شده‌ایم. می‌دانید که گفتن گناهی که انجام داده‌اید (اعتراف به گناه) به جز به خدا، خودش از گناهان بزرگ است. فرمایشات رهبری:

« … اسلام، اعتراف به گناه را در پیش بندگان، مجاز نمی داند. کسی نباید گناهی را که انجام داده است بر زبان آورد و پیش کسی به آن اعتراف کند. اما پیش خدا، چرا. بین خودتان و خدا، بین خودمان و خدا، خلوت کنیم و به قصورهایمان، به تقصیرهایمان، به خطاهایمان و به گناهانمان که مایه روسیاهی ما، مایه ی بسته شدن پر و بال ما و مانع پرواز ماست، اعتراف نماییم و از آنها توبه کنیم.
اگر فردی بخواهد اصلاح شود، باید گناه و عیب خود را بپذیرد و در پیش خود و خدا، به آن عیب و گناه اعتراف کند. کسانی که برای خودشان هیچ عیب و خطایی قائل نیستند، هرگز اصلاح نخواهند شد.»
(در دیدار قشرهای گوناگون مردم؛ ۲۸/ اردیبهشت ماه ۷۳)

 

من خودم در این دوره‌ی تکنیسین داروخانه که می‌رفتم، یک پسر بود که خیلی استعداد داشت و همه‌ی کلاس کم‌کم داشتند به حالش غبطه می‌خوردند. بعد، یک دفعه بحث مشروب و … آمد وسط، ایشان خیلی مشخص از مشروب دفاع کرد و کم‌کم اعتراف کرد که صبح‌ها سر کار، فلان مقدار مشروب می‌خورند و غیره. باور کنید یک دفعه کل کلاس به دید حیوان به او نگاه کردند! طوری منزوی شد که از فردا تنها انتهای کلاس می‌نشست و هیچ صحبتی نمی‌کرد!…

شاید مهم‌ترین دلیل منع شدن بیان گناه، ریختن «قبح گناه» باشد. یعنی مثلاً من بیایم بگویم فلان گناه را می‌کنم. شما اگر دانشجوی من باشید، می‌گویید: فلانی که استاد ماست فلان گناه را می‌کند پس به ما که نمی‌شود خرده گرفت!! یعنی همه به خودشان می‌گویند حالا که او آن گناه را انجام می‌دهد پس برای ما مجاز است…

و اما، از آن طرف، اینطور که از آیات برمی‌آید، همانطور که گفتن گناهان، گناه است، گفتن نعمت‌هایی که خدا به شما داده، با این نیت که باعث انتشار آن فضیلت شود، مجاز به نظر می‌رسد. استدلال علما به این آیه است: و اما بنعمه ربک فحدث (ای پیامبر! نعمت‌هایی که پروردگارت به تو داده را بازگو کن…)

البته شکی نیست که «آن‌را که خبر شد، خبری باز نیامد»، اما خوب، بد نیست جایی که می‌دانید تأثیر دارد، گاهی بگویید که خدا چه نعمت‌هایی به شما داده. نماز شب می‌خوانید؟ با احتیاط و با نیت درست و بدون لحنی که موجب فخرفروشی و ریا و … بشود، بازگو کنید. قرآن را حفظ می‌کنید و حفظ هستید؟ با احتیاط بگویید… به ذکرهای خاصی پای‌بند هستید؟ مشکلی نیست، به دیگران هم توصیه کنید.

اگر قرار بود همه بزرگان از آنچه دیده‌اند و کرده‌اند دم نزنند، هیچ کس نباید می‌دانست مثلاً فلان آیه الله در وسط نماز، حوری را دید و توجهی نکرد! چه لزومی داشت ایشان بیاید به دیگران بگوید که من وسط نماز حوری را دیدم و توجه نکردم؟ اما همین که ایشان این را گفته، من شخصاً دلم می‌خواهد تمام تلاشم را کنم که به آن جایگاه برسم… یا مثلاً بارها دیده‌ام که استاد پناهیان از خواب‌ها یا اتفاقاتی که برایش افتاده (اما کاملاً محتاطانه و زیرکانه) سخن گفته.

بله، همیشه انسان‌های مریض بوده‌اند. یعنی شما در یک جمع وقتی بگویید مثلاً من فلان اتفاق برایم افتاد، چون برایشان قابل هضم نیست، سریعاً نیش‌خند می‌زنند و نوعی دروغ یا خالی‌بندی می‌دانند!

یادم هست ده ساله یا کمتر که بودیم، یک بار خانه یکی از فامیل‌ها بودیم و جلو خانه بازی می‌کردیم. یک جوان نورانی از جلو خانه رد شد در حالی که یک تسبیح دستش بود و دائم ذکر می‌گفت. بچه‌های فامیل ما که به واسطه مادرشان «حرف‌مفت‌زن» شده بودند، یواشکی به ما گفتند: دیوانه است! گفتم چطور؟ گفتند: دائم با خودش حرف می‌زند!!
تصور کن! برخی چقدر احمق هستند! (من ۲۰ سال است آن صحنه جلو چشمم است و حتی الان هم سعی می‌کنم موقع ذکر، دهانم تکان نخورد یا مثلاً ذکر لا إله إلا الله را بگویم که لب‌ها تکان نخورد که امثال آن احمق‌ها بگویند دارد با خودش صحبت می‌کند!!)

هر چند نباید از این افراد خیلی ترسید، اما اگر در جمعی می‌دانید که این نوع افراد زیاد هستند، هرگز چیزی نگویید که متهم به دروغ و دیوانه شدن و خرافه‌پرستی و غیره می‌شوید… مثلاً اگر قرار بود من آنچه در این وبلاگ می‌گویم را در صفحه اول آفتابگردان یا حتی در کلاس‌هایم که به اندازه کافی دانشجوها را آماده کرده‌ام، بگویم، ده‌ها کامنت و حرف منفی گفته می‌شد! (همانطور که الان وقتی فقط کمی «خاص» می‌نویسم این کامنت‌ها می‌آید) اما آمده‌ام یک حیاط خلوت ایجاد کرده‌ام و امثال تو که می‌دانم «حواست هست» را با زیرکی خاصی اینجا آورده‌ام (که اگر بدانی پشت صحنه چه خبر است و چطور اضافه‌ها را حذف کرده‌ام و امثال تو را نگه داشته‌ام، شاخ در می‌آوری) و حالا می‌توانم راحت‌تر برخی چیزها را بگویم و تقریباً مطمئن باشم که متهم نمی‌شوم…

من شخصاً مخفی کردن برخی از این نعمت‌ها را نمی‌پسندم. همان است که در این مطلب گفتم: سراپا…

دقت کن چه گفتم:

حقیقتش را بخواهی تصمیم گرفتم این تابستان فعلاً با این دو خواهرمان (که هر دو فوق ممتاز هستند) تمرین کنم (چون استاد گرام به زور یک جمله به آدم یاد می‌دهد! می‌گوید هنرآموز باید خودش خوب نگاه کند و بفهمد! اما این خواهر کوچک‌تر ما که رشته‌اش ریاضی بوده و خدا می‌داند با خط‌کش و نقاله خط اساتید را تحلیل کرده و دستش آمده چی به چیست، گاهی با یک جمله، کلاً خطاطی ما را زیر و رو می‌کند! دمش گرم! مدیونتم آبجی!) بعد، اگر دیدم مردش هستم از پاییز می‌روم کلاس…

اساتید بزرگ متأسفانه (البته حق هم دارند و گفتم که «آن‌را که خبر شد، خبری باز نیامد») خیلی از چیزها را بیان نمی‌کنند. اینکه آن‌ها چه روالی را طی کردند تا به آن جایگاه رسیدند؟ مثلاً من دلم می‌خواهد مرجع من خیلی واضح بیاید بگوید: مردم! من خودم به حساب سوددار بانک اعتماد ندارم و پولم را نمی‌گذارم… اما می‌آید می‌گوید مشکلی نیست ولی به خودش که می‌رسد، نمی‌رود بگذارد! ما خیلی از چیزها برایمان مبهم است به این خاطر که هیچ کدام از بزرگان نیامده‌اند واضح صحبت کنند، هر کدام گلیم خودشان یا نهایتاً چهار تا شاگرد درجه اولشان را بیرون کشیده‌اند و رفته‌اند… (البته تأکید می‌کنم که تا حدودی حق دارند اما می‌شد یک برنامه واضح و مدون هم تعیین کرد…)

یکی از اهداف من در مجموعه آفتابگردان گفتن واضحِ مسیری است که طی می‌کنم… به نظر می‌رسد از سردرگمی‌ها می‌کاهد… (هر چند که گاهی یک «خودزنی محض» به حساب می‌آید)

به هر حال، خلاصه بحت: گفتن نعمت‌ها خوب است اما با چند شرط‌… اگر این شرط‌ها را داریم، بگوییم، وگرنه، خیر:
۱- با نیت درست! نه با نیت ریا و امثالهم.(نیت درست: خدایا! می‌گویم که آن‌ها به سمت تو بیایند. گوشی آخرین مدل هم که می‌خرم نیتم این باشد: خدایا! می‌خرم و می‌گویم که خریدم که مردم بدانند می‌شود مذهبی بود و از دنیا هم لذت برد و چه بسا بیشتر لذت برد و از این طریق شاید در مسیرشان استوارتر شوند)
۲- کوچک‌ترین دروغ یا بزرگ‌نمایی و امثالهم، در بیان اتفاقات خاص، گناه بزرگی خواهد بود چون اعتماد همه را به آن نوع اتفاقات از بین می‌برد.
۳- مطمئن باشید که اکثر قریب به اتفاق مخاطبان شما اهل آن حرف‌ها هستند. اگر اکثریت «نمی‌فهمند شما چه می‌گویید»، گفتنش تخریب خودتان و اسلام و … است.
۴- از همه مهم‌تر: شما چهره و جایگاه مناسبی در بین مخاطبان‌تان داشته باشید (اولاً شما را در زندگی اسلامی‌تان «موفق» و ثانیاً «امین» بدانند). طبق نکته ۱، شما می‌خواهید آن قضایا را بگویید که نشر اسلام باشد دیگر؟ بله؟ خوب، وقتی همه بدانند که شما هفت‌خط هستید، گفتن اینکه «من نماز شب یا دعای کمیل یا فلان دعا و… را می‌خوانم» چه تأثیر مثبتی خواهد داشت؟ پس نگویید چون تأثیر عکس خواهد داشت! یا مثلاً در سن بیست سی سالگی هستید و هنوز نمی‌توانید قرآن را از رو بخوانید، چرا باید بیایید مروج اسلام بشوید؟ وقتی صبح تا شب دنبال تفریح و خوش‌گذرانی هستید و یک هنر یا علم خاص ندارید، چطور به خودتان اجازه می‌دهید دم از اتفاقات خاص بزنید؟ وقتی در دانشگاه جزء تنبل‌ترین‌ها و بی‌هنرترین‌ها هستید و یک کار مفید برای جامعه انجام نداده‌اید چطور به خودتان اجازه می‌دهید بگویید مردم! مسلمان شوید! مسلمان بشوند که چه؟ که مثل تو بشوند؟ تنبلِ بی‌عرضه‌ی بی‌هنرِ بی‌دانش؟… (گاهی برخی افراد خودشان را موفق می‌دانند، من دلم می‌خواهد شکمم را بگیرم یک دل سیر بخندم! آخر مؤمن! من آن رفیقمان که در مطلب «دوستان خوب» معرفی کردم را هنوز نیمچه‌موفق هم نمی‌دانم و به خودش هم انتقاداتم را گفته‌ام حالا تو با گرفتن یک جایزه دنیوی در یک رشته‌ی خاص، خودت را موفق دانستی!؟ لا إله إلا الله!)

توجه: گاهی یک حس‌های خاص به انسان دست می‌دهد که آن حس‌ها به جورج‌بوش هم دست می‌دهد! نباید آن‌را ربط داد به اینکه من انسان یا مؤمن خاصی هستم که آن‌را حس کردم…

 

و اما، نهایتاً از آن طرف هم صحبت کنیم: اگر جایی خواندید که مثلاً یکی گفت من فلان خواب را دیدم یا فلان اتفاق خاص برایم افتاد، سریعاً انکار نکنید و او را متهم به دروغ نکنید. حتماً خوانده‌اید که امام خمینی (رحمه الله علیه) به فرزندش نوشت:

پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ‏ترین حیله‏‌های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز می‏‌دارد، وادار کردن او به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی اللّه است که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود…

(عجب جملات جالبی‌ست! دقت کن: «که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود» هر کس انکار کرد شد امثال سلمان رشدی و صادق شیرازی و عطاء الله مهاجرانی و…)

هر چند نباید خیلی قطعی به همه اظهار نظرها اعتماد کرد، اما اگر کسی از این نوع حرف‌ها زد، سریعاً جبهه نگیرید. شما سعی کنید برداشت مثبت خودتان را داشته باشید، آن شخص اگر دروغ گفته باشد، خودش چوبش را خواهد خورد.

مثلاً مادر ما خواب‌ها و اتفاقات خاص، خیلی برایش اتفاق می‌افتد (مثل اینکه قبل از رفتن به کربلا در خواب انگار همه آن جاهایی که بعداً رفته بود را دیده بود و امثال این اتفاقات که برخی‌هایش را اگر بگویم باور کردنش سخت است). ما اوائل، بنده‌ی خدا را مسخره می‌کردیم (و خدا شیطان درون ما را لعنت کند). بعدها من یک بار با خودم فکر می‌کردم: خوب، مگر این بنده‌ی خدا (و همه مادران دیگر) منافق یا کافر است که درهای خاص خدا به روی او بسته شود؟ در سنین کم ازدواج کرده و از آن به بعد، نهایت تلاشش را کرده که بهترین بچه‌ها را تحویل جامعه بدهد، قاری و روضه‌خوان حلسات قرآن هم که هست، نهایت گناهش شاید چهار تا غیبت زنانه باشد که جالب است که زن‌ها رابطه‌شان با کسی که پشت سرش غیبت می‌کنند بهتر هم می‌شود!! یعنی چیزی در دلشان نیست و فقط برای پر کردن ۵۰۰۰ لغتی که باید هر زن در روز بیان کند این چیزها را می‌گویند!! (دقت کن که نگفتم غیبت گناه نیست. و این موضوع، جواز انجام این گناه بزرگ نیست) (روان‌شناسان می‌گویند: هر زن باید روزانه ۵ هزار و هر مرد ۲ هزار لغت حرف بزند وگرنه افسردگی می‌گیرد) خلاصه، گفتم در حالی که گناهان بزرگ انجام نمی‌دهد و نهایت تلاشش را هم داشته، چرا ما باید فکر کنیم این بنده خدا مثلاً آن اتفاقات یا خواب‌هایش صادق نیست یا در حد این اتفاقات نیست یا دروغ می‌گوید و امثالهم؟

 

به هر حال، امیدوارم در گفتن‌هایمان موفق باشیمWink

سراپا…

اتفاقات روزانه, خطاطی‌های من ۳ دیدگاه »

پسر! ببین امشب چقدر حالم خوب بوده!! 🙂

برای کیفیت بهتر، روی عکس کلیک کن:

saraa_paa

خواهر بزرگ‌تر (فوق ممتاز خطاطی است)، دیشب یک قلم درشت برایم قطع زد، امشب با آن تمرین می‌کردم… کیف کردم!
باور می‌کنی خط بالا را بدون هیچ نوع سرمشقی و همینطور به خاطر دل و روی بدترین کاغذ ممکن (کاغذ A4 معمولی) نوشته‌ام!؟

به جز آن دُم «م» که می‌دانید که سخت‌ترین کار در خطاطی است و در آزمون‌ها معمولاً حتی ممتازها هم جرأت ندارند دم «م» را بگذارند و می‌دهند یواشکی استادشان بگذارد، بقیه بد نشد! (هر چند که فردا این آبجی بی‌احساس ما می‌آید و شروع می‌کند پشت سر هم پنجاه تا غلط می‌گیرد و اعصاب ما را به هم می‌ریزد و می‌رود خانه‌شان!!!)

حقیقتش را بخواهی تصمیم گرفتم این تابستان فعلاً با این دو خواهرمان (که هر دو فوق ممتاز هستند) تمرین کنم (چون استاد گرام به زور یک جمله به آدم یاد می‌دهد! می‌گوید هنرآموز باید خودش خوب نگاه کند و بفهمد! اما این خواهر کوچک‌تر ما که رشته‌اش ریاضی بوده و خدا می‌داند با خط‌کش و نقاله خط اساتید را تحلیل کرده و دستش آمده چی به چیست، گاهی با یک جمله، کلاً خطاطی ما را زیر و رو می‌کند! دمش گرم! مدیونتم آبجی!) بعد، اگر دیدم مردش هستم از پاییز می‌روم کلاس…
با توجه به اینکه کلاس نمی‌روم که بهانه‌ای وجود داشته باشد، گفتم بگذار از این وبلاگ به عنوان یک بهانه، سوءِ استفاده کنیم! با هم قرار می‌کنیم که هر چند روز یک بار، من یک خط اینجا بگذارم… اینطوری مجاب می‌شوم که حتماً تمرین کنم که جلو شما (که اینجا جایگزین استاد در کلاس شده‌اید) ضایع نشوم…

فقط خطاطی یک ایراد اساسی دارد و آن اینکه: به حال خطاط خیلی بستگی دارد! حداقل در مورد من که اینطور است! روزی که حالم خوب باشد، در حد ممتاز می‌نویسم و روزی که روزم نباشد، مثل دوره مقدماتی!! (یادم باشد عکس‌های دوره مقدماتی را آپلود کنم! چند شب پیش می‌دیدم،‌از خنده غش کردم! چقدر ضایع بودم!!)

 

یک شور عجیبی برای خطاطی گرفته‌ام که مپرس! (این جمله اشاره دارد به یکی از مشق‌های استاد: درد عشقی کشیده‌ام که مپرس… احتمالاً بنویسم و اینجا بگذارم…) (حالا چند روز آینده بیشتر با خطاطی درگیرتان خواهم کرد!!)

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها