دگرسازی یا خودسازی؟

اعتقادات خاص مذهبی من, دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها هیچ دیدگاه »

معتقدم یکی از خطرناک‌ترین موضوعاتی که یک جمع مذهبی را تهدید می‌کند، این است که «شور دگرسازی» در آن جمع بیفتد و حال آنکه آن‌ها هنوز تصمیم به «خودسازی» هم نگرفته باشند!

نمی‌دانم، به احتمال زیاد، این از مسائل غربزی انسان است، اما شاید هم به خاطر بدفهمی از تعلیمات دینی باشد که بسیاری از کسانی که همان روزهای اول حضورشان در یک جمع مذهبی است، دوست دارند دیگران را در اصطلاح هدایت و ارشاد کنند!

به همین خاطر است که مردم در همه ادیان و مذاهب، دل خوشی از کسانی که آن‌ها را موعظه می‌کنند، ندارند. یک مسیحی از کشیش بیزار است، یک یهودی از رابی و یک مسلمان معمولاً اگر پایش بیفتد، از روحانی‌ای که موعظه‌اش می‌کند، دل خوشی نخواهد داشت. (قبلاً در این مطلب در مورد کشیش و آخوند صحبت کرده‌ام)

ما در تعالیم صحیح دینمان، ابتدا به «خودسازی» و بعد به «دگرسازی» دعوت شده‌ایم. به این آیه دقت کنید:

(أتأمرون النّاس بالبرّ وتنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون.) سوره (بقره), آیه ۴۴٫

آیا مردم را به نیکی فرمان می‌دهید در حالی که خود را فراموش می‌کنید و حال آنکه که شما کتاب [خدا] را می خوانید؟ آیا [هیچ] نمی‌اندیشید؟

 

جالب است که انگار روی صحبت خداوند با افرادی است که در یک جمع و جو مذهبی قرار گرفته‌اند و شور دگرسازی آن‌ها را حسابی گرفته! (کسانی که کتاب خدا را می‌خوانند) [یک مطلب بسیار خوب درباره خودسازی]

معتقدم «آیت الله بهجت» (که خداوند ایشان را قرین رحمت کند و شفیع ما قرار دهد) یک الگو برای مردم عصر حاضر بوده و هستند.

ایشان هرگز تصور نکردند که در اعلا علیین هستند و باید هر طور هست، دیگران را از دوزخ نجات دهند! پس باید تا می‌توانند سخنرانی کنند، هر که را دیدند موعظه کنند و خوشحال شوند از اینکه مردم از ایشان فیلم می‌گیرند و دست به دست می‌چرخد و …

در ادامه، باید طبق آیه بالا اندیشید که چرا خودسازی برتر از دگرسازی است؟

پاسخ آن را باز هم می‌توان در رفتار آیت الله بهجت دریافت. هیچ کس شکی ندارد که ایشان در عصر حاضر در صدر لیست مقربان درگاه خدا بودند و در عین حال، همانطور که در این تاپیک گفتم، شما به تعداد انگشتان دست هم از آن‌ها سخنرانی ضبط شده و موعظه پیدا نخواهید کرد! اما چیزی که واضح است، این است که ایشان بیش از همه سخنرانان ماهر بر جامعه اسلامی تأثیر گذاشته‌اند!
دقت کنید که چه گفتم:
خودسازی ایشان تأثیری بسیار بیشتر نسبت به تلاش مرشدان دیگر برای دگرسازی داشت.

چند روز پیش مادر ما می‌گفت: من فقط یک بار تا به حال در نماز گریه کرده‌ام و آن هم زمانی که یکی از نمازهای آیت الله بهجت را دیدم و با خودم گفتم: او که مقرب‌ترین انسان است، از ترس خدا چنین گریه می‌کند، پس وای به حال ما! آن روز تأثیر یک نماز ایشان چنین بوده است.

متأسفانه مشکل اساسی ما در مجامع مذهبی (که مجبورم برای جلوگیری از سوء برداشت، بگویم که خودم سال‌ها یکی از سردمداران آن‌ها بوده و هستم) این است که ما نمی‌توانیم خودمان را در برابر «شهوت دگرسازی» حفظ کنیم! بله، این هم نوعی شهوت است. هنوز در شک رکعت سوم و چهارم نمازمان مانده‌ایم و قصد داریم کشوری را بسازیم! خودمان هنوز نشناخته‌ایم که خدا کیست و پرستش چیست و دیگران را به پرستش خدایمان دعوت می‌کنیم! جالب است که خیلی از جوانان مذهبی را دیده‌ام که «تأمرون الناس بالبر» می‌کنند و نه تنها «تنسون أنفسکم» بلکه همان کتابی را هم که خدا گفته است نمی‌خوانند!! (چه ارشادی شود این ارشاد!)

از نظر روانشناسی، این ثابت شده است که هیچ چیز به اندازه «کمک به دیگران» برای انسان لذت بخش نیست. یعنی انسان اگر یک ریال به یک فقیر بدهد، به اندازه چند ریال که بخواهد پول قرص اعصاب بدهد تا آرام شود، احساس آرامش و لذت می‌کند. پس کمک به دیگران، سودش در جیب خود انسان می‌رود و بسیاری از ما برای همین احساس لذت است که به دیگران کمک می‌کنیم.
حالا این صدقه را «هدایت» در نظر بگیرید. کسی که دیگری را هدایت می‌کند، خودش بیش از دیگری لذت می‌برد! و این احساس لذت است که گاهی اوقات به انسان‌ها میل «دگرسازی» می‌دهد. اما باید دقت کرد که خداوند این نیت را یک نیت انحرافی قرار داده است تا میزان علاقه بنده به خودش را بسنجد. یعنی این بی‌ارزش خواهد بود که ما برای اینکه خودمان لذت ببریم بخواهیم دیگران را بسازیم و طبیعی است که جواب هم نمی‌دهد!
نتیجه بحث: کسی در هدایت کردن دیگران موفق است که برای خدا هدایت کند و کسی که بخواهد برای خدا هدایت کند، ابتدا بر شهوت دگرسازی غلبه می‌کند و خودش را می‌سازد، چون خدایش اینطور خواسته است.
سؤال: مردم کی ساخته می‌شوند؟

جواب: اگر هر کس خودش را بسازد، “مردمِ ناساخنه” نخواهیم داشت.
(داستان مرتبط: چطور دنیا را بسازیم؟)

نکته پایانی: امیدوارم افراد تندرو، بی‌جنبه بازی در نیاورند و از این بحث‌ها سوء استفاده نکنند! توجه کنید که:
(هر چند معتقدم هر کسی نباید «امر به معروف و نهی از منکر» کند، اما) بحثی که در این مطلب داشتم دلیل نمی‌شود که ما هر کس را دیدیم که «امر به معروف و نهی از منکر» می‌کند، بگوییم: برو اول خودت را درست کن!

همان خدا گفته است که باید گروهی در جامعه باشند که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را به عهده بگیرند:

«ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و تأمرون بالمعروف و ینهون عن ‌المنکر و اولئک هم‌المفلحون» آل عمران/۱۰۴

باید از میان شما گروهی باشند که دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند و اینان رستگارانند.

(هر کس در حدی که خودش را ساخته، دست دیگری را می‌گیرد)

جهنم ایرانی‌ها!

اتفاقات روزانه, کمی خنده هیچ دیدگاه »

می‌گن یه روز یه ایرانی رو می‌خوان ببرن جهنم.

بهش می‌گن: ببریمت جهنم ایرانی‌ها یا جهنم اروپایی‌ها؟

با خودش فکر می‌کنه، می‌گه ما که یه عمر توی ایران بودیم، هیچی نشدیم، بذار حداقل، جهنممون با اروپایی‌ها باشه! 🙂

می‌گه: آقا! بریم جهنم اروپایی‌ها…

می‌برنش جهنم اروپایی‌ها. یه مدت می‌گذره، این می‌بینه که خیلی منظم، هر روز سر ساعت میان، همه رو می‌ندازن تو قیر! سر ساعت از تو قیر در میارن، می‌ندازن تو آتیش، سر ساعت عذاب‌ها تموم می‌شه، خیلی دقیق می‌رن، میان… خلاصه، همه چی خیلی خوب و منظم پیش می‌ره.

این بنده خدا، یه روز می‌گه: بذار ببینیم جهنم ایرانی‌ها چه خبره!

از دیوار جهنم می‌گیره می‌ره بالا، نگاه می‌کنه، می‌بینه همه ایرانی‌ها دور هم نشستن، بیکار، می‌گن، می‌خندن، خوشن…

داد می‌زنه: همولایتی‌ها! مگه نیومدید جهنم؟ این چه بساطیه؟

یکیشون می‌گه: بابا! اینجا هر وقت می‌خوان بیان عذاب کنن، یا قیر نیست! یا کبریت نیست! یا ته بشکه سوراخه! یا اون آقای معذِب نیومده!!!!!!! خنده به تمام معنا

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

این حکایت را معاون آموزشی دانشگاهی که در آن تدریس می‌کنم تعریف کرد! اما چه شد که تعریف کرد؟

حکایت کلاس‌ها و کارگاه‌های ما هم شبیه همین حکایت است!
هر وقت یک کارگاه در سایت دانشگاه داریم، این قضایا طبیعی است:
یک روز سرور شبکه ایراد دارد، یعنی استاد باید بنشیند با تسبیح ذکر بگوید که بیکار نباشد!!
یک روز سرور سالم است، اما نرم‌افزار مورد نظر روی آن نیست!!
یک روز نرم‌افزار و سرور هست، کامپیوترهای دانشجوها نمی‌گذارد شبکه آموزشی تشکیل شود و باعث قفل شدن کل شبکه می‌شود!
یک روز دو کلاس همزمان می‌خواهند بروند سایت، پس شما کلاستان در کلاس است! حالا کلاس هم مشکلات خاص خودش را دارد! پراژکتور خراب است و … و گاهی هم پراژکتور هم به شما نمی‌رسد!!! 🙂

خلاصه، این بی‌نظمی‌ها یک جهنم ایرانی برای ما ساخته است!

و البته اکثر این‌ها از ناکارشناس بودن کسانی که مسؤولیتی را قبول می‌کنند سرچشمه می‌گیرد. مسؤول شبکه هنوز نمی‌داند که شبکه Wireless توانایی‌هایی که یک شبکه سیمی لوکال دارد را ندارد! فقط چون سیم کمتری زیر دست و پا است، از Wireless خوشش می‌آید!

بگذریم، من می‌روم کمی قیر بنوشم!!!

نمایش آر.اس.اس وبلاگ در قالب فلش

درباره وبلاگ و وب‌سایت یک دیدگاه »

نزدیک به دو ماه است که دنبال یک فرصت می‌گردم که مثل بچه آدم بنشینم و خروجی RSS وبلاگ را در قالب فایل Flash یا همان فرمت swf نشان دهم که ساعت ۵ صبح که الان باشد، بعد از نماز صبح دست به کار شدم!

البته خیلی طول نکشید…

خدا پدر و مادر این آموزش را بیامرزد!

خیلی خوب توضیح داده که چطور می‌توان XML را در یک فایل فلش یا Action Script 3.0 لود کرد و از تگ‌های آن استفاده کرد.

فقط بحث لینک دادن به پست‌های وبلاگ را در متن آموزش توضیح نداده بود که از قضا یک کاربر ایرانی به نام Ali در بخش نظرات، سؤال من را پرسیده بود و نویسنده، کمی توضیح داده بود. خلاصه با کمی کلنجار رفتن، توانستم آخرین پست‌ها را در قالب فایل فلش نشان دهم. این هم نتیجه:

شاید بپرسید برای چه!

خیلی مهم است:

برای نمایش در انجمن‌ها!

حالا خیلی راحت می‌توانم با تگ [flash] خروجی آخرین پست‌های وبلاگم را در امضایم در انجمن‌های مختلف بگذارم! اینطوری به محض آپدیت شدن وبلاگ، دوستان انجمنی مطلع می‌شوند و دیگر نیاز نیست که مدام وبلاگ را چک کنند که آیا آپدیت شده یا خیر؟!

ترفند دیگر، نمایش خروجی RSS در یک صفحه HTML و نمایش آن صفحه در یک فایل فلش بود که وقت نشد.
باید روی موضوع نمایش صفحات HTML در Flash کار کنم. می‌توانیم مثل این پروژه، در قالب یک فایل Flash هر صفحه‌ای که می‌خواهیم در یک بخش کوچک در امضا، نمایش دهیم!

رابطه بیکاری با افکار پلید!

اتفاقات روزانه, ترفندهای من, نظرات و پیشنهادات من یک دیدگاه »

گاهی اوقات که مجید (برادر کوچک‌تر) اواخر شب، بحث‌های فلسفی(!) و سنگین را که خودش هم از آن‌ها سر در نمی‌آورد، با حاج خانم و خواهر گرام ما، شروع می‌کند، من در این اتاق، صحبت‌هایشان را دنبال می‌کنم که ببینم چیزی از این بین دستگیرم می‌شود یا خیر! (که معمولاً خیر!)

قبلاً هم گفته‌ام که معتقدم حاج خانم (مادر ما) یک روانشناس بی‌نظیر است.

در این مواقع، خیلی با حوصله حرف‌ها را گوش می‌کند و خودش هم در بحث شرکت می‌کند، اما به محض اینکه احساس کند بحث دارد منحرف می‌شود، خیلی زیرکانه بحث را به هم می‌زند تا این افکار در ذهن فرزندانش جدی نشود که بخواهد به عمل منتهی شود!

مثلاً اگر امروز، مجید از مرگ یکی از آشنایان خبردار شده باشد، جملاتی شبیه به این با حاج خانم خواهد گفت:

– مامان! فلانی که توی مشهد با هم بودیم یادت هست؟
– آره، خوب؟
– یادته چه جوان خوش تیپ و رعنایی بود؟
– آره، خوب؟
– بنده خدا، رفته بوده فلان شهر، یک موتوری بهش می‌زنه، پرتش می‌کنه توی خیابون. همون لحظه یه پرایدی میاد از روش رد می‌شه و …
می‌بینی مامان؟ آدم این همه زندگی می‌کنه، کلی برنامه ریزی واسه آینده و زن و بچه‌ش داره، آخرش چی؟
– واقعاً که زندگی خیلی بی‌معنی…
به محض اینکه بخواد بگه «بی معنی است» هنوز “است” را نگفته، حاج خانم وسط می‌پرد و می‌گوید:
– خوبه! خوبه! بسه! بلند شو برو یه کم میوه بیار بخوریم…
بعد که این جمله را گفت و حواس مجید را پرت کرد، با لحنی اعتراض آمیز خواهد گفت:
خوب، همه انسان‌ها می‌میرند، دلیل نمی‌شه که زندگی نکرد و امید و آرزو نداشت! یکی با تصادف، یکی اونقدر پیر می‌شه که آرزوی مرگ می‌کنه…

یا مثلاً گاهی اوقات بحث‌ها به این جمله می‌رسد که: مامان! دلم می‌خواد بزنم به کوه و دشت! برم یه جایی که هیچ کس نباشه، خودم خونه بسازم، خودم غذام رو تهیه کنم و …
حاج خانم، این مواقع چنین جوابی می‌دهد:

بسه! بلند شو جمع کن این بحث‌ها رو، برو یه کتاب بیار بخون! این فکرها همه از بیکاریه! آدم که سرش شلوغ باشه، حوصله فکر کردن به این موضوعات رو هم نداره!

کمی که در بحر این جمله می‌روم، احساس می‌کنم عجب حقیقتی‌ست!
امروز یکی از آن روزهای پر مشغله بود که آنقدر کارهایم در هم رفته بود که فرصت نکردم قبل از رفتن به دانشگاه، حمام بروم! اتفاقاً وقتی این را به حاج خانم گفتم، گفت: پس این حمام رفتن‌های هر روز این جوان‌های امروزی هم از روی بیکاریه! 🙂

از اینگونه افکار، بسیار به سراغ من و همه جوانان می‌آید:
– از زندگی سیر شده‌ام!
– احساس می‌کنم زندگی، پوچ است!
– فکر می‌کنم به آخر خط رسیده‌ام!
– از فلان کار و فلان راه خسته شده‌ام!
و افکاری از این دست…

اما انصافاً وقتی بررسی می‌کنم می‌بینم این افکار زمانی به سراغ انسان می‌آیند که از کار فارغ است و به قول حاج خانم، بیکار است.

یک جوان مکانیک را در نظر بگیرید که از صبح زود تا آخر شب آنقدر کار کرده است که وقتی به خانه می‌رسد، حوصله خوردن شام را هم ندارد! هیچ گاه فرصت نمی‌کند که بنشینید با حوصله(!) به این فکر کند که آینده چه می‌شود؟ او به کجا خواهد رسید؟ زن به او می‌دهند؟ از پس زندگی بر می‌آید؟ که بعدش بخواهد به این نتیجه برسد که عجب زندگی سختی داریم!
اما یک جوان در همان سنین، را در نظر بگیرید که دانشجو است و در نتیجه در روز، اوقات فراغت بسیاری دارد. مدام با این افکار کلنجار برود!

چیزی که واضح است، این است که یکی از مهم‌ترین عوامل بیکاری، بلاتکلیفی است! یعنی جوان، می‌خواهد، اما نمی‌داند باید چه کار کند؟! مثلاً شخصی در سن من (بعد از دانشگاه، یعنی حدوداً ۲۲ سالگی) از دانشگاه فارغ التحصیل شده است، اما هنوز نمی‌داند قرار است چه کاره شود که بخواهد در زمینه آن، کار کند و در اصطلاح، بیکار نباشد! آیا کار دولتی خواهد یافت؟ وارد شرکت می‌شود؟ کارش با تحصیلش ارتباط خواهد داشت؟ کار آزاد خواهد داشت؟
آمار روانشناسی نشان می‌دهد که این افکار، بیش از هر سن، در سنین ۱۸ تا ۳۴ سالگی به سراغ انسان‌ها می‌آید! یعنی دقیقاً زمانی که انسان بلاتکلیفی‌اش شروع می‌شود تا زمانی که زندگی‌اش روی ریل می‌افتد و کسب و کارش تعیین می‌شود.

حالا باید کار کند تا زنده بماند!

یک انسان را در نظر بگیرید که دور و برش پر است از مگس! باید یک مگس‌کش در دست بگیرد و این مگس‌ها را از خود دور کند یا بکشدشان. کار، دقیقاً حکم این مگس‌کش را دارد که انسان را از شر افکار پلید(!) نجات می‌دهد.

منظور از کار، همان «سرگرم بودن» است و البته اگر یک کار خوب و مفید باشد که چه بهتر. باور کنید باید افکار و ضرب المثل‌های این قدیمی‌های ما را با آب طلا جایی نوشت. همین ضرب المثل: ” اگر بیکاری، آب بریز توی هاون و بکوب! ” دقیقاً خطر بیکار بودن را هشدار می‌دهد. یعنی آب در هاون کوبیدن بهتر از بیکار بودن است. (هرچند در ادبیات، «آب در هاون کوبیدن» را به کار بیهوده تعبیر می‌کنند که من با آن مخالفم)

الان که ساعت نزدیک به ۱۲ شب است، وقتی روز را بررسی می‌کنم، بیشتر به رابطه بیکاری با این نوع افکار پی می‌برم. کمتر مورد هجوم آن افکار همیشگی قرار داشتم. کمتر نگران آینده بودم، کمتر، از مسائل خسته می‌شدم و خلاصه، بیکار نبودم!

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

قبول دارم که ممکن است بعضی‌ها بگویند کاری نیست که انجام دهیم. شاید در پست‌های بعدی، چند نوع کار که می‌تواند هم سر انسان را گرم کند و هم برای آینده‌اش مفید باشد، معرفی کنم. شما هم اگر چیزی به ذهنتان رسید، لطفاً در بخش نظرات، دیگران را در جریان بگذارید…

فرهنگ آموزش

اتفاقات روزانه, نظرات و پیشنهادات من ۲ دیدگاه »

امروز داشتم یکی از ویدئوهای آموزشی Making it Look Great 5 را می‌دیدم. (در این مجموعه شما یاد می‌گیرید که چطور در نرم‌افزار After Effects جلوه‌های ویژه حیرت انگیز تولید کنید…)

شاید باور نکنید، اما من طی این سال‌ها نزدیک به صد سری آموزشی به زبان انگلیسی دانلود و گوش کرده‌ام.

خیلی عجیب است، اکثر صحبت‌های تاتورهای آن‌ها (آموزش دهنده‌ها) با جملاتی شروع می‌شود که روح انسان را از این رو به آن رو می‌کند!

من با افراد انگلیسی زبان دوست بوده و چت کرده‌ام، در کمال تعجب، آن‌ها هم ابتدای صحبتشان را با این نوع جملات شروع می‌کنند!

من چند جمله ابتدایی این ویدئو که الان در پشت پنجره مرورگرم است را می‌نویسم:

It’s a beautiful Sunday morning… at least where I’m standing. Even though I wish you all the best I really hope that it’s raining outside for you, because that way you can sit back and relax and enjoy this next video I’m going to show you.

So anyway, you’re watching “Making it look great #5” My name is Maltaannon and in this video I’m going to show you…

انصافاً به جملات شیرین و جذابی که با لحنی شاد به کار برده دقت کنید!
[ترجمه]الان صبح یک روز یکشنبه‌ی زیباست… حداقل در جایی که من هستم. با اینکه بهترین‌ها را برایتان آرزو می‌کنم، اما امیدوارم بیرون اتاقی که شما هستید، باران ببارد! چون در اینصورت شما می‌توانید با خیال راحت تکیه دهید و از ویدئوی بعدی که می‌خواهم به شما نمایش دهم لذت ببرید.

به هر حال، شما در حال تماشای مجموعه “Making it look great” شماره پنج هستید. من مالتانن هستم و قصد دارم در این وبدئو…[/ترجمه]

واقعاً لذت بردم!

مثلاً افرادی که با آن‌ها چت کرده‌ام، چنین جملاتی را برای آغاز انتخاب می‌کنند:

Hi Hamid, It’s a beautiful sunny morning here. I know the sun will be shining where you are.

– سلام حمید! اینجا یک روز آفتابی بسیار زیبا را داریم. می‌دانم که هر کجا تو باشی خورشید می‌درخشد.

Hi Hamid, Feeling very good. How are you?

– سلام حمید! من احساس خیلی خوبی دارم (خیلی خوبم)، تو چطوری؟

I think it’s morning there so good morning to you.

– فکر می‌کنم اونجا صبح باشه، پس صبحت بخیر.

تا به حال یک ویدئوی آموزشی ایرانی با این لحن ندیده‌ام! اکثراً یک متن خشک را به یک خانم خوش صدا اما بی‌سلیقه می‌دهند که از رو بخواند!

فکر می‌کنم باید یک فرهنگ‌سازی درباره آموزش‌های ویدئویی انجام شود. کمی از حالت خشک و رسمی خارج شویم و با جملاتمان آموزش بیننده را ترغیب به «همراهی تا پایان»، نماییم.

شخصاً خیلی دلم می‌خواهد چنین برخوردی با آموزش بیننده (چه یک آموزش بیننده مجازی و چه یک دانشجو و …) داشته باشم اما هنوز به طور کامل موفق نشده‌ام، انصافاً خیلی خضوع می‌خواهد 🙂

سبقت

ترفندهای من, خاطرات ۲ دیدگاه »

مدتی است که وقتی سوار ماشین می‌شوم، ترجیح می‌دهم خیلی آهسته و آرام رانندگی کنم. پیش از این، همیشه اعصابم از راننده جلوی خرد می‌شد، چون فکر می‌کردم خیلی آهسته می‌راند و موجبات ترافیک را فراهم می‌کند! اما جدیداً فهمیده‌ام که راننده جلوی آرام‌تر از من بوده و حالا داریم با هم تنظیم می‌شویم.

امروز:

امروز خیلی آرام و در حالی که برای خودم این شعر را زمزمه می‌کردم:

بسی باشد که مردی آسمانی        |         به جانی سر فرازد لشگری را
نهد جان در یکی تیر و رساند      |         به اوج نیک‌نامی کشوری را [۱]

ناگهان یک جوان پرایدسوار با سرعتی سرسام‌آور سبقت گرفت و به قولی لایی کشید و جلو زد…

دیروز:

دیروز دو تا کتابخانه خریدم که این کتاب‌های زبان بسته را از روی قفسه‌های فلزی و گرد و خاکی که می‌خورند، نجات بدهم.
یک وانت گرفتم که تا منزل برساندشان. سوار وانت شدم که راننده را راهنمایی کنم.
از مسیری رفت که امروز رفتم و البته هر روز بعد از اینکه از دانشگاه می‌آیم، می‌روم. در اواسط راه متوجه شدم از داخل یک کوچه عبور کرد که دیگر نیازی نباشد مثل من کلی مسیر را پایین برود و از دور برگردان استفاده کند.

امروز:

امروز که مسیر هر روز را می‌آمدم، گفتم بگذار از این به بعد از مسیر آن راننده وانت برویم که راهمان کلی تخفیف یابد.

از آن راه رفتم و در نهایت وارد خیابان اصلی شدم.

اواسط راه بودم که متوجه شدم همان پرایدسواری که در خیابان قبلی و چند دقیقه قبل با آن وضع فجیع، سبقت گرفته بود، دوباره با همان حالت از کنارم سبقت گرفت!!!

این صحنه را که دیدم، یاد این دنیای رنگارنگ افتادم! و یاد فرمول جادویی خودم که بارها به دوستان و اطرافیان گفته‌ام و آن‌ها نتیجه‌های خوبی از آن گرفته‌اند:

– هیچ انسانی از تو جلوتر نیست!
– هیچ انسانی دست نیافتنی نیست!

معتقدم اگر انسان‌ها این جمله را می‌دانستند و به آن اعتقاد داشتند، هیچ وقت تصور نمی‌کردند که «دیر شده است». هیچ کس نا امید نمی‌شد. هیچ کس دیگری را به دید «خدا» نگاه نمی‌کرد.

گاهی اوقات دیدن انسان‌های بسیار موفق، انسان را از تلاش باز می‌دارد و روحیه‌ی ناامیدی در او می‌دمد.

مثلاً یک ساندویچ‌فروش نا امید، همیشه این در ذهنش است که: این هم شد کار؟ بعضی‌ها (مثل بیل.گیتس) در هر ثانیه ۲۵۰ دلار، یعنی ۲۵۰ هزار تومان پول به جیب می‌زنند و ما برای ۲۰۰ تومان سود یک ساندویچ، باید کلی گرمای کوره ببینیم و بپیچیم و خم شویم و …

شاید به همین دلیل بود که پیامبر وقتی می‌دید اطرافیان او به او به دید یک «انسان دست نیافتنی» می‌نگرند، بارها فرمود:

أنا بشرٌ مِثلُکُم

من انسانی همچون شمایم. (دست نیافتنی نیستم)

تاریخ، نمونه‌های بسیاری به خود دیده است که یکی در یک شب ره صد ساله را به سمت موفقیت می‌پیماید و از آن طرف، یکی در یک لحظه آنچه دارد از دست می‌دهد.

نمونه‌ها در همه زمینه‌ها وجود دارد، چه در مورد موضوعات مالی و مادی و چه در موضوعات مذهبی و الهی.

بله، گاهی اوقات یک میانبر ساده، شما را از راننده‌ای که از شما سبقت گرفته است، جلوتر می‌اندازد.

این مثال را بارها برای اطرافیانم گفته‌ام و در دفتری برای فرزندان آینده‌ام هم نوشته‌ام! :
دنیا همچون یک «مسابقه دو» است. مسابقه‌ای که خط شروع و خط پایان ندارد و در نتیجه برنده، آن نیست که از خط پایان عبور کند!
در این مسابقه هر کس از هر کجای مسیر می‌تواند وارد مسابقه شود و تا هر کجا که توانست بدود.
همه شانس برنده شدن دارند.
برنده؟
برنده کسی است که هر چقدر دوید، خوب‌تر از بقیه بدود…

می‌توانم با «برهان خُلف» این ادعا را ثابت کنم:
بیایید فرض کنیم کسی در دنیا موفق است که «علم بیشتری» داشته باشد. حالا دنیای زمان ابوعلی سینا را تصور کنید. ابوعلی سینا علامه بوده است (یعنی همه علوم زمان خود را می‌دانسته است). اما اگر با دنیای فعلی مقایسه کنیم، او نسبت به یک جوان دانشگاهی امروزی احتمالاٌ یک بی‌سواد به حساب می‌آید. حالا همین جوان دانشگاهی را با یک نوجوان دبیرستانی هزار سال بعد مقایسه کنید. این جوان نسبت به آن نوجوان احتمالاً در دوران جاهلیت و بی‌سوادی به سر می‌برده است!!
پس، اگر بگوییم «علم بیشتر»، «ثروت بیشتر» و … موفقیت است، هیچ کس نمی‌تواند در دنیا موفق باشد! یا به این نتیجه خواهیم رسید که: انسان‌های هزاران سال بعد موفق‌تر از انسان‌های فعلی هستند! که این با عدالت و حکمت خدا ناسازگار می‌شود، در نتیجه فرض ما غلط است. یعنی:
موفقیت و سعادت، به «پول بیشتر»، «علم بیشتر»، «نفوذ بیشتر» و … نیست.

موفقیت، «خوب دویدن» است. اما اینکه «خوب دویدن» یعنی چه، شما در مورد آن، چیزهایی در ذهن دارید، من هم در مطالب بعدی چیزهایی خواهم گفت، إن شاء الله.

____________

۱- این شعر زیبا را که در مورد جریان آرش است در یک کلیپ موبایل از دهان رهبرمان شنیدم. فکر می‌کنم از سروده‌های خودشان باشد، چون در هیچ کجا در اینترنت نیافتمش.

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها