اتفاقات خاص زندگی‌مان را به دیگران بگوییم یا نگوییم

دین من، اسلام, نکته دیدگاهتان را بیان کنید

یکی از سؤالاتی که به خصوص در ذهن بچه مذهبی‌ها هست این است که مثلاً «من جایی بگویم اهل نماز شب هستم یا خیر؟»، «من جایی بگویم فلان خواب را دیده‌ام یا خیر؟»، اصلاً «من بگویم بچه‌مذهبی هستم یا خیر؟»… و امثال این قضایا… نکند ریا باشد. نکند فلان…

این ابهام از آن ابهامات بزرگ است و مواجه شدن با آن واقعاً سخت است. اگر یک تصمیم نادرست گرفته شود، اتفاقات وحشتناک می‌افتد.

من یک چیزهایی در این مورد بگویم:

دقت کنید:

ما در اسلام از گفتن گناهانمان به دیگران منع شده‌ایم. می‌دانید که گفتن گناهی که انجام داده‌اید (اعتراف به گناه) به جز به خدا، خودش از گناهان بزرگ است. فرمایشات رهبری:

« … اسلام، اعتراف به گناه را در پیش بندگان، مجاز نمی داند. کسی نباید گناهی را که انجام داده است بر زبان آورد و پیش کسی به آن اعتراف کند. اما پیش خدا، چرا. بین خودتان و خدا، بین خودمان و خدا، خلوت کنیم و به قصورهایمان، به تقصیرهایمان، به خطاهایمان و به گناهانمان که مایه روسیاهی ما، مایه ی بسته شدن پر و بال ما و مانع پرواز ماست، اعتراف نماییم و از آنها توبه کنیم.
اگر فردی بخواهد اصلاح شود، باید گناه و عیب خود را بپذیرد و در پیش خود و خدا، به آن عیب و گناه اعتراف کند. کسانی که برای خودشان هیچ عیب و خطایی قائل نیستند، هرگز اصلاح نخواهند شد.»
(در دیدار قشرهای گوناگون مردم؛ ۲۸/ اردیبهشت ماه ۷۳)

 

من خودم در این دوره‌ی تکنیسین داروخانه که می‌رفتم، یک پسر بود که خیلی استعداد داشت و همه‌ی کلاس کم‌کم داشتند به حالش غبطه می‌خوردند. بعد، یک دفعه بحث مشروب و … آمد وسط، ایشان خیلی مشخص از مشروب دفاع کرد و کم‌کم اعتراف کرد که صبح‌ها سر کار، فلان مقدار مشروب می‌خورند و غیره. باور کنید یک دفعه کل کلاس به دید حیوان به او نگاه کردند! طوری منزوی شد که از فردا تنها انتهای کلاس می‌نشست و هیچ صحبتی نمی‌کرد!…

شاید مهم‌ترین دلیل منع شدن بیان گناه، ریختن «قبح گناه» باشد. یعنی مثلاً من بیایم بگویم فلان گناه را می‌کنم. شما اگر دانشجوی من باشید، می‌گویید: فلانی که استاد ماست فلان گناه را می‌کند پس به ما که نمی‌شود خرده گرفت!! یعنی همه به خودشان می‌گویند حالا که او آن گناه را انجام می‌دهد پس برای ما مجاز است…

و اما، از آن طرف، اینطور که از آیات برمی‌آید، همانطور که گفتن گناهان، گناه است، گفتن نعمت‌هایی که خدا به شما داده، با این نیت که باعث انتشار آن فضیلت شود، مجاز به نظر می‌رسد. استدلال علما به این آیه است: و اما بنعمه ربک فحدث (ای پیامبر! نعمت‌هایی که پروردگارت به تو داده را بازگو کن…)

البته شکی نیست که «آن‌را که خبر شد، خبری باز نیامد»، اما خوب، بد نیست جایی که می‌دانید تأثیر دارد، گاهی بگویید که خدا چه نعمت‌هایی به شما داده. نماز شب می‌خوانید؟ با احتیاط و با نیت درست و بدون لحنی که موجب فخرفروشی و ریا و … بشود، بازگو کنید. قرآن را حفظ می‌کنید و حفظ هستید؟ با احتیاط بگویید… به ذکرهای خاصی پای‌بند هستید؟ مشکلی نیست، به دیگران هم توصیه کنید.

اگر قرار بود همه بزرگان از آنچه دیده‌اند و کرده‌اند دم نزنند، هیچ کس نباید می‌دانست مثلاً فلان آیه الله در وسط نماز، حوری را دید و توجهی نکرد! چه لزومی داشت ایشان بیاید به دیگران بگوید که من وسط نماز حوری را دیدم و توجه نکردم؟ اما همین که ایشان این را گفته، من شخصاً دلم می‌خواهد تمام تلاشم را کنم که به آن جایگاه برسم… یا مثلاً بارها دیده‌ام که استاد پناهیان از خواب‌ها یا اتفاقاتی که برایش افتاده (اما کاملاً محتاطانه و زیرکانه) سخن گفته.

بله، همیشه انسان‌های مریض بوده‌اند. یعنی شما در یک جمع وقتی بگویید مثلاً من فلان اتفاق برایم افتاد، چون برایشان قابل هضم نیست، سریعاً نیش‌خند می‌زنند و نوعی دروغ یا خالی‌بندی می‌دانند!

یادم هست ده ساله یا کمتر که بودیم، یک بار خانه یکی از فامیل‌ها بودیم و جلو خانه بازی می‌کردیم. یک جوان نورانی از جلو خانه رد شد در حالی که یک تسبیح دستش بود و دائم ذکر می‌گفت. بچه‌های فامیل ما که به واسطه مادرشان «حرف‌مفت‌زن» شده بودند، یواشکی به ما گفتند: دیوانه است! گفتم چطور؟ گفتند: دائم با خودش حرف می‌زند!!
تصور کن! برخی چقدر احمق هستند! (من ۲۰ سال است آن صحنه جلو چشمم است و حتی الان هم سعی می‌کنم موقع ذکر، دهانم تکان نخورد یا مثلاً ذکر لا إله إلا الله را بگویم که لب‌ها تکان نخورد که امثال آن احمق‌ها بگویند دارد با خودش صحبت می‌کند!!)

هر چند نباید از این افراد خیلی ترسید، اما اگر در جمعی می‌دانید که این نوع افراد زیاد هستند، هرگز چیزی نگویید که متهم به دروغ و دیوانه شدن و خرافه‌پرستی و غیره می‌شوید… مثلاً اگر قرار بود من آنچه در این وبلاگ می‌گویم را در صفحه اول آفتابگردان یا حتی در کلاس‌هایم که به اندازه کافی دانشجوها را آماده کرده‌ام، بگویم، ده‌ها کامنت و حرف منفی گفته می‌شد! (همانطور که الان وقتی فقط کمی «خاص» می‌نویسم این کامنت‌ها می‌آید) اما آمده‌ام یک حیاط خلوت ایجاد کرده‌ام و امثال تو که می‌دانم «حواست هست» را با زیرکی خاصی اینجا آورده‌ام (که اگر بدانی پشت صحنه چه خبر است و چطور اضافه‌ها را حذف کرده‌ام و امثال تو را نگه داشته‌ام، شاخ در می‌آوری) و حالا می‌توانم راحت‌تر برخی چیزها را بگویم و تقریباً مطمئن باشم که متهم نمی‌شوم…

من شخصاً مخفی کردن برخی از این نعمت‌ها را نمی‌پسندم. همان است که در این مطلب گفتم: سراپا…

دقت کن چه گفتم:

حقیقتش را بخواهی تصمیم گرفتم این تابستان فعلاً با این دو خواهرمان (که هر دو فوق ممتاز هستند) تمرین کنم (چون استاد گرام به زور یک جمله به آدم یاد می‌دهد! می‌گوید هنرآموز باید خودش خوب نگاه کند و بفهمد! اما این خواهر کوچک‌تر ما که رشته‌اش ریاضی بوده و خدا می‌داند با خط‌کش و نقاله خط اساتید را تحلیل کرده و دستش آمده چی به چیست، گاهی با یک جمله، کلاً خطاطی ما را زیر و رو می‌کند! دمش گرم! مدیونتم آبجی!) بعد، اگر دیدم مردش هستم از پاییز می‌روم کلاس…

اساتید بزرگ متأسفانه (البته حق هم دارند و گفتم که «آن‌را که خبر شد، خبری باز نیامد») خیلی از چیزها را بیان نمی‌کنند. اینکه آن‌ها چه روالی را طی کردند تا به آن جایگاه رسیدند؟ مثلاً من دلم می‌خواهد مرجع من خیلی واضح بیاید بگوید: مردم! من خودم به حساب سوددار بانک اعتماد ندارم و پولم را نمی‌گذارم… اما می‌آید می‌گوید مشکلی نیست ولی به خودش که می‌رسد، نمی‌رود بگذارد! ما خیلی از چیزها برایمان مبهم است به این خاطر که هیچ کدام از بزرگان نیامده‌اند واضح صحبت کنند، هر کدام گلیم خودشان یا نهایتاً چهار تا شاگرد درجه اولشان را بیرون کشیده‌اند و رفته‌اند… (البته تأکید می‌کنم که تا حدودی حق دارند اما می‌شد یک برنامه واضح و مدون هم تعیین کرد…)

یکی از اهداف من در مجموعه آفتابگردان گفتن واضحِ مسیری است که طی می‌کنم… به نظر می‌رسد از سردرگمی‌ها می‌کاهد… (هر چند که گاهی یک «خودزنی محض» به حساب می‌آید)

به هر حال، خلاصه بحت: گفتن نعمت‌ها خوب است اما با چند شرط‌… اگر این شرط‌ها را داریم، بگوییم، وگرنه، خیر:
۱- با نیت درست! نه با نیت ریا و امثالهم.(نیت درست: خدایا! می‌گویم که آن‌ها به سمت تو بیایند. گوشی آخرین مدل هم که می‌خرم نیتم این باشد: خدایا! می‌خرم و می‌گویم که خریدم که مردم بدانند می‌شود مذهبی بود و از دنیا هم لذت برد و چه بسا بیشتر لذت برد و از این طریق شاید در مسیرشان استوارتر شوند)
۲- کوچک‌ترین دروغ یا بزرگ‌نمایی و امثالهم، در بیان اتفاقات خاص، گناه بزرگی خواهد بود چون اعتماد همه را به آن نوع اتفاقات از بین می‌برد.
۳- مطمئن باشید که اکثر قریب به اتفاق مخاطبان شما اهل آن حرف‌ها هستند. اگر اکثریت «نمی‌فهمند شما چه می‌گویید»، گفتنش تخریب خودتان و اسلام و … است.
۴- از همه مهم‌تر: شما چهره و جایگاه مناسبی در بین مخاطبان‌تان داشته باشید (اولاً شما را در زندگی اسلامی‌تان «موفق» و ثانیاً «امین» بدانند). طبق نکته ۱، شما می‌خواهید آن قضایا را بگویید که نشر اسلام باشد دیگر؟ بله؟ خوب، وقتی همه بدانند که شما هفت‌خط هستید، گفتن اینکه «من نماز شب یا دعای کمیل یا فلان دعا و… را می‌خوانم» چه تأثیر مثبتی خواهد داشت؟ پس نگویید چون تأثیر عکس خواهد داشت! یا مثلاً در سن بیست سی سالگی هستید و هنوز نمی‌توانید قرآن را از رو بخوانید، چرا باید بیایید مروج اسلام بشوید؟ وقتی صبح تا شب دنبال تفریح و خوش‌گذرانی هستید و یک هنر یا علم خاص ندارید، چطور به خودتان اجازه می‌دهید دم از اتفاقات خاص بزنید؟ وقتی در دانشگاه جزء تنبل‌ترین‌ها و بی‌هنرترین‌ها هستید و یک کار مفید برای جامعه انجام نداده‌اید چطور به خودتان اجازه می‌دهید بگویید مردم! مسلمان شوید! مسلمان بشوند که چه؟ که مثل تو بشوند؟ تنبلِ بی‌عرضه‌ی بی‌هنرِ بی‌دانش؟… (گاهی برخی افراد خودشان را موفق می‌دانند، من دلم می‌خواهد شکمم را بگیرم یک دل سیر بخندم! آخر مؤمن! من آن رفیقمان که در مطلب «دوستان خوب» معرفی کردم را هنوز نیمچه‌موفق هم نمی‌دانم و به خودش هم انتقاداتم را گفته‌ام حالا تو با گرفتن یک جایزه دنیوی در یک رشته‌ی خاص، خودت را موفق دانستی!؟ لا إله إلا الله!)

توجه: گاهی یک حس‌های خاص به انسان دست می‌دهد که آن حس‌ها به جورج‌بوش هم دست می‌دهد! نباید آن‌را ربط داد به اینکه من انسان یا مؤمن خاصی هستم که آن‌را حس کردم…

 

و اما، نهایتاً از آن طرف هم صحبت کنیم: اگر جایی خواندید که مثلاً یکی گفت من فلان خواب را دیدم یا فلان اتفاق خاص برایم افتاد، سریعاً انکار نکنید و او را متهم به دروغ نکنید. حتماً خوانده‌اید که امام خمینی (رحمه الله علیه) به فرزندش نوشت:

پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ‏ترین حیله‏‌های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز می‏‌دارد، وادار کردن او به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی اللّه است که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود…

(عجب جملات جالبی‌ست! دقت کن: «که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود» هر کس انکار کرد شد امثال سلمان رشدی و صادق شیرازی و عطاء الله مهاجرانی و…)

هر چند نباید خیلی قطعی به همه اظهار نظرها اعتماد کرد، اما اگر کسی از این نوع حرف‌ها زد، سریعاً جبهه نگیرید. شما سعی کنید برداشت مثبت خودتان را داشته باشید، آن شخص اگر دروغ گفته باشد، خودش چوبش را خواهد خورد.

مثلاً مادر ما خواب‌ها و اتفاقات خاص، خیلی برایش اتفاق می‌افتد (مثل اینکه قبل از رفتن به کربلا در خواب انگار همه آن جاهایی که بعداً رفته بود را دیده بود و امثال این اتفاقات که برخی‌هایش را اگر بگویم باور کردنش سخت است). ما اوائل، بنده‌ی خدا را مسخره می‌کردیم (و خدا شیطان درون ما را لعنت کند). بعدها من یک بار با خودم فکر می‌کردم: خوب، مگر این بنده‌ی خدا (و همه مادران دیگر) منافق یا کافر است که درهای خاص خدا به روی او بسته شود؟ در سنین کم ازدواج کرده و از آن به بعد، نهایت تلاشش را کرده که بهترین بچه‌ها را تحویل جامعه بدهد، قاری و روضه‌خوان حلسات قرآن هم که هست، نهایت گناهش شاید چهار تا غیبت زنانه باشد که جالب است که زن‌ها رابطه‌شان با کسی که پشت سرش غیبت می‌کنند بهتر هم می‌شود!! یعنی چیزی در دلشان نیست و فقط برای پر کردن ۵۰۰۰ لغتی که باید هر زن در روز بیان کند این چیزها را می‌گویند!! (دقت کن که نگفتم غیبت گناه نیست. و این موضوع، جواز انجام این گناه بزرگ نیست) (روان‌شناسان می‌گویند: هر زن باید روزانه ۵ هزار و هر مرد ۲ هزار لغت حرف بزند وگرنه افسردگی می‌گیرد) خلاصه، گفتم در حالی که گناهان بزرگ انجام نمی‌دهد و نهایت تلاشش را هم داشته، چرا ما باید فکر کنیم این بنده خدا مثلاً آن اتفاقات یا خواب‌هایش صادق نیست یا در حد این اتفاقات نیست یا دروغ می‌گوید و امثالهم؟

 

به هر حال، امیدوارم در گفتن‌هایمان موفق باشیمWink

۷ پاسخ به “اتفاقات خاص زندگی‌مان را به دیگران بگوییم یا نگوییم”

  1. محمدمهدی گقت:

    متن خوب و آموزنده و موشکافانه ای بود.
    ای ول ! D: پس ما انتخاب شده ایم 🙂

  2. علی گقت:

    منظور من این بود که شاید وبلاگ شما خواننده ای داشته باشد که از شخصیت شما اطلاعات کافی ندارد، من حدود ۴ ساله که همه سایت های شما رو دنبال می کنم و تقریبا با اعتقاداتتون آشنا هستم و اتفاقا تفکر خودم هم در رابطه با مسائل دینی با نوشته های شما نزدیک است و یکی از عمده دلایلی که سایت های شما رو مرتب مطالعه می کنم همین است،چون می دانم مبنای تک تک کلمات و جملاتی که می نویسید اعتقادات شماست و چیزی که بر خلاف عقایدتان باشد رو منتشر نمی کنید.
    حقیقتش رو بخواهید خیلی وقت ها به حال و روز شما غبته می خورم (منظورم اعتقادات و ایمانتان و محیطی که در آن پرورش یافته اید است)
    صحت مطالب فوق را در کامنت هایی که زیر مطالبتان نوشته ام می توانید درک کنید.
    به هر حال اگر با کامنت قبلی موجب آزردگی خاطرتان شدم حلال کنید

  3. حمید رضا گقت:

    سلام، آقا یه وقت سوء تفاهم نشه، منظورم از این متن هرگز شما یا شخص خاصی نبود. مدت‌ها بود می‌خواستم این مطلب رو بنویسیم که اون نظر شما فقط یه بهانه برای این کار بود.
    من به هیچ وجه از دست هیچ بنی بشری به خاطر گفتن چیزی بهم، دلگیر و آزرده نمی‌شم، خیالت راحت 😉
    ممنون از همه لطف‌هات.
    موفق باشی

  4. مهدی گقت:

    سلام التماس دعا برادر مخصوصا تو شبای قدرتون

  5. چه فرقی می کند گقت:

    سلام
    پس دلیل اینکه برخی اینجا نظر می گزارن و بعد از مدتی خبری از ایشان نیست این است …

  6. حمید رضا گقت:

    سلام.
    احسنت! یکی از ۱۰۱ دلیل، اینه… (یکی دیگه از دلایلش رو هم همین روزها خواهم گفت)

  7. چکاوک گقت:

    عشق رازیست که تنها به خدا بایدگفت…
    چه سخن ها که خدا با من تنها دارد…

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها