– دوستانم میدانند که در عین حال که مجبورم همیشه از بهروزترین تکنولوژیها استفاده کنم، اما همیشه از تکنولوژی بیزار بودهام! هیچ چیز مثل زندگی ساده و حتی غارنشینی(!) برایم لذتبخش نیست. دلم میخواهد مثل مش تقی (بابا بزرگ دوست داشتنیام) صبحها ساعت ۶ یک بقچه نان خشک و پنیر خیکی بزنم زیر بغلم و پیاده بروم باغ و بوق سگ(!) برگردم به این شهر غریب. بارها به حالش غبطه خوردهام.
– اواخر سال ۸۸ با مفهومی آشنا شدم به نام «غرقه سازی». روشی که روانشناسها استفاده میکنند تا یک نفر را نسبت به یک چیز بیزار کنند.
در این روش آنقدر شخص را غرق در یک موضوع میکنند که حالش از آن موضوع به هم بخورد و بیزار شود.
– اوائل سال ۸۹ تصمیم گرفتم برای بیزار شدن از تکنولوژی و حتی تغییر فیلد کاری، از این روش استفاده کنم. به همین دلیل قریب به ده میلیون تومان صرف خرید تاپترین تکنولوژیها کردم. بهترین گوشی دنیا، بهترین تبلت دنیا، بهترین لپتاپ دنیا، بهترین تلویزیون دنیا، بهترین مانیتور و قطعات دنیا، بهترین مدیا سنتر دنیا و …
گاهی اوقات که افراد فامیل وارد خانهمان میشوند از دیدن برخی تکنولوژیهای خانه تعجب میکنند. اینکه همه چیز وایرلس و متصل به هم است… با گوشی عکس میگیری، به صورت بیسیم، روی تلویزیون دیده میشود، فیلم روی آی.پد است، میفرستی روی تلویزیون، روی لپتاپ میکس میکنی و خروجیاش را روی گوشی به یکی نشان میدهی، روی کامپیوتر چیزی میبینی و همان لحظه روی تلویزیون یا آی.پد برای دیگران هم نمایش میدهی که لذت ببرند و خلاصه خودمان را غرق در تکنولوژی کردیم.
زندگیای شبیه به زندگی مادیگراهایی که دوست دارند از دنیا لذت ببرند. (هر چند هرگز اینطور نبوده و نیست، حداقل در مورد من)
برخلاف انتظاری که داشتم، نه تنها غرقه سازی باعث بیزاری نشد، بلکه به نظر میرسد کم کم علاقهام را تشدید و تبدیل به «حب» کرد. طوری که خانواده، من را عیالوار میدانند! من چهار پنج زن و فرزند دوشتداشتنی دارم که باید صبح تا شب آنها را تر و خشک کنم! هر لحظه یکیشان خودش را خراب میکند و من باید ردیفش کنم. هر لحظه صدای یکی بلند میشود و همه را عاصی میکند! اگر یک لحظه نباشم و صدای یکیشان بلند شود، تا خودم نباشم ساکت نمیشود! حتی اگر مادربزرگش بالای سرش باشد!! و خلاصه نشانه این حب، همین بس که بارها خدا را شکر کردهام که بهترین فرزندان دنیا را دارم!!
و حب دنیا همان چیزیست که از آن میترسم. همه باید از آن بترسند…
– خواهرهایم از یک ساعت قبل از فوت بابای خدابیامرز تا لحظه چشم بستنش بالای سرش بودند.
تعریف میکنند که:
ظهر آن روز، بعد از سرفههای شدید، متوجه شدیم که وضع بابا وخیم است. با تاکسی تلفنی تماس گرفتیم که ببریمش اورژانس. وقتی به وسط حیاط رسیدیم، پاهای بابا از کار افتاد و روی زمین افتاد.
داخل ماشین مدام یا حسین و لا إله إلا الله میگفت تا اینکه به بیمارستان رسیدیم، در حالی که تقریباً کل بدن از کار افتاده بود.
میگفتند: وقتی دکتر بالای سرش تقلا میکرده، بابایمان گفته: دکتر! بیهوده تلاش نکنید، من دارم عزرائیل را میبینم…
و کمی بعد، چشم بسته است.
خوش به حالش، از دار دنیا یک موتور براوو و یک میلیون پس انداز داشت! مورچه چیست که کله پاچهاش چه باشد! حب به چه داشته باشد؟
– در مجالس وعظ بارها شنیدهام که میگویند: در لحظه مرگ، شیطان اشیائی که به آنها حب و علاقه شدید داریم را جلو چشم انسان نمایان میکند. احتمالاً یک چوب به دست میگیرد و میگوید اگر بگویی لا إله إلا الله فلان شیئ را میشکنم. انسان میخواهد بگوید، اما حب به آن شیئ نمیگذارد. (و من در این شک ندارم که چیزی شبیه به این را خواهیم دید)
– حالا طی سال ۸۹ و ۹۰ بارها شده است که خوابهای وحشتناکی دیدهام! بیش از ده بیست بار!
یک شب خواب میبینم که لپتاپ را یکی بدون اجازه برداشته و درب آن را داغون کرده! سرم را به شدن تکان میدهم که از خواب بیدار شوم و این کابوسها را نبینم. چه نفس راحتی میکشم وقتی میفهمم همهاش خواب بوده.
یک شب خواب میبینم آی.پد از دستم افتاده و شیشهاش شکسته.
یک شب خواب میبینم که آیفون افتاده در تشت آب و دودی که از آن بالا میرود! وحشتزده از خواب بیدار میشوم و میبینم ناقلا بالای سرم، سالم جا خوش کرده.
یک شب خواب میبینم سیم شارژر آی.پد و آی.فون را جابهجا زدهام و آتش گرفته.
یک شب خواب میبینم که خواهرزادهام یک چاقو به سمت تلویزیون تیر کرده و واویلا! حتی در خواب دیدم که بیچاره را چه کتکهایی میزدم 🙁
شانس آوردهام که هر بار سرم را تکان دادهام و از خواب پریدهام وگرنه در خواب… (البته نمیدانم در واقعیت هم اینطور خواهد بود یا خیر، اما در کل، از نگاه خودم نگران این اتفاقات نبوده و نیستم و به نظر میرسد برایم اهمیتی نداشته باشند، نمیدانم… شاید اگر پایش بیافتد، خودم را ضایع کنم و حتی خواهرزادهام را هم به خاطر این اتفاق کتک بزنم!!)
– ما انسانها را میبینی ای خدا؟
به مشتی آهنآلات، به ماشین، به خانه، به فرزند، به زن، به مادر، به پدر دل بستهایم و پایش بیافتد، آخرت را که چه، تو را هم فدای آنها میکنیم!
غافلیم که بارها گفتهای:
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَهٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا ۖ وَفِی الْآخِرَهِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَهٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ
زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست!
زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست!
زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست!
جمعه 29 آوریل 2011 در 1:21 ق.ظ
سلام؛
باور بفرمایید اتفاقاً نمیدانم چند روزیست که به هر چیزی که فکر میکنم، اتفاق میافتد… چرایش را نمیدانم. اما قانون جذب را قبول دارم! دو سه شبه که دارم فکر میکنم، اگر من نباشم، سیستمم چه میشود،نه! نه! واقعاً خیلی بهش عادت کردهام. اصلاً وصیت میکنم که بعد از من به هیچ کس نرسد که بخواهد باهاش کار کند. وصیت میکنم که اونا بفروشن و در انباری خانه نگذارند که خاک بگیرتش:( ولی اگر ما به این به قولی آهنآلات دل خودمان را خوش نکنیم، پس سرگرمی روزانهمان چه باشد! چه کنیم که وقتمان را پر کنیم! من همیشه میگم: هر چیزی در حدّ تعادلش خوب است. حتی مذهب داشتن ومذهبی بودن. اینطور به قولی معتادش میشویم!
من ماندهام چرا آدمها خیلی سریع عاشق این تکنولوژیهای جدید شدهاند! یکیش خود من! عاشق بازیهای کامپیوتری که من حتی باور کنید حتی یک بار هم حتی ترسیدهام طرفش بروم، چون ترسیدهام مبادا ذهنم درگیرش شود!
آدمی اگر بخواهد مثل یک انسان خوب زندگی کند، با همین تکنولوژی روز،زندگی میکند و هیچ وقت چیزهایی خوب یا بهتره بگم:صفاتی خوبی را که داشته را فراموش نمیکند، مخصوصاً اینکه اگر رهبر خوب، کارفرمای خوب یا اینکه مربی خوب و … داشته باشی.
مثلاً من از تابستان سال ۸۹ که درس تجزیه و تحلیل با شما گذراندیم، هیچ وقت فراموش می کنم (معمولاً من حاشیهها و قدمهای طرف مقابل) را که خیلی خیلی روش حساسم را فراموش نمیکنم و در ذهنم باقی میماند… میگفتید: که معنی تعقیب نماز عشاء را خوندید! اگر دقت کنید بیشتر از کلمهی «روزی» استفاده کرده و «کسب روزی» و میگفتید: من این دعا را الکی هم که شده با خودم میخوانم. آن روز وقتی به خانه رسیدم و رفتم آن را خواندم هرگز فراموش نمیکنم: بار اول نه! بار دوم هم نه! اما برای بار سوم چون با علاقه داشتم میخواندم گرفتارش شدم و آن را حفظ کردم و اگر یک شب آن را نخواندم: خوابم نمیبره!!
میخوام بگم: گرفتار چیزی شدن یا گرفتار چیزی بودن چه قرآن، چه تکنولوژی روز، چه یک موتور زیبا داشتن و چه درس خواندن که من بعد از خارج شدن از دانشگاه به جای عاشق درس بودن، حریــــص آن شدهام، همیشه شاید پلی باشد، برای رد شدن از مشکلات و شاید بهانهای باشد برای دانشمند شدن! و لا غیر
جمعه 29 آوریل 2011 در 2:42 ق.ظ
دوستان برای جلوگیری از مخلوط کردن دو مفهوم دنیای خوب و دنیای مذموم لطفاً بخش «دنیاى مطلوب و دنیاى مذموم» از مطلب زیر را بخوانید:
http://www.hawzah.net/Per/K/Akh-Qrn/Akh-Qrn2/ak-206.htm
چهارشنبه 29 ژوئن 2011 در 9:52 ق.ظ
به نظر من یعنی با تجربه ای که من داشتم کمی دلبستگی به مادیات اشکالی نداره چون که من فکر میکردم نباید به مادیات دل بست کاری کردم که دیگه با هیچی دلم خوش نیست یعنی تمام علایقم رو سرکوب کردم و نتیجه اش افسردگی شد و زیاده روی تو مستحبات هم منو از مذهب زده کرد. مادیات برای آسایش و راحتی ما ساخته شده.