کفش‌هایی که دزد برد…!

اتفاقات روزانه دیدگاهتان را بیان کنید

خدا بگویم چه کارش کند!

هنوز چند روز از جمله‌ای که به حمید طبیبی در مسجد، گفتم، نگذشته: حالا مگه این کفش‌هات رو طلاکوب کردی که هر روز می‌ذاری تو کیسه، میاری داخل، از خودت هم دور نمی‌کنی؟! خوب بذار تو جاکفشی… خیالت راحت، این مسجد دزد نداره!

حالا همان بلایی که خیال دیگران را نسبت به آن راحت می‌کردم، سر خودم آمد!

بعد از ۲۰ سال، یک جفت کفش خریده بودم که رام رام بود! نه پا می‌زد، نه سنگین بود، نه پوسف کلفت بود و خلاصه همان بود که در رؤیاهایم می‌دیدم!!

چه کنم که یک هفته بیشتر با ما نبود 🙁

با خیال راحت و طبق معمول گذاشتم داخل جاکفشی و رفتم داخل مسجد. البته خدا می‌داند که انگار به دلم افتاده بود که قرار است دیگر این کفش‌ها را نبینم. وقتی گذاشتم داخل جاکفشی، پشت کفش‌ها را نگاه کردم، دیدم خیلی خاکی شده. گفتم بهتر، اگر دزد ببیند خاکی است، شاید نپسندد و کفش‌ها در امان باشد…

اما انگار نقشه‌ی از پیش تعیین شده بود! نماز را خواندیم و برگشتیم… بــــله… اگر پشت گوشت را دیدی، کفش‌ها را هم آنجا می‌دیدی!!

به قول اهالی مسجد، دزد لامذهب، احتمالاً کفش‌های بیچاره را می‌برد پشت چهارسوق و به دو هزار تومان می‌فروشد که سیگار امروزش تأمین شود! خدا شاهد است اگر می‌گفت: پنج هزار تومان بده که کفش‌هایت را نبرم، می‌دادم! 🙁

دوباره راهی کفش‌فروشی شدم که همان کفش را بخرم. اما طبق شانس ما، همه نوع کفش که هفته پیش آنجا بود، موجود بود، به جز کفش ما! ته‌اش را در آورده بودند!

نمی‌شد پابرهنه رفت سر کلاس، بنابراین، ۲۲ هزار تومان ناقابل دوباره پیاده شدیم و یک جفت کفش نه چندان دل‌پسند خریدیم…

خدا عاقبت این یکی‌ها را ختم به خیر بفرماید! إن شاء الله.

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها