هر از چند گاهی روحیاتم یک طور خاصی میشود و کمی حس ناامیدی بهم نفوذ میکند. این به نظر میرسد طبیعیست به خصوص وقتی میبینی میتوانستی طی یک هفته اخیر، خیلی بهتر باشی و نبودی، این احساس، چند برابر میشود.
در این مواقع، معمولاً گشتی در کارهایی که طی ده سال پیش انجام دادهام میزنم.
مثلاً گشتی در پروژه عظیم تستا و یا پروژه نمرا و امثالهم میزنم. یا مثلاً نشریه سانا را از شماره ۴ به بعد باز میکنم و یکی یکی میبینم:
سانا ۴ – سانا ۵ – سانا ۶ – سانا ۷ – سانا ۸ – سانا ۹ – سانا ۱۰ – سانا ۱۱ – سانا ۱۲ – سانا ۱۳ – سانا ۱۴ – سانا ۱۵
(هر چند در این نشریه بیش از ۱۰ نفر درگیرند، اما من فکر میکنم همه این افراد میتوانند همین حس من را داشته باشند)
یا مثلاً گشتی در صدها مقاله و آموزشی که نوشتهام میزنم.
معمولاً به شدت گریهام میگیرد. میگویم: یعنی واقعاً این من بودهام که توانستهام اینها را تولید کنم؟ هر چه فکر میکنم، باورم نمیشود*. بعد خیلی سریع حواسم به عامل اصلی منعطف میشود: خدایا! من به تو خیلی مدیونم. این استعداد را میتوانستی در وجود یکی دیگر بگذاری و من را مثل خیلیها مشغول کارهای بیارزش و حتی گاهی مضر کنی. بعد، من در قبال این الطلف عظیم تو چه کار کردهام!؟ هر روز تو را (عامل اصلی این موفقیتها را) بیشتر از قبل فراموش کردهام.
هر چند کمی احساس شرمندگی میکنم، اما در کنارش انرژیای وصفناپذیر برای انجام کارهای جدید در وجودم شکل میگیرد تا شاید جبران کمکاریهایم شود. میگویم تا این استعداد را خداوند نگرفته است، باید تا میتوانم از آن بهره ببرم.
الهی!
اگر خواستیم کاری کنیم که لیاقت داشتن استعدادهای فعلی و آیندهمان از ما گرفته شود، خودت جلومان را بگیر…
___________
* مثل این بنده خدا که در زیر مطلب مربوط به معرفى تستا ٣ نظر داده بود:
درضمن چرا اسمی از متن باز بودن این پروژه نیست معذرت ها ولی من باور ندارم چنین دانشی در ایرن باشه
شما فقط فارسیش کردید همین و حق هم دارید پول فارسی کردنش رو بگیرید نه این که بگید خالقشید
http://aftab.cc/article/1108
دیدگاههای تازه