آگوست 14 09
امید من،
خداوند در هر کاری (به ویژه آن ها که سرنوشت ساز تر باشد) یک بار، دو بار، سه بار… خودش را به تو نشان می دهد و نظرش را می گوید (سرت را به جایی میزند، به محض فکر کردن به آن موضوع، در تلویزیون در قالب یک مجری ظاهر می شود و جوابت را می دهد، پایت را می لغزاند که سر بخوری، مریضت می کند…) اگر او را نبینی که باید به حالت گریست که با خودت چه کرده ای!؟ اگر او را ببینی و نظرش را بر دیده بگذاری، او خودش را بیشتر نشانت خواهد داد، اما امان از روزی که او را ببینی و نظرش را بفهمی و قبولش نکنی!… از فردا در به در دنبالش می گردی تا نظرش را در مورد مسائل حیاتی تر بدانی اما نمی یابی اش!
امید من،
خداوند را از خودت ناامید نکن!
الهی! با ما قهر نکن…
یکشنبه 10 آگوست 2014 در 3:19 ق.ظ
در این مواقع که اینجوری جواب میگیری،یه حس عجیبی میاد سراغ آدم .حسی که فقط میتونی با لبخند بهش نگاه کنی وسرتو به نشونه درک موضوع تکون بدیو بگی:خیلی دوست دارم …
آمیــــــــــــــــــــــــــــــن
چهارشنبه 13 آگوست 2014 در 10:49 ق.ظ
سلام استاد.
واقعاً باید به نشانه های خدا توجه کرد…چون که فقط اون دانای کله…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
استاد من میخواستم نظر شما رو دربارۀ یک تصمیم بدونم:
من تو منطقۀ ۲، رتبۀ کنکور زبانم ۷۴۶ شد (۲۰۳۰ کشوری بدون سهمیه)، احتمال داشت رشتۀ زبان و ادبیات علامه طباطبایی تهران قبول شم یا در بدترین حالت، شیراز و مشهد و… قبول بودم.
اما به خاطر این که فکر می کردم با سواد بودن به مطالعۀ خود آدمه، نه دانشگاه و به خاطر امنیت شغلی، دبیری رو اولویت اول زدم و بعد تهران ها… به تدریس علاقه مندم و از اول هم می گفتم یکی از کارهام با تحصیل زبان، تدریسه…به نظر شما کار اشتباهی کردم؟ با خودم گفتم اینطوری هم با دیپلم زبان و لیسانس دانشگاه فرهنگیان، میشه بیرون هم کار کرد و اداکه تحصیل داد و خیال آدم هم راحته. نظر شما چیه؟
چهارشنبه 13 آگوست 2014 در 12:23 ب.ظ
الخیرُ فی ما وَقَع…
إن شاء الله که کار درستیه.
(مهم اینه که وقتی تصمیمی رو گرفتی به تصمیم خودت ایمان داشته باشی و هر کی گفت تصمیم بدی بوده لبخندی بزنی و بگی: باشه، هر چی تو بگی… اما من به تصمیم خودم ایمان دارم 😉 …)
دوشنبه 18 آگوست 2014 در 4:14 ق.ظ
“نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان”
سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام
( ضحی ۱تا ۳)
افسوس که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی.
(یس ۳۰)
و از تمام پیامهایم روی برگرداندی
(انعام ۴)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
(انبیا ۸۷)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.
(یونس ۲۴)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج ۷۳)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک داشتی .
( احزاب ۱۰)
تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی،که من مهربانترینم در بازگشتن.
(توبه ۱۱۸)
سهشنبه 19 آگوست 2014 در 4:53 ق.ظ
خیلی زیبا بود این متن آقا سجاد
با اجازتون برمیدارم تا بزارم تو وبلاگم،اگه رضایت نداشتید حتما اعلام کنید….