نوامبر 14 20
امید من،
در این سالهای گذشته از عمرم، خداوند را بهترین مشتری یافتهام! چه گران میخرد چیزهای ارزان آدمی را!
او را «اهل معامله» یافتم… هر گاه که با او معامله کردم، سود کردم… سودها کردم!
نوجوان که بودم اینطور با او قرارداد بستم:
تعهدات پیمانکار:
تا حد توان، هر چه صاحبکار گفت، بگوید «چشم».
امضا: حمید رضا نیرومند
تعهدات صاحبکار:
تا حد صلاح، هر چه پیمانکار خواست فراهم کند.
امضا: خدا
و چه صاحبکار وفادار و مهربانی که چشم بر روی عهدشکنیهای این پیمانکار بیوفا بست و قرارداد را فسخ نکرد!
جمعه 21 نوامبر 2014 در 2:31 ق.ظ
خیلی جالبوقشنگ بود
جمعه 21 نوامبر 2014 در 12:00 ب.ظ
آخی!پس خیلی ها عهد می بندن تو دوران نوجوونی!خوشمان آمد.
یاد عهد خودم با خدا تو دوران نوجوونیم افتادم!
آقای پیمانکار!حتما موندین پای عهدتون،که فسخ نشده.
شنبه 22 نوامبر 2014 در 5:02 ق.ظ
“چه گران میخرد چیزهای ارزان آدمی را!”
خیییییلییی خوب بود!
بسی خوشمان آمد! 🙂
سهشنبه 25 نوامبر 2014 در 1:10 ب.ظ
عالی بود.
کاش از مهربونی بی حدش سوء استفاده نکنیم،کاش حرمت صاحب کارمون رو حفظ کنیم، کاش هیچ وقت یادمون نره عهد وپیمان هامونو، کاش به آسونی نشکنیم، تا شرمنده مهدی فاطمه نشیم