باید ترسید از کریم!

امید نامه, ترفندهای من یک دیدگاه »

امید من،
بترس از کریم بودن خدا! که آورده‌اند هر که او را با دیگری شریک کند، بفرماید: من کریم هستم، سهم خود را به شریکم بخشیدم، برو از او مُزدت را بگیر و چه آتشی سوزاننده‌تر این پاسخ؟

___________
عاشق این روایت و تضاد جالبی که در آن است هستم!! خودم هم گاهی از آن استفاده می‌کنم: مثلاً یک مؤسسه می‌پرسد حق التدریس را چقدر بزنیم؟ برای آن‌که محکشان بزنم که قدر زحمت را می‌فهمند یا اهل سوء استفاده از بی‌زبان‌ها هستند، می‌گویم: پول برای من بی‌ارزش است… و بعد، می‌بینم مثلاً حق‌التدریس را خیلی کم زده است!، برای ترم بعد با آن‌جا خداحافظی می‌کنم، بعد که ناراحت می‌شوند و دلیل را می‌پرسند، حالیشان می‌کنم که به خاطر کم بودن آن مبلغ است… می‌گویند: شما که گفتید پول برایتان بی‌ارزش است؟ می‌گویم: بله، و منظورم این بود که می‌توانم خیلی راحت از آن دل بکنم!!!

گرنه موش دزد در انبان ماست…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته یک دیدگاه »

گر نه موش دزد در انبان ماست
گندم اعمال چهل ساله کجاست
ابتدا تو دفع شر موش کن
وانگهی در جمع گندم کوش کن

___________
این دو بیت که مرحوم آیت الله تهرانی دائم در سخنرانی هایش تکرار می کرد را دوست دارم که دائم تکرار کنم…

گاهی فقط یک تغییر کوچک…

اتفاقات روزانه, نکته یک دیدگاه »

مدت نسبتاً زیادی بود که می‌دیدم تخم‌های فنج هایم به جوجه شدن نمی‌رسد و در اصطلاح لق می‌شود! کلی فکر و خیال می‌کردم: لابد پیر شده‌اند!  (حداقل ۶ سال سن دارند!) شاید تغذیه‌شان مناسب نیست!؟  (مدتی تخم مرغ آب پز و … دادم) شاید فلان شاید بهمان …
یک روز ظهر متوجه شدم ظهرها آفتاب دقیقاً می‌افتد سمت چپ قفس و روی لانه آن‌ها و طبیعتاً دمای لانه به شدت بالا می‌رود و طبیعی ست که تخم‌ها بپزد!
لانه را برداشتم و گذاشتم سمت راست قفس که همیشه سایه بود … دیدم دوباره جریان جوجه آوری ادامه پیدا کرد …
خنده‌ام گرفت از اینکه چند ماه منتظر فقط این تغییر کوچک بود! لانه را از سمت چپ برداری و به سمت راست بگذاری! همین!

حقیقتاً در زندگی گاهی یک تغییر کوچک شبیه معجزه عمل می‌کند!

با جان و دل…

امید نامه یک دیدگاه »

امید من،

اگر کاری را پذیرفتی، با جان و دل و با اشتیاق انجامش بده و بدان که إن شاء الله «الخَیرُ فی ما وَقَع».

و تکرار می‌کنم که بهترین چیزها را از (به ظاهر) بی‌ارزش‌ترین کارها و کم‌درآمدترینِ آن‌ها آموختم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها یک سری کلاس دارم که اگر بخواهم به درآمد آن‌ها نگاه کنم باید قیدشان را بزنم. اما چون به هر دلیلی قبول کردم، می‌روم و بعد، می‌بینم در حین تدریس آن مباحث، خودم چه چیزهای جالبی یاد گرفته‌ام! می‌بینم ارزشش را داشت…

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها