معمولاً وقتی برگههای تصحیح شدهی یک آزمون را بین دانشجوها پخش میکنم، بعد از آن جلسه، یکی یکی میآیند و یک سؤال را با انگشت نشان میدهند و میگویند: استاد! این سؤال را ببینید! یعنی این همه نوشتیم، هیچی نمره نداشت؟
یک بار دیگر جواب را میخوانم و میبینم ربطی به سؤال ندارد. میگویم: آخر پدر آمرزیده! جوابی که نوشتهای شاید زیاد و جالب، اما این جواب برای این سؤال نیست…
قانع میشود و افسوس میخورد. یعنی این همه جواب، برای گرفتن ۲۵ صدم هم کارایی ندارد؟
این شبها (شبهای قدر) نمیدانم چرا مدام یاد آن صحنهها میافتم. شاید از بس میگویند پروندههاتان امروز برای تعیین نمره نزد خدا میرود.
میترسم… میترسم خدا یکی یکی کارها را ببیند و شاید به جز اندکی، همه را رد کند. آنهمه نماز، آنهمه روزه، آنهمه خیرات، آنهمه کار…
میدانم اگر اعتراض کنم، حتماً خواهد گفت: آخر پدر آمرزیده! این کارها که کردهای شاید زیاد و جالب، اما برای من نبود. 🙁
راست میگوید، نمیخواهم بیشتر توضیح دهد، خودم خوب میدانم که راست میگوید.
نماز خواندم که بگویند نمازخوان است. روزه گرفتم که بگویند روزهخور نیست. خیرات کردم که بگویند خیّر است. دعا خواندم، آن هم با صدای بلند که بگویند بلد است تند تند دعا بخواند. مستحبات ادا کردم و خوب میدانم که در هر لحظه نگاهم به دهان مردمان بود.
حقم است که بگوید: برو مزد این کارها را از همانها بگیر که براشان کردی.
باور نکردنیست این همه کار برای توفیق یک گام نزدیکی به او نیز کارایی ندارد؟
الهی، کارهامان خالص برای خود کن…
دیدگاههای تازه