گلاب به رویتان، این دستشویی عجب حکایتهایی دارد! آنقدر که، تازگیها فیلمهای طنز اگر سوژه کم بیاورند، مطمئناً بحث دستشویی را وسط میاندازند تا مخاطبان کمی روحیهشان عوض شود 🙂
گفتم برای تنوع هم که شده، ما هم گریزی بزنیم به آنجا!!
***
رفیقی دارم که انگار هر وقت که میخواهد برود بیرون، یک شیشه عطر روی خودش خالی میکند!! باور کنید از هر کجا رد میشود تا مدتها مسیر حرکتش بوی عطر میدهد! همیشه با او درگیر هستم که: پسر! آخر شورش را درآوردهای! سر آدم از این همه بوی عطر درد میگیرد و غیره.
برای اینکه کمی متنبه شود و کمتر عطر بزند، دیروز که، بعد از سه چهار ساعت از حضور او، رفتم دستشویی و دیدم هنوز بوی او در دستشویی است، بعد از بیرون آمدن رو کردم به او و گفتم: فلانی! ما هر وقت رفتیم دستشویی، بوی تو را استشمام کردیم!!!
بنده خدا جلو خانمش چنان ضایع شد که فکر نمیکنم دیگر حالا حالاها به خودش عطر بزند!
***
زمانی بود که عبارت «خسته نباشید» افتاده بود به دهانم! ناخواسته هر که را که میدیدم، اول میگفتم «خسته نباشید» و بعد سلام و علیک میکردم.
هیچ وقت یادم نمیرود که یک بار در یکی از مساجد، پشت در منتظر بودم که نفر قبلی بیرون بیاید و نوبتم شود. بنده خدا تا آمد بیرون، از آنجا که آشنا بودیم، خیلی جدی و مؤدبانه گفتم: خسته نباشید!!
خدا میدانم که از خجالت آب شدم! آخر پسر! زبانت لال شود! این چه موفع گفتن این جمله بود!
آنقدر حواسم پرت این سوتی بود که اصلاً نفهمیدم در دستشویی چه کار کردم!!!
از آن زمان به بعد، دیگر هرگز عبارت «خسته نباشید» را برای شروع مکالمه استفاده نکردم.
(دانشجوها هم وقتی من را در دانشگاه میبینند، اگر قبلاً سلام و علیک کرده باشند، معمولاً برای عرض ادب، عبارت «خسته نباشید» را به کار میبرند. تا به حال چند بار اتفاق افتاده به محض اینکه از در دستشویی دانشگاه بیرون آمدهام، یکیشان را دیدهام. بیادبها برمیگردند میگویند: خسته نباشید استاد!! من هم اگر این را بگویند، میگویم: خودت خسته نباشی!! هفت جد و آبادت خسته نباشند!!)
***
دبیرستان که بودیم، یک رفیق داشتیم که مداح بود. میدانید که مداحها هم زبانبازترین افراد جامعه هستن. کم نمیآورند!
ما هر وقت همدیگر را میدیدیم چون شوخی داشتیم، معمولاً من به اون میگفتم: التماس دعا حاجی! یاد ما هم باش…
یک بار در دبیرستان داشتم میرفتم آب بخورم که دیدم دارد میرود دستشویی. برگشتم به شوخی گفتم: التماس دعا حاجی!
نامرد! وقتی آمد بیرون، گفت: جانِ حمید از اول تا آخرش یاد تو بودم! همهش جلو چشمم بودی!!! 🙁
(اشاره به آن التماس دعاها که به مسافران مکه میگویند و حاجی میگوید: از اول تا آخرش انگار جلو چشمم بودی!!)
***
فکر میکنید بدترین حالت ممکن که یک انسان میتواند در آن حالت قرار گیرد، چیست؟
عرض میکنم خدمتتان:
در راه مشهد، با برادر بزرگتر رفته بودیم دستشویی عمومی! پشت در ایستاده بودیم تا نفر قبل بیاید بیرون و ما برویم داخل. یکدفعه دیدم علی از خنده منفجر شد و دوید به سمت بیرون. نگاه کردم به سمت دستشویی دیدم یارو در حال بیرون آمدن از دستشویی است در حالی یک خلال دندان هم در دهانش است!!!! باور کنید من هم مثل علی ترکیدم از خنده! (بعداً حدس زدیم که احتمالاً از سر سفره شام آمده است و خلال دندان را بابت تفریح در دهانش چرخانده و بیرون نیانداخته! آخر مرد حسابی! مراعات حال مردم را هم کن!!)
***
این یکی کمارتباط با دستشویی نیست:
شاید بتوان گفت بزرگترین سوتی من از این قرار بوده است:
یک بار از حمام آمدم بیرون و متوجه شدم که گوشی زنگ میخورد. تا رفتم جواب بدهم، قطع شد. فهمیدم از دانشگاه تماس گرفتهاند. (مسؤول یکی از بخشها)
چند دقیقه بعد، دوباره تماس گرفت. گوشی را برداشتم.
گفت: سلام، خوبی مهندس؟! چند دقیقه پیش تماس گرفتم جواب ندادی…
من بیچاره طبق عادتی که میگویند: کجا بودی؟ میگوییم: جای شما خالی فلان جا، خیلی عادی برگشتم گفتم: جاتون خالی، حمام بودم!!!!!!!!!!!!
باور کنید از خجالت آب شدم!! 🙁
یک جور ماستمالی کردم که خیلی سوتی به نظر نرسد، اما گوشی را که قطع کردم، میخندیدم و همزمان، عرق شرم میریختم!!
(گاهی اوقات برخی سوتیها سالها در ذهن انسان میماند و از به یادآوردنش عذاب میکشد. شاید خوبیشان این باشد که تا عمر دارید تکرار نمیکنید! در مورد برخورد با این نوع سوتیها در یک مطلب صحبت خواهم کرد…)
به هر حال، اینها حکایتهاییست که گهگاه که پشت در دستشویی میمانم مرور میکنم و با خودم میخندم 🙂
سهشنبه 16 آگوست 2011 در 3:27 ب.ظ
🙂
واااااااای, توروخدا نکنین این کارو.ترکیدم از خنده.
جمعه 7 اکتبر 2011 در 6:54 ق.ظ
خسته نباشید….