شهدا اینگونه بودند!

اتفاقات روزانه, نکاتی برای بچه حزب اللهی‌ها دیدگاهتان را بیان کنید

مادر یکی از شهدا در محله‌مان برای مادرم از شهیدش تعریف کرده بود و امروز سر بحث یادواره شهدای محله (که فردا قرار است برگزار شود،) مادرمان برای ما تعریف می‌کرد…

مادرش می‌گفت: سربازی‌اش را در جبهه گذراند و شش ماه هم بیشتر مانده بود. مدتی برگشته بود که استراحت کند و دوباره برگردد به جبهه.

می‌گفت من رفتم یکی از سادات بزرگ شهر را آوردم خانه که بیاید نصیحتش کند که بس است و دیگر نرود جبهه.

وقتی آمدیم سر نماز بود…

می‌گفت چون متوجه شده بود سید برای چه کاری آمده، تا می‌توانست نمازش را طولانی کرد!!!

آنقدر دعا و غیره خواند تا روی سید کم شود و برود!

دیگر به سجده آخر رسیده بود و سید هنوز نشسته بود تا نمازش تمام شود!

سر از سجده برنداشت تا سید دیگر خسته شد و آمد در همان حالت که در سجده بود، جملاتی گفت و رفت!

***

مادرش می‌گفت: به دروغ به او می‌گفتم: پسرم! تازه ازدواج کردی، خانمت الان بارداره، به فکر بچه‌ت باش! الان امروز ۳۵ تا شهید آوردن… جوان‌های دیگه رفتن… تو به اندازه کافی توی جبهه بودی، بسه.

می‌گفت یک ساعت برایش روضه می‌خواندم که نرود، آخرش می‌گفت: مادرم! همه اون‌هایی که توی جبهه هستن هر کدوم زن دارن، بچه دارن، دغدغه دارن! اگه قرار بود همه به خاطر این مسائل نرن که الان دشمن توی شهر ما بود!

***

می‌گفت: شب قبل از شهادتش انگار خواب دیده و مطمئن شده که فردا شهید می‌شود. همه وسایلش را بین دوستانش تقسیم کرده. دوربین عکاسی‌اش، قرآنش و غیره را. به همه می‌گفته من امروز شهید می‌شم.

***

هر وقت در مورد شهدا از این صحبت‌ها می‌شنوم، دائم در دلم تکرار می‌کنم: وای به حال ما! وای به حال ما! وای به حال ما!

۴ پاسخ به “شهدا اینگونه بودند!”

  1. صالحی گقت:

    با تشکر
    مطالب این وبلاگ خیلی جالب است
    یه جورایی احساس می کنم چون از دل می نویسید به دلم مینشیند
    یه پیشنهاد
    امکانی مانند feedbunner به این وبلاگ اضافه کنید که هر وقت اپ کردید ایمیل بزنه
    ممنون
    یه سوال هم برام پیش اومده :
    شما چطوری وقت دارید به اینهمه کار برسید
    دانشگاه
    برنامه نویسی و ساخت پروؤه هایی مثل تستا یا پارس خوان یا …
    خوندن و جواب ایمیل ها
    مدیریت سایت و وبلاگ و انجمن و

  2. حمید رضا گقت:

    🙂 ممنون از لطف شما.
    اگر بدونید چقدر درگیر کارهای دیگه هستم متوجه می‌شید که نصفش رو نگفتید!!
    والا خودم هم این سؤال رو از خودم و خدا دارم!! 🙂
    در مورد اشتراک ایمیلی، نمی‌تونم اون رو فعال کنم. دلیلش رو در مطلب < < ضد حال > > که اخیراً در وبلاگ ارسال کردم گفتم.

    موفق باشید

  3. دانشجو گقت:

    به هیچ وجه مطالب اینترنتی بخصوص وبلاگ را نمیخونم
    امام مال شما فرق داره چون از وضعیت شما کم و بیش اگاهم
    خدا شما را حفظ کنه انشالله
    احساس حسادت میکنم به شما در حالیکه اصلا حسود نیستم
    احساس میکنم یه جورایی از یه چیزایی عقب موندم البته نه مادیات بلکه معنویات
    اینکه نماز شب بخونم اینکه تمام نمازهارا با جماعت بخونم اینکه نماز غفیله بخونم
    اینکه بدونم دعای بعد از هر نماز دقیقا چیه و …
    البته خدا بیش از اندازه به من لطف کرده و برا همین احساس میکنم حداقل یک از بینهایت باید جبران کنم
    خیلی خوبه تو این مقطع استادی مثل شما داشتم
    ای کاش همه احساس مسئولیت و خداشناسی شون نصف شما بود
    خدا کمک کنه بیشتر به خدا نزدیک بشیم انشالله
    امیدوارم همه با با ابرو از دنیا بریم
    دوست داشتم مطلبی در مورد نعمت مرگ بنویسید که خدا میدونه چه نعمتیه
    رفته بودم ملاقات یکی از اقوام که سن زیادی هم داره هر سری که میرم فقط میگه از خدا بخاهید زودتر راحتمکنه. برام جالبه که انسان به اینجا هم میتونه برسه
    به هر حال خدا انشالله عمر با برکت به شما بده و همیشه موفق باشید
    برا نمرات پایان ترم ترجیه میدم اسمم رو ننویسم که البته فکرکنم من را خوب بشناسید
    شما را به انچیزی که دوست دارید قسم میدم در هنگام نماز ما را هم دعا کنید
    یا علی مدد
    خدا قوت

  4. اميد گقت:

    سلام
    واقعاً خوشا به سعادتشان آنها جایگاه خود را هم در این دنیا و هم در آخرت می‌دیدند کاش کمی بیشتر به خود بیایم و دنیا را بزرگ نبینم دنیا آنقدر کوچک است که گاهی خودمان خنده‌مان می‌گیرد که چرا گاهی آنقدر دلبسته دنیا می‌شویم خوشا به حال کسانی که راه‌شان را پیدا کردند.

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها