پشیمانی

اتفاقات روزانه, نکته دیدگاهتان را بیان کنید

گاهی اوقات با حالتی غمگین و سر به زیر وارد خانه می‌شود، یک سلام نصفه و نیمه می‌کند و می‌رود یک گوشه سرش را روی پاهایش می‌گذارد. (مهدی رضای شش ساله را می‌گویم)
می‌روم کنارش، می‌چسبانمش به پهلوی راستم و می‌گویم: چطوری پهلوون!
با آن زبان شیرین کودکی و با کمی بغض، سریعاً می‌گوید: دایی! اصلاً حوصله شوخی ندارم ها! تو رو خدا سر به سرم نذار!
می‌گویم: ها؟ کشتی‌هات غرق شده؟
می‌گوید: نه خیرم! سر مامانم داد زدم!
خدا شاهد است تا دو ساعت بغض می‌کند و تا وقتی نرود خانه و یک فصل گریه نکند و مادرش نگوید که بخشیدمت، آرام نمی‌گیرد!

هیچ وقت با من بوکس بازی نمی‌کند!؟ می‌دانی چرا؟ چون یک بار که با هم بازی می‌کردیم، یک مشت نسبتاً محکم به کمرم زد و من برای اینکه بگویم تو برده‌ای، چند بار با احساس درد گفتم: اوخ اوخ اوخ!
تا اینطور کردم، گریه‌اش گرفت و گفت: دایی! من دیگه با تو بوکس بازی نمی‌کنم، لاغری، دردت می‌گیره!

یک بار کاری کرده بود که دایی علی‌اش ناراحت شده بود. شب که رفته بود خانه شروع کرده بود بلند بلند گریه کردن! خواهرم از گریه‌هایش با موبایل فیلم گرفته بود!! هر چه خواهرم می‌گفت به دایی می‌گم ببخشدت، فایده نداشت تا اینکه بابایش سرش داد کشیده بود “بسه دیگه!!” و او ساکت شده بود.

باور کنید حاضرم هیچ چیز در دنیا نداشته باشم مگر این حیا و پشیمانی و توبه را!

۴ پاسخ به “پشیمانی”

  1. مصطفی ضابط گقت:

    ما با دیدن این صحنه پشیمانی و ندامت این کودک اینگونه متأثر می شویم

    خدا با دیدن پیشمانی و گریه ما چه احساسی داره؟

  2. اناری‌ام گقت:

    حلال‌زاده به دایی‌اش می‌ره دیگه!…
    ما که این قدر مشتاق دیدار حضرتعالی هستیم…این قدر از مهدی‌رضا می‌گی که…

    بی‌انصاف قم اومدی و ما رو خبر نکردی؟! باشه بهم می‌رسیم! بذار بیام ساوه اگه خبرت کردم 😀

    در ضمن یه چیز خیلی خیلی باحال گرفتم می‌خواستم عیدی برات پست کنم یادم رفت ولی انگار خوب شد یادم رفت!!! اینجوری فایده نداره… اگه اومدی قم و خبر دادی اون وقت حضوراً طی مراسمی نه چندان باشکوه تقدیم خواهد شد!
    البته ناگفته نماند یه کارهایی هم باهات داشتم فکر نکن سلام گرگ بی‌طمع‌ه!

  3. حمید رضا گقت:

    سلام؛
    اگر می‌دونستی من چقدر خجالتی هستم، نمی‌گفتی آمدی قم خبرم کن 🙁
    حاج مهدی (دوستم که طلبه‌ست و در قم زندگی می‌کنه) پنجاه بار گفته بابا! میایید قم بگید فقط با هم یک نماز جماعت توی حرم بخونیم، خونه ما هم نمی‌خواد بیایید!
    با این وجود یک بار بیشتر مزاحمش نشدیم!
    خلاصه، ما رو از این لحاظ معاف کنید;)
    در مورد اون چیزی که خریدی، یه آمار بده ما هم بخریم 😉

    ممنون

  4. اناری‌ام گقت:

    علیک سلام؛
    ایضاً می! یعنی منم خجالتی‌ام!
    اصلن همین‌ه که موج‌ت گرفتتم! نمی‌دونم چرا هر دفعه یادت می‌افتم یاد مهدی‌رضا می‌افتم!!! 😀

    باشه هر طور راحتی… ولی اگه یه بار زنگ می‌زدی بد نبودا… شماره‌ام رو که دادم قبلن‌ها…در ضمن من یه مرد سبیل کلفتم نمی‌خوام گولت بزنم!

    این قدر هم مظلوم‌نمایی نکن ان شاء‌الله همین روزا به دستت می‌رسه… به همون آدرس فروشگاه

    راستی اگه ساوه بیاییم تحویل می‌گیری؟!

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها