دیروز خبردار شدم که فرزند یکی از مایهدارهای شهر که پدرش را با کلمه «خان» صدا میزنند و اینطور که بابای خدا بیامرزم میگفت، خان یک روستا بوده (و اکنون هم در شهر، برای خودش خانی است)، توسط فرزند یکی دیگر از خانها (که دهها و دهها زمین در همین شهر دارند، طوری که فرصت نمیکنند سر و سامان به زمینهایشان بدهند) با چاقو با چندین ضربه به قتل رسیده!
ضارب را گرفتهاند و طبیعتاً چند وقت دیگر، بالای دار خواهد بود…
مسأله؟ گفته میشود ناموسی و شاخ و شانه کشیدن برای هم بوده…
ـــــــــــــ
چند سال پیش، سر فرزند کسی که در بازار ساوه یک بازارچه به نام آنهاست توسط فرزند کسی که آنقدر باغ و زمین و کامیون دارند که خیلیها به حالشان غبطه میخورند، بریده شد.
ضارب را بعد از مدتی گرفتند و دار زدند…
فرزند یکی از مایهدارترین افراد هم در وسوسه کردن ضارب شریک بود و بعد از چند سال به تازگی از زندان خارج شده است.
مسأاله؟ ناموسی…
***
چقدر احمق است کسی که نتواند از این ماجراها نتیجه درستی بگیرد.
چقدر احمق است کسی که فکر کند مسأله واقعاً ناموسی است!!! و از جای دیگری آب نمیخورد…
چقدر احمق است کسی که به فقر خود ننازد و حتی لحظهای غبطه به حال این نوع انسانها بخورد.
***
اگر این چند خط را به دیواری بزنند و بعد اعلام کنند که همین جا برای «خان بودن» ثبت نام میکنند، شک ندارم که صفی تشکیل میشود به اندازه جمعیت انسانهای کره زمین!
پى نوشت:
این حدیث بر روى دیوار مسجد بود که دیدم متناسب با این مطلب است:
https://www.dropbox.com/s/5e7buykl4qi5q18/Photo%20%DB%B1%DB%B3%DB%B9%DB%B1-%DB%B7-%DB%B2%DB%B7%D8%8C%E2%80%8F%20%DB%B1%DB%B2%20%DB%B1%DB%B7%20%DB%B1%DB%B8.jpg
چهارشنبه 10 اکتبر 2012 در 3:43 ب.ظ
سلام استاد
دقیقا همینطوره…
مرسی
یکشنبه 14 اکتبر 2012 در 3:31 ب.ظ
سلام.اقا حمید خسته نباشید بالاخره تونستم بعد از دو سه ساعتی کل ۱۶ صفحه “اتفاقات روزانه” شما رو بخونم.میدونستم که این مطالبت خیلی نکته داره واسه همین همشون رو با دقت خوندم و خدا رو شکر به نتیجه ی دلخواهم رسیدم.
واقعا خسته نباشی؛از صمیم قلب برای شما و خانواده محترمتان آرزوی سعادت میکنم.
دوست شما OMID3D!