وقتى گوش نمى کنیم!

اتفاقات روزانه, نکته دیدگاهتان را بیان کنید

در مطلب آیا به زبان خدا مسلط هستید؟
گفته بودم که به حرف هاى خدا گوش کنید!
اما انگار خودم باید آن مطلب را دوباره بخوانم!

اکنون ساعت ٧ صبح است و تازه درد معده ام خوابیده و مى توانم بروم بخوابم!! تا صبح از درد به خودم مى پیچیدم!
چند ماهى بود که دردش خوابیده بود و برایم عجیب بود که چه شد یک دفعه دوباره شروع شد؟
بنابراین دیروز را مورد بررسى قرار دادم:
١- استرس؟ نداشتم
٢- پفک؟ نخوردم
٣- آلوچه، لواشک؟ نخوردم
۴- غذایت دیر شد؟ تقریباً نه
۵- با شکم خالى نوشابه یا ماء الشعیر خوردى؟ نه
رسیدم به دیشب! یک دفعه برق از چشمانم پرید! منزل خواهرم بودیم، یک لیوان دوغ ریختم، تا آمدم شیشه را وسط سفره بگذارم، دستم خورد به لیوان و تمامش ریخت روى سفره!!
همان لحظه کمى به حکمت این اتفاق فکر کردم، اما چون چند ماه بود معده ام اذیت نمى کرد، فکرم سمت معده ام نرفت، بنابراین یک لیوان دیگر ریختم و خوردم!! و این شد که تا الان درد کشیدم!
ارزشش را داشت! یک رمزگشایى از صحبت هاى خدا بود! اگر ظرفى برگشت و ریخت، (احتمالاً) یعنى آن را نخورى بهتر است… 😉

(الله اکبر! وسط نوشتن این مطلب یک دفعه یادم افتاد دفعه آخرى که رفتم جگرکى، دقیقاً ظرف دوغ برگشت ریخت روى شلوارم و هیکلم را سفید کرد و کلى جلو جمع خجالت کشیدم و یکى از ضایع ترین و ماندگارترین خاطراتم را رقم زد!! (و تازه فهمیدم چرا ماندگار)
سال هاست نتوانسته ام بفهمم این معده لعنتى چرا هر بار دردش شروع مى شود و تا مدت ها پدرم را در مى آورد!؟ امشب دقیقاً فهمیدم که یکى از عوامل اصلى اش همین دوغ بوده!)

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها