رمضان کودکان

خاطرات دیدگاهتان را بیان کنید

مهدى رضاى هفت ساله، به مامانش:
مامان! تو برو، من همین جا مى مونم، دیگه هم نمیام خونه! چون تو هیچ وقت من رو سحر بیدار نمى کنى!

دارم در کوچه ماشین را مى شویم که متوجه مکالمه مهدى رضا با دوستانش مى شوم:
بچه ها شما روزه اید؟
– نه
– نه
– اما من روزه ام!
– یعنى از صبح هیچى نخوردى؟
– فقط یه کم ناهار خوردم، الان هم یه لقمه نون پنیر و یه کم هندونه خوردم. ظهر هم نتونستم شنا نکنم پریدم توى استخر باشگاه و شنا کردم!!!

۳ پاسخ به “رمضان کودکان”

  1. nasa گقت:

    کاری نکرده روزه ش باطل بشه که! :دی
    ولی انصافا گاهی اوقات بچه ها خاطرات با حالی رو به وجود میارن.

  2. امیرحسین رعایی گقت:

    -بچه ها شما روزه اید؟
    -من روزه ام
    -یعنی از صبح تا حالا هیچی نخوردی؟
    -فقط یه مقدار از گوشت برادر مرده ام خوردم، راستی چشمام هم وقتی داشتم تو خیابون راه می رفتم یه چیزایی خوردن!

  3. گیله مرد گقت:

    سلام
    جالب بود

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها