از لحظه ارائه تستا ۳ (۲۰ فروردین ۹۲) احساس میکنم یک حس و حال نسبتاً بدی در زندگیام جاری شده.
من اهل پول شمردن و درگیر شدن با این چرکها نبودم. من برای پول، کار و زندگی نمیکردم و دوست ندارم کنم. اما از آن وقت تا به حال بخش اعظمی از زندگیام صرف فکر کردن به درآمد و جا به جا کردن پول از این حساب به آن حساب و این جور کارهای ضایع شده است:(
در حالی که درآمدمان دارد به روزی ۵۰۰ هزار تومان میرسد اما احساس میکنم من اشتباهیام! من برای این کارها آفریده نشدهام.
قرارمان با خدا این نبود…
قرارمان این نبود که لذت خواندن نهج البلاغه و تاریخ تشیع و کتابهایی که مدتی هست فقط فرصت میکنم لایشان را باز کنم و سریعاً چند جمله بخوانم و کنار بگذارم، تبدیل شود به لذت حساب و کتاب مال دنیا…
قرارمان این نبود که به جای مطالعه و تحقیق و تولید و پیادهسازی ایدههای ناب و جدیدم، از اینکه امروز فروش خوبی داشتهایم خوشحال شوم!! اصلاً گاهی که از یک درآمد خوب، خوشحال میشوم، از خودم بیزار میشوم! احساس میکنم چقدر بیکلاس شدهام 🙁 در شأن من نبود که پول من را خوشحال کند…
به نظر میرسد در یک باتلاق گیر افتادهام و هر روز که بگذرد بیشتر فرو خواهم رفت. تمام مدارس و مؤسسات و مدرسین کشور دارند گروه گروه به سمت محصولات ما (تستا و نمرا و بوکفا و …) میآیند و طبیعتاً پشتیبانی آنها آنقدر وقتم را خواهد گرفت که دیگر وقتی برای کار روی ایدههای جدید نخواهد ماند و این انرژی و شور جوانیام دارد هر روز کمتر و کمتر میشود.
کجایی عباس آقا که میگفتی تا وقتی دکترایت را نگرفتهای، خودت را درگیر پول نکن! اولین حقوق قلمبه را که بگیری درس را فراموش میکنی!! این روزها دائم این جملهات در گوشم تکرار میشود!
تو راست میگفتی، ما برای این جایگاههای پایین نیستیم…
(بروم سه مشتری که همین ساعت ۱۱ شب ثبت سفارش کردهاند را راه بیندازم!!!!!! میبینی چقدر بیکلاس شدهام!؟ به جای اینکه بگویم بروم چهار تا مقالهی روز بخوانم، چهار تا پژوهش انجام دهم، چهار تا ویدئوی آموزشی ببینم، باید بگویم بروم چند تا مشتری راه بیندازم!! ده سال بعد که این را بخوانم چقدر افسوس خواهم خورد که جوانیام را صرف چه چیز بیارزشی کردم…)
دیدگاههای تازه