و باز هم انتخاب…

اتفاقات روزانه دیدگاهتان را بیان کنید

تقریباً از ابتدای ورودم به کارشناسی (سن ۱۸ سالگی) تا دو سه سال شب‌ها از ۸ تا ۱۲ شب (و هر چهار شب یک بار، تا صبح) در ۱۱۸ شهر کار می‌کردم. اگر بگویم هر چه می‌دانم از آن دوران است، اشتباه نکرده‌ام… چون چهار ساعت به دور از کامپیوتر و تلویزیون و مزاحمت‌های دیگر بودم و آن‌جا هم کار خاصی جز پاسخ دادن به تلفن آن هم هر ده دقیقه یک تلفن نداشتیم. تستا در آنجا متولد شد. من لپ‌تاپ خواهرم را دزدکی می‌بردم آنجا و روی تستا کار می‌کردم. شاید صدها جلد کتاب مطالعه کردم. خیلی خیلی خیلی برایم دوران شیرینی بود.

اما خوب، زمانی که وارد کار تدریس شدم و جدی جدی مدرس شدم، شرایطی پیش آمد که نمی‌شد هر دو شغل را با هم ادامه داد. در شأن یک مدرس نبود که در ۱۱۸ کار کند. آنجا یک شغل پاره‌وقت برای دانشجوها بود…

روزی که تصمیم نهایی را گرفتم خیلی برایم سخت بود. دلم نمی‌خواست با آن همه خاطرات خوب که ۱۱۸ داشت خداحافظی کنم. هنوز هم بعد از پنج شش سال با خودم می‌گویم ای کاش می‌شد یک شغل مثل آن شغل می‌داشتم که من را برای ساعاتی در شبانه روز از کامپیوتر و تلویزیون و امثالهم دور کند و فقط بتوانم فکر و مطالعه کنم.

به هر حال، هر طور بود از آنجا دل کندم. آن جمله که در وبلاگ نوشته بودم و اکنون پیدایش نمی‌کنم را همان زمان سرودم(!):

امید من! برای بالا رفتن از نردبان، باید از پله قبل دل بکنی…

یک دل کندنِ دیگر هم قبل از آن اتفاق افتاده بود. زمانی که رسیدم به نقطه عطفی به نام «کنکور» و مجبور شدم از مسجد و تمام خاطراتی که بیش از شش سال با آن‌ها شبانه‌روز زندگی کردم دلم بکنم چون باید وارد مرحله بعدی زندگی می‌شدم. آن شب‌ها چقدر گریه کردم…

حالا انگار دارم به یک نقطه عطف دیگر نزدیک می‌شوم:

ترس برم داشته! این تصمیم خیلی سخت‌تر به نظر می‌رسد.

چند روز پیش با یکی از دوستان که هفت هشت سالی از من بزرگ‌تر است و مسؤول یک شرکت کامپیوتری با چندین کارمند و زیرمجموعه است و با هم همکاری‌هایی در تدریس و پروژه‌های مشترک داریم در دفترش قراری داشتم که پرسید: کم‌پیدایی مهندس؟ گفتم: حقیقتش، تستا بدفرم کارش گرفته و صبح تا شب درگیر آن شده‌ام. دائم دارم سفارشی‌سازی‌ها و خریدها را مدیریت می‌کنم. گفت: با سازمان‌ها چطور کار می‌کنی؟ شرکت ثبت کردی؟ تیم تشکیل دادی؟ گفتم نه، اما اگر لازم باشد از طرف شرکت یکی از دوستان فاکتور و قرارداد تنظیم می‌کنیم. گفت: تدریس را چه می‌کنی؟ ادامه می‌دهی؟ دکترا و هیأت علمی و …؟
گفتم والا الان سر یک دو راهی گیر کرده‌ام. سر کلاس، گاهی مجبورم به مشتری پشتیبانی بدهم و اصلاً از این وضع راضی نیستم…

تا این را گفتم، گفت: دقیقاً سرنوشتت مثل خودم است! من هم در همین سنین تدریس که می‌کردم مجبور بودم گاهی سر کلاس پشتیبانی شبکه‌های شرکت‌ها را هم داشته باشم و این، اصلاً با وجدان کاری‌ام جور در نمی‌آمد. خیلی سخت بود، اما با اینکه می‌توانستم هیأت علمی بشوم اما ترجیح دادم با تدریس خداحافظی کنم و بچسبم به شرکت. حقیقتش هر کدام لذت‌های خاص خودش را دارد اما من از راه‌اندازی شرکتم بیشتر لذت می‌برم… از طرفی مدرک‌ها و هیأت علمی‌ها و اینجور چیزها هم الان دیگر کشکی شده. اینطور نیست که بگویی دکترا گرفتن یعنی سطح علمی بالاتر. اگر هم دکترا می‌گیری برای حقوق بیشتر یا لذت بیشتر می‌گیری که خوب، شرکت داشتن و چسبیدن به کار شخصی درآمد و فرصت پیشرفتش بسیار بالاتر است. به خصوص تو که برنامه‌نویس هستی و برنامه‌نویسی بسیار بیشتر از کاری که من می‌کنم جای پیشرفت دارد…

گفتم: مهندس زدی توی خال! همه این‌ها روزی صد بار از مغزم عبور می‌کند. واقعاً نمی‌دانم کدام را انتخاب کنم. تدریس که لذتش برایم تا حدودی بیشتر است اما حقوق یک ترمش به اندازه یک و نیم روز برنامه‌نویسی من هم نیست؟ یا برنامه‌نویسی که لذتش به نظر می‌رسد کمتر اما انصافاً درآمد و جای پیشرفتش بیشتر است؟ و از طرفی این دل پرطمع، هم خدا را می‌خواهد و هم خرما را!
می‌دانم که اگر تدریس را رها کنم و وقتم آزاد شود چندین پروژه محشر دارم که هر کدام هزاران خاطرخواه دارد اما حیفم می‌آید بودن در مجامع دانشگاهی را از دست بدم.

خلاصه که حدس می‌زنم این نقطه، انتهای ترم بعد باشد چون فعلاً برای ترم بعد همه روزها و ساعات را به دانشگاه‌ها قول داده‌ام و نمی‌شود زد زیر قول و قرارها.
این را نوشتم که یکی دو سال بعد ببینم جریان چه شده!؟ کدام‌یک را انتخاب خواهم کرد؟

اما انصافاً اگر با تدریس خداحافظی کنم یک گریه مفصل در آن شبی که این تصمیم را گرفته‌ام خواهم داشت، چون شدیداً به تدریس وابسته شده‌ام و تازه دارم پخته می‌شوم و خیلی سخت است که یک دفعه کنار بگذارم. البته خدا یک عادت خوب برای مؤمنان دارد و آن اینکه: وقتی قرار باشد چیزی یا کسی را از دست بدهی، کمی قبل‌تر، تو را از آن چیز یا شخص متنفر می‌کند! پس چندان نگران ضربه روحی‌اش نیستم!

اما حدس می‌زنم آخرش مثل یکی از اساتیدی که الگویم هست و در مستند «میراث آلبرتا» با او مصاحبه شده، یک شرکت در کنار کارهای دانشگاهیِ کمتر راه اندازی خواهم کرد. والله اعلم، صبر می‌کنیم ببینیم چه می‌شود…

۶ پاسخ به “و باز هم انتخاب…”

  1. یه دوست گقت:

    سلام آقای نیرومند
    انتخاب شما هر چه باشد مطمئن هستم موفق خواهید بود همانطور که الان هم خیلی موفق هستین.
    خب نمیشه از این پروژه های محشر که تو ذهن دارید یکی دوتا رو هم به ما فقیر بیچاره ها بگین
    انصافا خدا رو خوش میاد من جوان بعد از اتمام تحصیل سرگردان باشم.اگر پروژه ای می داشتم روی ان کار میکردم که پشتوانه ای برای بعدا باشد. ( میدانید که زکات علم نشر آن است)
    منتظر هستم …

  2. وحید گقت:

    سلام
    اولین بار که دانشجوی شما شدم زمانی بود که درس طراحی وب رو سال ۸۸ با استاد وفایی افتادم…ولی پیش خودم فکر میکردم من حقم این نبود…اما بعدش که با شما برداشتم فهمیدم که هیچی بارم نیست،نمیخوام … کنم،اما من از شما و زندگیتون درس گرفتم ولی حیف که استفاده ازشون کار سختیه،به خصوص که الان درگیر زندگی شدم و تا ۲ ماه دیگه پدر میشم و تصمیم به ادامه تحصیل در ارشد رو گرفتم،خیلی دیره ولی به درسم علاقه دارم و از طرفی مخارج زندگی اجازه نمیده بیشتر تلاش کنم چون مجبورم بیشتر از دانشگاه برم سر کار و نتونم بیام سر کلاس…اینها رو گفتم که آخرش بگم شما تنها استادی هستید که برای دانشجو بیشتر از خودش دل میسوزونید،”اگر بدانیم و آگاه باشیم”

  3. ساجده گقت:

    سلام
    مثل همیشه عالی
    فقط یه سوال دارم!
    چطوری مکالمات روزانتون اینقدر دقیق تو ذهنتون میمونه؟!ماشاالله

  4. نسیم گقت:

    سلام
    ببخشید این تستا که میگید چی هست؟

  5. کیووِرتی 13 گقت:

    وا!
    مگه لب تاپ کامپیوتر حساب نمیشه که میگین دور از کامپیوتر بودم!؟
    راستی من یه سوال دارم، الان شما کلا دیگه با مک کار میکنین یا ویندوزم دارید؟ آخه مک فکر نمیکنم اونقدر ها هم به درد یک برنامه نویس بخوره؛ نرم افزاراش به پای ویندوز نمیرسه…

  6. حمید رضا گقت:

    در اون چند سال، کلاً چند روز بیشتر لپ‌تاپ با من نبوده…
    با هر دو کار می‌کنم. کارهای ویدئویی و میکس و مونتاژ و گرافیکی در مک، بقیه در ویندوز.
    مک برای برنامه‌نویسی خوب نیست.

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها