امید من، خودت را با هیچ کس جز خودت مقایسه مکن … مگر نشنیدهای: لا یکلف الله نفساً الا وسعها!؟
___________
هر انسانی نسبت به شرایط زندگیاش شرایطی خواهد داشت، فرزند امام بودن و امامزاده شدن عجیب نیست … همانطور که فرزند “بوش پدر” بودن و “بوش فرزند” شدن عجیب نیست!
این بحث جای بحث، بسیار دارد اما فعلاً دستانم یخ زده و بیشتر نمیتوانم بنویسم!
(از امتحان گرامر که عالی دادم، نیم ساعته برگشتم، ننهم تازه خوابش برده، تا صبح سه تا پسر برای انواع نماز و سر کار رفتن و غیره درها رو باز و بسته میکنن، اونم دائم از خواب میپره! اگه برم تو باز از خواب میپره، توی حیاط قدم میزنم یه کم بخوابه، من هم چند تا مطلب بنویسم بعد برم تو … اگر این سرما بذاره! … ۵ سال پیش یکی از دوستان عزیزم در ۱۱۸ وقتی ساعت ۱۲ شب تعطیل میشدیم، با عجله میرفت و میگفت: ببخشید من باید زود برسم خونه، یه بار پرسیدم چرا؟ گفت باید قبل از خوابیدن مادرم که مریض احواله بخوابیم که بیدارش نکنیم، اگر بعدش بشه باید برم خونه پدربزرگم که اون اذیت نشه. هیچ وقت این گفته ش یادم نمیره! یاد اون داستان هم افتادم که شما هم حتماً شنیدهاید … بعداً خواهم گفت)
پنجشنبه 8 ژانویه 2015 در 2:23 ق.ظ
خوش بحال حاج خانم ومادر اون دوستتون که انقدر خوب وجود مـــادر را می فهمد