یکی از بزرگترین نعمتهایی که خدا به من عنایت کرده، این است که در خانوادهای هستم که از هر ۴ مزاج در آن هست! خیلی جالب است:
من: یک سوداوی محض (سرد و خشک)
برادر بزرگتر: یک بلغمی محض (سرد و تر)
برادر کوچکتر: یک دموی بهتماممعنا! (گرم و تر)
مادر: یک صفراوی محض (گرم و خشک)
همین موضوع باعث شده یک اتفاق جالب بیفتد: مزاج افراد اطرافم را به سرعت از روی ویژگیهای ظاهری تشخیص میدهم و به محض شناسایی مزاج، آن شخص را با یکی از این چهار نفر نگاشت میکنم و از این طریق به آسانی و به سرعت ویژگیهای رفتاری آن شخص را میفهمم!
نعمت بزرگی است نه؟
مثلاً در کلاسها به محض نگاه به هیکل دانشجوها تمام روحیات آنها به ذهنم میآید.
چند روز پیش یک زن و شوهر سر یکی از کلاسهایم بودند… طبق معمول که ۲۰ دقیقه و فقط یک بار در هر دوره بحث مزاج را وسط میکشم و آن مبحث را تدریس میکنم، داشتم در این زمینه صحبت میکردم… یک دفعه گفتم: مثلاً یکی از مشکلاتی که این خانم با شوهرش دارد این است که او یک دفعه عصبانی میشود و وقتی عصبانی شد دیگر عالم و آدم را به هم میریزد!
آن خانم یک دفعه قرمز شد و جا خورد!! فکر کرد مثلاً الان شوهرش فکر میکند او قبلاً با من در این زمینه گلایه کرده… بعد سرش را اینطرف و آنطرف تکان داد به این معنی که بله، مشکل جدی داریم!
و یا میبینم یکی مثل خودم است، میفهمم استعداد فکر و خیال و… را دارد.
و یا یکی مثل مادرم است، میدانم حسابی گرمایی است و باید جای خنک کلاس بنشیند…
به هر حال، خیلی برایم جالب است… این را امروز و بعد از مرور چندبارهی مطلب مربوط به مزاج گفتم بنویسم: