امید من،
تو را نخواهم بخشید اگر ذرهای نگران روزیات باشی… که چیزی که خداوند عظیم ضمانت آنرا کرده است، جای لحظهای نگرانی ندارد!
با اعتماد و ایمان پیش بتاز و البته هر چه رسید، با تمام وجود بپذیر و شکرگذار باش…
______________
احوالات مرتبط در این روزها صرفاً جهت ثبت احوال:
۱- امروز به دلایل مختلف، دلم میخواست همینطور شکر بگویم… (ای کاش فرصت بود و از انرژی عجیبی که در خانه و کار و… موج میزند مینوشتم، آنقدر جو خانه بین ما چهار نفر عالی است که حیفمان میآید ازدواج کنیم و این جو جالب از بین برود!!)
۲- یک حس عالیای چند ماهی هست که در وجودم شکل گرفته و تشدید شده، به خصوص به خاطر لذتی که از درک علوم مختلف میبرم… و به خصوصتر اینکه فقط به تأثیر فرزندانم (آفتابگردان و تستا و نمرا و بوکفا و…) در جامعه فکر میکنم.
۳- حاج خانم چند روز است که به طور عجیبی دائم این جمله را تکرار میکند: خدایا من خیلی غافل بودم، نمیدونستم چه الطاف بزرگی در زندگیم به من داشتی… من رو ببخش. (برایم عجیب و جالب است. انسان در حالات و شرایط خاصی اینطور گذشتهاش را مرور میکند و میبیند چققققققدر خداوند به او عنایت داشته و توجه نداشته و شکر مدامش را به جا نمیآورده… دارم بیشتر دقت میکنم ببینم چهش شده – ضمناً با شیرینیای که برادر بزرگتر گرفت و به لطف همراه اول که به سیمکارت من که به نام او است تبریک گفت، دیروز برایش جشن تولد گرفتیم: ۲۵ اردیبهشتی است!)