آنم آرزوست…

این روایت را بخوانید:

مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: همسری دارم که هرگاه وارد خانه می شوم به استقبالم می آید، و چون از خانه بیرون می روم بدرقه ام می کند و زمانی که مرا اندوهگین می بیند می گوید: اگر برای رزق و روزی [و مخارج زندگی ] غصه می خوری، بدان که خداوند آن را به عهده گرفته است و اگر برای آخرت خود غصه می خوری، خدا اندوهت را زیاد کند [و بیشتر به فکر آخرت باشی . ] رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «ان لله عمالا و هذه من عماله لها نصف اجر الشهید ; برای خدا کارگزارانی [در روی زمین] است و این زن یکی از کارگزاران خداست که پاداش او برابر با نیمی از پاداش شهید است .»

پسر! تصور کن تمام زنان عالم اینطور می‌بودن! اون‌وقت تمام مردان به معراج می‌رسیدن…

این چهل حدیث رو در مورد همسرداری از دست ندید، واقعاً لذت بردم:

http://yourl.ir/hamsardari

من ۲۰ تای اول (حقوق مرد در قبال زن) رو یک برگه و ۲۰ تای دوم (حقوق زن در قبال مرد) رو یه برگه کردم، دو نسخه پرینت گرفتم و برگه‌های اول رو دادم به دامادهامون و برگه‌های دوم رو دادم به خواهرهام.

تأثیر اذکار و اعمال

بارها شده است که مثلاً خوانده‌ایم که اگر می‌خواهید فلان اتفاق بیفتد، فلان ذکر را فلان تعداد تکرار کنید.
مثلاً می‌گویی می‌خواهم در زندگی موفق باشم، می‌گویند زیاد صلوات بفرست.
گاهی انسان با خودش می‌گوید: آخر صلوات چه ربطی به موفقیت من در مثلاً کنکور دارد!؟
یا مثلاً اگر می‌خواهی کارهایت در فردا سریع‌تر انجام شود، شب که می‌خواهی بخوابی، تسبیحات حضرت زهرا را بگو.
انسان هر چقدر هم که مؤمن باشد، ممکن است از خود بپرسد تسبیحات چطور باعث سرعت در کارها می‌شود؟

یا مثلاً فرزند آیه الله بهجت نقل می‌کرد که گاهی به پدر می‌گفتیم آخر شما اینقدر کار و درس دارید، فکر نمی‌کنید اینقدر متوسل شدن به دعا، وقت گیر باشد و به کارهای دیگر نرسید!؟ ایشان می‌فرمودند: تجربه کرده‌ام که هر چه بیشتر دعاها و اذکار را می‌خوانم کارهایم زودتر انجام می‌شود و سریع‌تر به هدف می‌رسم!

شاید افرادی که فکر ایمانی نداشته باشند، باور نکنند، چون آن‌ها در مورد تأثیر اذکار و اعمال اسلامی اطلاعات کافی ندارند وگرنه در جواب به آیه الله بهجت می‌گویند: بر منکرش لعنت!

در مورد انواع اذکار و اعمال و تأثیر آن‌ها می‌شود کتاب‌ها نوشت … به طور مثال، خیلی از اذکار و اعمال اسلامی، جنبه علمی دارند. مثل اینکه گفته می‌شود بعد از نماز، دست هایتان را روی چشمانتان بگذارید و آیه الکرسی را بخوانید تا نور و بینایی چشمانتان زیاد شود. این امروزه از نظر علمی در کتاب‌های خارجی‌های بی‌دین نیز ثبت و تأیید شده است.
یا مثلاً برخی اذکار و اعمال جنبه روان شناسی دارند و باعث می‌شوند که شخص به خود تلقین کند که در آن جنبه موفق خواهد بود و می‌دانید که در تمام دنیا ایده “هر طور فکر کنید، همانطور می‌شود” بسیار طرفدار پیدا کرده است. مثلاً برای رفع ترس و اضطراب، گفتن لا إله الا الله تأکید شده. یعنی شخص با توجه به معنی این عبارت (خدایی جز خدای یگانه نیست) شهامت پیدا می‌کند …
یا بعضی از اذکار و اعمال، کاملاً جنبه یاری از سمت خدا را دارند، یعنی توسل کامل به خدا هستند و بحث علم و روان شناسی مطرح نیست. مثلاً شاید ذکر یونسیه (لا إله الا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین) که برای “نجات” تأکید شده است، از این نوع اذکار باشد.

اما چیزی که هدف اصلی من از این نوشته است، اذکاری هستند که تأثیر آن‌ها به نوعی غیر مستقیم است.
مثلاً همان تسبیحات که من امشب می‌خوانم و می‌خوابم، فردا چطور باعث سرعت و موفقیت در کارها می‌شود؟
یا زیاد صلوات فرستادن چگونه باعث موفقیت در زندگی می‌شود؟

باید توجه کرد که گاهی منظور اسلام از پیشنهاد یک ذکر، این است که شخص به واسطه آن ذکر، دست به برخی گناهان نزند.
یک مثال می‌زنم: جوانی که زیاد صلوات می‌فرستد، قبول دارید که یک جوان مذهبی جلوه خواهد کرد؟ آیا یک جوان مذهبی، به قهوه خانه خواهد رفت؟ آیا او سیگاری خواهد شد؟ بلا شک خیر.
خوب دقت کنید: چه چیزی باعث شد او وقتش را در قهوه خانه نگذراند و به کارهای مهمش برسد؟ صلوات. اگر او این ذکر را نمی‌گفت احتمالاً اهل دود و دم و گشت و گذار در بازار و نگاه حرام و شهوترانی می‌شد. بعد از گناه‌های این نوعی معمولاً سردردهای شدید نصیب شخص می‌شود و نمی‌تواند به طور مثال کارهای سنگین مثل برنامه نویسی را انجام دهد. چه چیزی جوان اول را نجات داد؟ صلوات و ذکر! چه چیزی به کارهای او سرعت بخشید؟ صلوات! در نهایت چه چیزی او را موفق کرد؟ صلوات!
یا آن تسبیحات که شب‌ها می‌گویی: کسی که شب‌ها ذکر تسبیحات را می‌گوید، آیا در آن روز، وقت خود را صرف گناهان مختلف که اکثراً انسان را معتاد خود می‌کنند و وقتش را می‌گیرند، می‌کند؟ خیر! و این یعنی همان تسریع در کارها.

یعنی تنها یک ذکر، اینقدر برکت به زندگی شخص وارد کرد و البته اکثر ما فکر می‌کنیم اذکار باید مثل چوب جادو عمل کنند! به محض اینکه گفتی، همان لحظه عمل عجیبی انجام دهند! و گاهی فکر می‌کنیم تأثیری ندارند! نمی‌دانیم که تأثیر غیرمستقیم آن‌ها چقدر برکت به زندگی ما داده است!

گاهی که به تأثیر اذکار و اعمال شک می‌کنم، اطرافم را نگاه می‌کنم! مردمان موفقی را می‌بینم که با اعمال و اذکار اسلام مونس هستند و در مقابلشان انسان‌های پر مشکل و ناموفقی که هرگز به اذکار ایمان ندارند …
حالا تو بگو! اذکار تأثیر دارند یا ندارند!؟

چشم‌هایی که دیگر تقلب نمی‌کنند!

قبل از امتحان، کلی روی مخ شاگرد زرنگ کلاس کار کردم که: اگر گفتم فلان سؤال، جان مادرت برگه‌ت رو باز کن بنویسم!

وسط امتحان، توی یک سؤال ماندم. با صدای آهسته کلی التماسش کردم که: هی! هی! رفیق! سؤال هشت!…

بعد از کلی عشوه، برگه‌اش را بالاتر گرفت که من بنویسم.

وقتی به برگه‌اش نگاه کردم، چشمانم آنقدر ضعیف شده بود که حتی خطها را از هم تشخیص نمی‌دادم چه برسد به اینکه متون را بخوانم!

چند ثانیه نگذشته بود که یواش گفت: نوشتی؟ مراقب داره میاد!

با نیش‌خندی به خودم و او گفتم: آره رفیق… ممنون!

_________________

باور نمی‌کردم روزی چنین بلایی سر چشمانم بیاید! اما بد هم نشد! حداقل دیگر تقلب نمی‌کنند!

آسمان بى ستاره!

تقریباً از اول خرداد شب ها در حیاط مى خوابیم.
چند وقتى بود که به آسمان نگاه مى کردم و مى گفتم امسال چقدر آسمان، بى ستاره شده!
امروز تازه متوجه شدم که چشمانم به خاطر استفاده بیش از حد و نادرست از کامپیوتر، ضعیف شده و از نعمت دیدن ستاره ها محروم شده ام!
***
تازه مى فهمم چرا خیلى ها ستاره هاى زندگیشان را نمى بینند! چه کرده اند با چشمهاى دلشان!؟

جانسوزترین روضه حضرت زینب

دیروز روز رحلت (شهادت) حضرت زینب (سلام الله علیها) بود.

مادرمان طبق معمول که هر چه از مجالس وعظ یاد گرفته باشد، گلچین می‌کند و برایمان تعریف می‌کند، امروز تعریف می‌کرد که: حمید! فلان روضه‌خوان یک روضه خواند که تا مرز غش کردن رفتم. می‌گفت:

بعد از عاشورا، حضرت زینب از بس به یاد عاشورا می‌افتاد و گریه می‌کرد، حالت افسردگی وخیمی پیدا کرد. همسرش عبد الله، او را نزد حکیم برد. حکیم با دیدن وضع ایشان به عبد الله گفت: او را به محیطی شاد مثل باغ پر گل و باصفا ببر تا شاید روحیه‌اش عوض و شاد شود.

عبد الله به پیشنهاد حکیم، حضرت زینب را به باغی پر گل و باصفا برد. اما تا نگاه ایشان به گل‌ها افتاد، شروع کرد به گریه کردن.

عبد الله گفت: حکیم گفت بیاورمت به گلستان تا شاید غم عاشورا را فراموش کنی، حالا چه شد که دوباره گریان شدی؟

حضرت زینب فرمود: عبد الله! اگر به این گل‌های زیبا و شاداب، در این آفتاب سوزان سه روز آب ندهی، چه می‌شود؟

عبد الله گفت: فدایت شوم، مشخص است، چرا این سؤال را می‌پرسی؟

[مادرمان اینجا که رسید زد زیر گریه و با حالت گریان، کوتاه گفت:] حضرت زینب گفت: عبد الله! به خدا قسم گل‌های حسین سه روز تشنه ماندند!

عبد الله! بوستان هم فایده ندارد. تنها چیزی که از داغ من می‌کاهد این است که بالین مرا در آفتاب سوزانی قرار دهی تا همدرد حسین باشم.

*********

به خدا قسم من ظهر امروز، همان لحظه که شنیدم، خواستم این ماجرا را در وبلاگ ثبت کنم، اما در دلم به اصل ماجرا شک کردم. گفتم: احتمال دارد کسی بگوید ما به گل‌هایمان هر ۵ روز یک بار آب می‌دهیم و هیچ اتفاقی نمی‌افتد! پس این، مثال درستی نیست و آنقدرها متناسب نیست! و اگر هم درست باشد، چندان جانسوز نیست.

همین الان یعنی امشب، خواهرم که پری‌روز همراه شوهرش از شمال برگشته بودند (تعطیلات سه روزه ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ خرداد را شمال بودند)، آمده بودند خانه‌مان. یک دفعه گل‌های باغچه را که دید گفت: مامان! اگه بدونی چه بلایی سر گلدونی که بهم دادی اومد!! تو مگه نگفته بودی اینا آفتاب می‌خوان؟ من قبل از حرکت گذاشتمشون توی آفتاب و رفتیم شمال. (مامانمان گفت: دختر! نه اینکه مستقیم بذاری توی آفتاب، منظورم نور آفتاب بود) خواهرم ادامه داد: وقتی برگشتیم، دیدم مثل پودر شدن!!

خدا می‌داند تا این را شنیدم، ناخودآگاه یاد قضیه ظهر افتادم. چشمانم درشت شد و اشک‌هایم درآمد. دویدم داخل و یک دل سیر گریه کردم!

خودم را چقدر لعنت کردم که به آن ماجرا و به آن حرف حضرت زینب شک کردم. چه می‌خواست بگوید حضرت زینب با این صحنه!؟

انگار دقیقاً در گوشم زمزمه می‌کرد که:
فلانی! به خدا قسم گل‌های ما در آفتاب سوزان کربلا بودند!
فلانی! شک نکن که گل‌های ما سه روز تشنه بودند!
فلانی! شک نکن که بعد از سه روز تشنگی، نایی برایشان نمانده بود!

نمی‌دانم می‌توانید تصور و باور کنید که این صحنه‌ها تماماً معنا دارد؟ دقیقاً همان شب، دقیقاً گل، دقیقاً آفتاب سوزان این روزها، دقیقاً سه روز، دقیقاً صحبت‌های خواهر و مادر زمانی مطرح شود که برخلاف همیشه، من در حیاط و در جمعشان نشسته باشم!

ما همه مستأجریم!

عید که رفته بودیم خانه خواهرم، به او گفتم: نیره! چرا خونه‌تون اینقدر لُخته!؟ حالا خوبه خودت هنرمندی! چهار تا از اون خط‌هایی که نوشتی یا تذهیب‌ها و معرق‌هایی که کار کردی رو قاب کن بزن به در و دیوارش آدم روحیه بگیره!

گفت: حمید جان، زندگی مستأجری یعنی همین! تا بخوای به خونه دل ببندی و زینتش کنی، باید بار و بندیلت رو جمع کنی و بری خونه دیگه‌ای! إن شاء الله چند ماه دیگه خونه خودمون آماده می‌شه، اونجا…

***

این را که گفت، دیدم عجب جمله جالبی‌ست! در گوشی یادداشتش کردم که یک روز درباره‌اش بنویسم.

فقط کافی‌ست ما انسان‌ها در دنیا به همین جمله دقت کنیم: در زندگی مستأجری تا بخواهی به خانه دل ببندی و زینتش کنی، باید بار و بندیلت را ببندی و به خانه دیگری بروی!

ما همه مستأجر این دنیاییم.

دل بستن و زینت کردن بماند برای خانه ابدی.

***

یاد آن جمله افتادم که معصومین فرمودند: در دنیا به شکل “تجافی” باشید. تجافی یعنی «نیم خیز بودن» یعنی در عین حال که نشسته‌ای، اما آماده رفتن باش…

***

بزرگان دین را به ذهن می‌آورم، کسانی مثل امام خمینی، آیه الله بهجت و امثالهم را. چقدر زندگی ساده، اما زیبایی داشتند. خوش به حالشان که درک کردند که مستأجر این دنیایند و مستأجر، به خانه دل نمی‌بندد!

امید من! اگر حال خوشی داشتی…

امید من!

اگر امروز حال خوشی داشتی، چشمانت را خوب باز کن، گوش‌هایت را تیز کن، خواهی فهمید که علاوه بر خدا، شیطان نیز آن‌روز نزدیک‌تر شده است تا تمام زحماتت را به باد دهد!

امید من! خط‌کشی به دست بگیر…

امید من!

خط کشی به دست بگیر و مشکلاتت در زندگی را اندازه بگیر… چه اندازه شد؟
بدان که به همان اندازه از خدا و اسلام فاصله گرفته‌ای!

دلیل عقب ماندگی اکثر بچه‌های مذهبی

وقت زیادی را صرف مجالس و محافل مذهبی می‌کند.

به او می‌گویم این همه وقت در مسجد و هیأت و امثالهم چه کار می‌کنی؟

می‌گوید: ثواب جمع می‌کنم.

می‌گویم: در کل ایران و دنیا یک PDF خوب از قرآن و نهج البلاغه که زیر آن معنی جملات عربی موجود باشد وجود ندارد، بنشین یک PDF خوب از قرآن یا نهج البلاغه بساز که همه بتوانند روی همه دستگاه‌ها راحت مطالعه کنند.

می‌گوید: اصلاً حوصله‌اش را ندارم!

***

فکر کرده‌ایم می‌توانیم سر خدا را هم شیره بمالیم! فکر کرده‌ایم خدا نمی‌داند برای لذت خودمان می‌رویم به این مجالس! می‌رویم زیارت(!)، می‌رویم مکه(!) و نه برای رضای خدا!!

بزرگ‌ترین آفت دین اسلام «اکتفا» است. به این اکتفا کنی که مسلمانی و از آن شرابخور وضعیت بهتری داری!

اسلام پر است از روایات و احادیثی که اگر مواظب نباشی و با دقت نخوانی، تو را دچار آفتی به نام اکتفا می‌کند! هر کس فلان کار را کند، بهشت به او واجب می‌شود. هر کس فلان کار را کند، در بهشت در کنار پیامبر می‌نشیند…
هر چند نیم نگاهی به این روایات داری، اما باید حواست باشد که اگر یک سست‌ایمان از وقت خود بهتر استفاده کند و خدمتی به خلق کند، آنگاه …

روباه! بیا منو بخور!

امروز سر سفره یه برنامه کودک نشون می‌داد، جالب بود!

خروسه از بس خونده بود زده بودن توی ذوقش، ناامید از زندگی، آمده بود بالای پرچین، داد می‌زد: روباه! بیا منو بخور!! 🙂

___________________

اون شبکه هم که پشت کوه‌های بلند داشت، پادشاه می‌گفت: سی! این دروغا که می‌گی راسه؟ (سی=ببینم! ، راسه=راسته؟)

اینجا نوشتم که توی ذهنم بمونه! بعداً می‌خوام استفاده کنم!

امید من! موفقیت یعنی خدا داشتن

امید من!

دو تن را تصور کن:

یکی خدا ندارد و بیش از همه درس می‌خواند
یکی خدا دارد و کمتر درس می‌خواند

بدان که «درس خواندن» به ضرر اولی تمام خواهد شد و «درس نخواندن» به سود دومی!

و چه بهتر که تو از هر یک، خوبی‌اش را در خود داشته باشی. هم درس بخوانی و هم خدا داشته باشی.

ماشین تصمیم‌گیری!

امروز از آن روزهاست که سر یک هزار راهی گیر کرده‌ام و معمولاً‌ در این مواقع دلم می‌خواهد هرگز به دنیا نمی‌آمدم که با شرایطی اینقدر سخت روبرو شوم 🙁

امروز وسط این گیر و دار به فکر «ماشین تصمیم‌گیری» (Decision Maker Machine) افتادم! ماشینی که بشود شرایطت را به او بگویی و بهترین راه حل را انتخاب کند. البته این مبحث از آن بحث‌های داغ هوش مصنوعی است.

به هر حال، گفتم شرایطم را اینجا بنویسم، شاید در آینده یک ماشین اختراع شد و این شرایط را به آن دادیم و یک نتیجه گرفت:

– در کلاس‌های ارشد چه ترم گذشته و چه این ترم، کلاً شرکت نمی‌کنم.
– دوستان صداها را ضبط می‌کنند و همراه با اسلایدها و تمرین‌ها می‌فرستند.
– این ترم، یکی از اساتید گیر داده است که حتماً باید حداقل یک بار بیایی سر کلاس که با هم در مورد مشکل نیامدنت صحبت کنیم.
– کلاس این استاد، روز دوشنبه است.
– دوشنبه خودم از صبح تا شب در یک دانشگاه کلاس برداشته‌ام.
– باید یک دوشنبه، کلاس‌هایم را کنسل کنم و به کرمانشاه بروم.
– بدبختی این است که دوشنبه قبل به خاطر مریضی کلاس‌ها را کنسل کردم و اگر بخواهم دوباره کنسل کنم، ممکن است آینده شغلی‌ام در این دانشگاه به خطر بیفتد.
– اگر بخواهم کلاس جبرانی در روز سه شنبه برای بچه‌ها بگذارم، چون آن‌ها از شهرهای مختلف می‌آیند، ممکن است نتوانند روزی که تعیین می‌کنم فقط به خاطر درس من به دانشگاه بیایند و اذیت شوند و من راضی به آزار آن‌ها نیستم.
– اگر یک دوشنبه کرمانشاه نروم و با استاد صحبت نکنم، استاد گفته بهتر است بروی درس را حذف کنی.
– اگر درس را حذف کنم،
— منفی: ترم بعد ممکن است این درس ارائه نشود.
— منفی: پولی که بابتش داده‌ام هیچ می‌شود.
— منفی: ممکن است دیگر این فرصت به دست نیاید که در ترم دوم سال کلاس‌ها برگزار شود و نیمی از کلاس‌ها به خاطر عید و امثالهم تعطیل باشد و درس کمتری بدهند.
— منفی: برداشتن پایا‌ن‌نامه منوط به داشتن حداقل معدل ۱۴ است.
— منفی: ممکن است چند واحد برای ترم آخر که پایان‌نامه دارم بماند و این در حالی است که ممکن است برای بالاتر رفتن معدل، نیاز داشته باشم که چند درس را دوباره بردارم که نمره بالاتری بگیرم.
— مثبت: استادی که اینطور است، پایان ترم، نمره خوبی نخواهد داد، بنابراین، حذف درس یک خوبی دارد و آن اینکه احتمال پایین‌تر آمدن معدل و یا حتی افتادن از آن درس کم می‌شود.
— مثبت: درس نسبتاً سختی است و بعید است به همین راحتی بتوان در خانه خواند و قبول شد.
— مثبت: می‌توانم روی دروس دیگر وقت بگذارم و از این طریق معدل را بالا ببرم و در ترم آخر، با پایان‌نامه، این درس را اخذ کنم.
– از طرفی هر چه فکر می‌کنم، من مرد طی کردن حداقل دو ترم دیگر به این صورت نیستم، چون از رفت و آمد به شهر دیگر بیزارم، بیزار!
– ممکن است یک پنج ترمه بشوم و این یعنی بیش از یک و نیم میلیون ضرر!
– می‌توانم کلاً بی‌خیال ارشد بشوم و انصراف بدهم.
– اگر انصراف بدهم:
— مثبت: اعصابم راحت است.
— مثبت: روی کارهایی که علاقه دارم کار می‌کنم. خیلی‌ها بدون تحصیلات دانشگاهی و فقط از طریق کار روی موضوعاتی که بسیار علاقه دارند، به مراتب بالا رسیده‌اند.
— منفی: ممکن است بعداً پشیمان شوم.
— منفی: با توجه به شغلم، ممکن است تدریس در دانشگاه را از دست بدهم.
— خنثی: در دوره‌های بعد در کنکور شرکت می‌کنم و به جای ارشد شبکه‌های کامپیوتری، ارشد نرم افزار که شهر خودمان دارد را می‌خوانم.
– مثبت: اگر شهر خودمان قبول شوم، هم در کلاس‌ها به راحتی شرکت می‌کنم و هم استادها آشنا هستند و می‌دانند که ما چه‌کاره‌ایم.
– منفی: ارزش مدرک شبکه‌های کامپیوتری بیشتر از نرم افزار است.
– مثبت: خیلی جاها به مدرک اهمیت نمی‌دهند.
— منفی: ممکن است دیگر ارشد قبول نشوم.
– سه درس دیگر در این ترم دارم که خیالم تقریباً از دو تای آن‌ها راحت است.
– درس سوم مباحث بسیار پیچیده‌ای دارد که بدون حضور در کلاس ممکن نیست.

حالا خیلی‌های دیگرش بماند…

خلاصه که ای کاش یک ماشین تصمیم‌گیری وجود داشت که ببینم در برابر این چند ده راهی می‌توانست تصمیم بگیرد یا از پا در می‌آمد!؟

فعلاً که هر طور شده یک به کرمانشاه می‌روم و این ترم را طی می‌کنم. اگر دیدم نتایج خوبی نگرفتم، انصراف می‌دهم و سال بعد برای شهر خودمان می‌خوانم…

آپدیت: تصمیمم عوض شد! این گزینه را اضافه و انتخاب کردم:
– اگر درس را حذف کنم، می‌توانم روی دروس دیگر وقت بگذارم و از این طریق معدل را بالا ببرم و در ترم آخر، با پایان‌نامه، این درس را اخذ کنم.

فکر می‌کنم بهترین تصمیم است، هر چند که به ازای این تصمیم، هزینه این واحد به عنوان ضرر مالی وارد می‌شود.

خاله! شوهرتو طلاق بده بیا اینجا!

از وقتی خواهر دوم‌مان ازدواج کرده، مهدی‌رضا (بچه شش ساله خواهر اول) هر وقت می‌آید اینجا هم‌بازی ندارد! قبلاً خاله‌اش بود که کمی با او مهربانانه بازی کند.

هر وقت که (مثل امروز) هر دو خواهر، مهمان ما باشند، مهدی‌رضا تنگ دل خاله‌اش است!

امروز دیگر حسابی مشخص شد که در این چند ماه بعد از ازدواج خاله‌اش دلش حسابی برایش تنگ شده!

می‌گفت: خاله چه عجب اومدی اینجا؟
خاله‌اش که منتظر شوهرش است تا برای ناهار بیاید (به شوخی) می‌گوید: با شوهرم قهر کردم، اومدم اینجا.
می‌گوید: چرا؟
خاله‌اش می‌گوید: هر چی بهش می‌گم ماشین بخر، نمی‌خره!

مهدی‌رضا هم از فرصت استفاده کرد و گفت: خاله! شوهرت رو طلاق بده بیا اینجا!! 🙂

از آن جالب‌تر اینکه: چند روز بعد از عروسی، خاله‌اش را که دید، زد زیر گریه! خاله‌اش گفت: چه شده؟ با آن زبان کودکانه گفت: خاله! تو مگه قرار نبود با من ازدواج کنی!!!؟؟

 

از این‌ها گذشته، نمی‌دانم چه حکایتی است که انسان‌ها خاله‌شان را بیشتر از عمه‌شان دوست دارند! نمی‌دانم به خاطر محبتی است که بین دو خواهر وجود دارد و بعداً باعث ایجاد محبت بین خواهرزاده‌ها می‌شود یا اینکه کدورت از عمه بیشتر به خاطر تلخی‌های رفتار پدران است.

خلاصه که ما انسان‌ها گاهی اوقات چه حرف‌هایی می‌زنیم!
مثلاً برای اینکه به آرامش برسیم گاهی اوقات ته دلمان می‌خواهیم یکی زمین بخورد! چه فرقی دارد با آن جمله که مهدی‌رضا گفت؟ “خاله! شوهرتو طلاق بده بیا پیش ما!”

یا مثلاً چون ما در یک موضوع شکست خورده‌ایم، همه باید شکست بخورند تا ما خیالمان راحت شود.

عجب بچه‌هایی هستیم ما! 🙂

شکراً لله

الهی!
گاهی که به تعداد شکرهایی که به تو بدهکارم فکر می‌کنم، می‌بینم اعداد دنیا چقدر کوچک هستند! فرصت دنیا برای شکرگزاری چقدر اندک است و توان آدمی چقدر ناچیز!

یاد بخش‌هایی از دعای عرفه افتادم:
لا إله إلا الله عدد اللیالی و الدهور لا إله إلا الله عدد أمواج البحور لا إله إلا الله خیر مما یجمعون لا إله إلا الله عدد الشوک و الشجر لا إله إلا الله عدد الشعر و الوبر لا إله إلا الله عدد الحجر و المدر لا إله إلا الله عدد لمح العیون لا إله إلا الله فی اللیل إذا عسعس و فی الصبح إذا تنفس لا إله إلا الله عدد الریاح فی البراری و الصخور لا إله إلا الله من هذا الیوم إلى یوم ینفخ فی الصور

ترجمه:
لا إله إلا الله به شماره شبها و روزگاران؛ لا إله إلا الله به تعداد امواج دریاها؛ …؛ لا إله إلا الله به عدد خار بیابانها و درختها؛ لا إله إلا الله به شماره آنچه مو و کرک است؛ لا إله إلا الله به تعداد هر چه سنگ و کلوخ است؛ لا إله إلا الله به عدد نگاه چشمها؛ لا إله إلا الله در شب وقتى که تاریک مى شود و در صبح هنگامى که طلوع مى کند؛ لا إله إلا الله به شماره بادهایى که در بیابانها و صخره ها مى وزد؛ لا إله إلا الله از امروز تا روزى که در صور دمیده شود.

دوست دارم آن را اینگونه بخوانم:
شکراً لله به شماره شبها و روزگاران؛ شکراً لله به تعداد امواج دریاها؛ …؛ شکراً لله به عدد خار بیابانها و درختها؛ شکراً لله به شماره آنچه مو و کرک است؛ شکراً لله به تعداد هر چه سنگ و کلوخ است؛ شکراً لله به عدد نگاه چشمها؛ شکراً لله در شب وقتى که تاریک مى شود و در صبح هنگامى که طلوع مى کند؛ شکراً لله به شماره بادهایى که در بیابانها و صخره ها مى وزد؛ شکراً لله از امروز تا روزى که در صور دمیده شود.

هفت خط!

احتمالاً می‌دانید که در گذشته بر روی جام شراب هفت خط می‌گذاشتند که به ترتیب از بالا به پایین عبارت بودند است از: خط جور، خط بغداد، خط بصره ، خط ازرق ، خط ورشکر، خط کاسه گر و خط فرودینه. هر کس که می‌توانست تا هفتمین خط، شراب بنوشد (و فکر می‌کنم از حال نرود) “هفت خط” می‌شده است و همه از او به نیکی(!) یاد می‌کرده‌اند!!

حالا چند روزی هست که به این فکر می‌کنم که می‌شود از این ترفند به صورت مثبت استفاده کرد. به این صورت که مثلاً من یک کاغذ در کنار میز کارم نصب کرده‌ام و هر روز که می‌گذرد و در آن روز گناه کبیره مرتکب نمی‌شوم، یک خط روی آن می‌زنم. اگر بتوانم هفت روز خودم را کنترل کنم، یک “هفت خط” به تمام معنا خواهم شد!!

خیلی سخت خواهد بود، چون یک گناه مثل غیبت یا تهمت باعث می‌شود که خط‌ها را پاک کنم و دوباره از صفر شروع کنم 🙁

به هر حال، تمرین خوبی‌ست…

به مرور که هفت خط شدم، باید بروم سمت ایده اسلام.

اسلام “چهل خط” شدن را هنر می‌داند!

در روایات داریم که اگر کسی چهل روز گناه نکند، خداوند حکمت را از قلبش به زبانش جاری می‌کند.

وای که چه می‌شود اگر روزی بشود انسان چهل روز گناه مرتکب نشود! باور کنید اگر برای من این اتفاق بیفتد، روز چهلم از خوشحالی ذوق‌مرگ می‌شوم 🙂