خوب، بعدش؟

اعتقادات خاص مذهبی من هیچ دیدگاه »

عباس‌ آقا -که در پست‌های قبلی درباره‌ش صحبت کردم– یک بار یک «شِبه‌داستان» تعریف کرد که سال‌هاست من را به فکر فرو برده!
قبل از بیان داستان، باید یک سؤال بپرسم:
تا به حال از خودتان پرسیده‌اید هدف از آفرینش انسان چیست؟
تا به حال به یک انسان از ابتدا تا انتها دقت کرده‌اید؟
یک انسان به دنیا می‌آید، چند سالی در این دنیاست و هر طور و با هر کرداری بوده بالاخره می‌میرد.
شخصی مثل ادیسون هم می‌میرد، آن همسایه‌ی ما هم می‌میرد که می‌گفت من از وقتی به دنیا آمدم، کنار خیابان با مرغ عشق فال می‌گرفته‌ام و این شغل را هر روز عمرش تکرار کرد و در همان حال هم مرد…
اگر این سؤال به درستی جواب داده نشود، زندگی، کاملاً بی‌معنا و پوچ می‌شود! هیچ کس نمی‌تواند دلیلی برای زنده ماندن و زندگی کردن پیدا کند. به خصوص در شرایط بحرانی. مثل جریان اخیر کشتار خانوادگی در لس آنجلس که کمی بدهی می‌تواند انسان را برای ادامه زندگی بی‌انگیزه کند!
شکی نیست که یک انسان نمی‌تواند جواب این سؤال را بدهد.
هیچ کس به جز یک خالق نمی‌تواند جوابی برای این سؤال داشته باشد. حتی معتقدم می‌توان این سؤال را از کسانی که خداباور نیستند پرسید و آن‌ها را به چالش کشاند. (هر چند این نوع افراد معمولاً نمی‌دانند سؤال و جواب یعنی چه!)
تا همین جا بماند تا برویم سراغ داستان مذکور:
عباس آقا می‌گفت: یه آقایی به یه آقای دیگه گفت: فلانی! دعا کن من معلم بشم. دومی گفت: فرض کن من دعا کردم و شما معلم شدید، خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم معلم موفق و بعد، مدیر مدرسه!
دومی گفت: خوب، بعدش؟
اولی گفت: بعدش می‌شم مدیر آموزش و پرورش شهر.
دومی دوباره گفت: خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم رئیس آموزش و پرورش استان.
دوباره پرسید: خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم وزیر آموزش و پرورش.
دومی باز هم پرسید: خوب، بعدش؟
اولی گفت: خوب، بعدش می‌شم رئیس جمهور!
دومی پرسید: خوب، بعدش؟
اولی که دیگه کم آورده بود، گفت: خوب، هیچی دیگه…
به محض اینکه اولی گفت «خوب، هیچی دیگه» دومی گفت: خوب، «هیچی» که همین الان هم همین‌جا هست! این همه تلاش، برای رسیدن به «هیچی دیگه»؟

بدون استثناء درباره‌ی تمام اهداف انسان می‌توان این داستان را تعمیم داد. یعنی شما اگر بزرگ‌ترین اهداف و آرزوها را هم برای خود متصور شوید، در جواب به تکرار سؤال «خوب، بعدش؟» در نهایت به «هیچی دیگه» خواهید رسید! باور ندارید؟ امتحان کنید!

خداوند خالق، از همان روز اول خلقت انسان، واسطه‌هایی را در بین انسان‌ها فرستاد تا در بین مردم بروند و جواب این پرسش را بدهند.

خداوند خواست انسان‌ها در برابر تکرار «خوب، بعدش؟» به «هیچی دیگه» نرسند!
خداوند خواست همچون یک معلم، به شاگردانش «جواب دادن» یاد بدهد.
خداوند به انسان‌ها آموخت طوری عمل کنند که در پاسخ به این سؤال، همیشه فقط یک جواب داشته باشند.
خواست، انسان‌ها طوری عمل کنند که هر کس از آن‌ها پرسید: خوب، بعدش؟ در جواب بگویند: خوب، بعدش کاری می‌کنم که به خدا نزدیک‌تر بشم!
این پاسخ، هیچ گاه به «هیچی دیگه» نخواهد رسید!
حالا سؤال کننده تا قیام قیامت هم که سؤال کند: «خوب، بعدش؟» فقط یک جواب خواهد شنید که هرگز تغییر نخواهد کرد!

اگر کسی با چنین ترفندی آشنا باشد، اعمالی را انجام خواهد داد که به واسطه‌ی آن‌ها یک گام به خدا نزدیک‌تر شود. در این صورت، مهم نیست که این نزدیکی در جایگاه معلم باشد و یا در جایگاه ریاست جمهوری.

در این صورت تازه می‌رسیم به آن سخن خدای راهنما که فرمود: ما خَلَقتُ الجنَ و الإنسَ إلا لِیَعبدون (جن و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه عبادت کنند)

و تازه می‌فهمیم که پیامبر در این داستان چه منظوری داشت:
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.»
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: «از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است»

توجه کنید که منظور پیامبر نه توصیه به انفاق بود و نه توصیه به نخریدن لوازم و … پیامبر خواست «جواب دادن» یادمان بدهد!

آری، کسی که به هدف رسیده باشد در جواب به سؤال: «چه کردی؟» خواهد گفت: به هدف رسیدم، به خدا نزدیک‌تر شدم. اما کسی که ندانسته باشد هدف چه بوده، خواهد گفت: معلم شدم، بعد از آن مدیر شدم، بعد از آن، رئیس کل شدم، بعد از آن وزیر شدم و بعد از آن مقام اول کشور شدم. و تازه، در نهایت که خواهند پرسید: خوب، بعدش؟ خواهد گفت: هیچی دیگه…

مطمئناً از خداوند خواهد شنید: شصت سال به تو عمر دادیم، این همه نعمت دادیم، این همه خودت را به زحمت انداختی، در نهایت، هیچی دیگه؟

حالا با این تفاسیر، می‌توان به سؤالات اساسی و اولیه‌ پاسخ داد:
– هدف از خلقت انسان؟ : نزدیکی به خدا.
– چطور؟ عبادت.
– عبادت چیست؟ هر عملی که انسان را به هدف نزدیک‌تر کند.
– در چه جایگاهی؟ به هیچ وجه فرقی نمی‌کند. انسانی همچون «شیخ رجبعلی خیاط» باشی یا «علامه طباطبایی» یا هر انسان دیگری که به هدف، نائل آمده باشد.
– هدف در ۲۰۰۰ سال پیش با الان متفاوت بوده است؟ مطمئناً خیر! اگر انسان‌های سال ۲۰۰۹ قرار باشد زودتر به هدف برسند، انسان‌های سال ۴۰۰۰ باید با سرعت نور به هدف برسند!!! این هدف از زمان خلقت اولین انسان تا آخرین انسان یکی بوده و هست و خواهد بود. در طی این زمان‌ها، انسانی موفق است که در هر زمان به هدف برسد.
– از چه راهی؟ رسیدن به هدف مهم است، راه آن مهم نیست. (البته واضح است که هر راهی به هدف نمی‌رسد)

– پس این همه غبطه که به حال وزرا و وکلا و فضارفته‌ها و رئیس‌جمهورها و پولدارها و کاخ‌نشینان و … خوردم، بی‌فایده بود؟ آفرین! اگر انسانی با این مقامات و امکانات ارزش غبطه خوردن داشت، می‌بایست غبطه به انسان‌های سال ۳۰۰۰ خورد و چه بسا غبطه به انسان‌های سالی با عدد بی‌نهایت!!

– پس اگر قرار باشد غبطه به حال کسی بخورم، باید به حال انسان‌هایی غبطه بخورم که به هدف رسیده باشند، حتی اگر ساده‌تر از خیاط باشند، درست است؟ آفرین، آفرین، آفرین!

-راستی! شناخت هدف از خلقت، چطور از خودکشی آن شخص یا ناامیدی انسان‌ها جلوگیری خواهد کرد؟
هدف را که شناختی، می‌فهمی که «صبر» یکی از سریع‌ترین راه‌های رسیدن به هدف است 😉

خدایی برای زرنگ‌ها!

اعتقادات خاص مذهبی من ۴ دیدگاه »

بخش اول- احتمالاً شنیده‌اید که اگر شما چیزی را با تمام وجود، باور داشته باشید، دقیقاً همان چیز اتفاق خواهد افتاد. با یک مثال بهتر می‌توانم توضیح دهم: اگر شما باور داشته باشید (و حتی لحظه‌ای شک در دل شما پدید نیاید) که اگر پایتان را روی آتش بگذارید، پایتان نمی‌سوزد، مطمئناً پایتان نخواهد سوخت!
لابد می‌خندید، بله؟ خوب، همین خنده مشخص می‌کند که شما تا باور، خیلی فاصله دارید. اما بد نیست بدانید که راهبان ژاپنی که اصطلاح Meditation (مدیتیشن) بیشتر در مورد آن‌ها به کار می‌رود، یک جمله مشهور دارند: ذهنت را پاک کن، و آنوقت خواهی فهمید که آتش نیز سرد است! و این افراد، خیلی راحت با آتش کنار می‌آیند، خیلی راحت روی میخ می‌روند و خیلی کارهای دیگر که ما اگر حتی ببینیم، باور نمی‌کنیم! چه برسد بخواهیم همینطوری ایمان داشته باشیم که چنین چیزی ممکن است!
(ای کاش می‌شد درباره‌ی Meditation روزی صحبت کنم. یک خروار صحبت در دلم گنجانده‌ام که فرصت نمی‌کنم جایی یادداشت کنم)

بخش دوم- تا به حال فکر کرده‌اید که چرا در روز، چندین بار عبارت «لا إله الا الله» به معنی «خدایی جز الله نیست» و یا عبارت «إیاک نعبد و إیاک نستعین» به معنی «تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم» را تکرار می‌کنیم؟ یا مثلاً شنیده‌اید که بسیار سفارش شده است به تکرار «لا إله الا الله» برای رفع مشکلات و تقویت ایمان و …

شکی نیست که این تکرارها برای این است که به انسان ثابت شود که «فقط و فقط یک خداست که همه‌ی امور به دست اوست و باید تنها به او متوسل شد و از او طلب گشایش کرد»

یعنی واقعاً این همه تکرار در روز، لازم بود؟ مگر دو خدایی و سه خدایی شدن شوخی است که انسان به همین راحتی تصور کند خدا مثلاً دو تا است و شروع کند به عبادت یک خدای دیگر! و خدا هم برای اینکه هر روز خداها را کم و زیاد نکنیم، گفته که آنقدر بگویید «لا إله الا الله» تا مطمئن شوید که خدا یکی است!!

بخش سوم- دوستی دارم به نام رضا که در موضوعات مختلف آنقدر اطلاعات دارد و کلاً کنجکاو است که اطلاعاتش را در هر زمینه‌ای افزایش دهد که من هیچ وقت به تصمیمات و گفته‌ها و حتی پیش‌بینی‌هایش درباره‌ی موضوعات، شک نمی‌کنم! مطمئنم وقتی مثلاً گفت: با فلان شرایط، به تو وام تعلق نمی‌گیرد، اگر من صد تا راه هم پیدا کنم، باز در نهایت وام به من تعلق نمی‌گیرد!!
وقتی پای صحبت‌های رضا می‌نشینم، متوجه می‌شوم که معتقد است: دنیا دنیای زرنگی است! هر چه بیشتر بدانی و زرنگ‌تر باشی، بیشتر گیرت خواهد آمد!
اما جالب است که وقتی زندگی‌ام را با این دوست به اصطلاح زرنگم مقایسه می‌کنم، می‌بینم با اینکه او چیزهایی می‌داند که من در برابرش مثل یک بچه دوران ابتدایی هستم، اما تقریباً در همه‌ی زمینه‌های مشابهی که هر روز برایمان پیش می‌آید، من جلوتر از او بوده‌ام!!

شاید یک مثال و دو مثال چندان کفایت نکند، اما بد نیست مثالی بزنم: مثلاً ایشان معتقد بود باید پیش از اینکه دانشگاه تمام شود و آدم از تب و تاب درس بیفتد، برود کلاس کنکور، جزوه‌های افراد مختلف را بگیرد، با استادها رفت و آمد داشته باشد و … تا بتواند بار اول در کنکور قبول شود. ایشان تمام این کارها را کرد به طوری که هر کس این بنده خدا را می‌دید، انگار روی پیشانی این آقا نوشته بود که قبولی در کنکور. با زرنگی تمام، یک آدرس در تهران گیر آورد و در دفترچه کنکور نوشت که برود تهران آزمون بدهد و خلاصه کلی برنامه‌ریزی کرد.
باورتان نمی‌شود، اما زد و روز کنکور نیم ساعت دیرتر از خواب بیدار شد!! و به آزمون صبح نرسید!
در کنکور دانشگاه آزاد هم شرکت کردیم، وقتی نتایج آمد، درصدهایش تقریباً نصف من بود!! در حالی که من هیچی برای کنکور نخوانده بودم.
مثال‌های زیادی طی این چند سال رفاقت دارم….

بخش اصلی- این تصور، شاید در نگاه اول، خنده‌دار به نظر برسد، اما اگر کمی منصف باشیم و به قول عرفا، یک محاسبه (و مراقبه) انجام دهیم، خواهیم دید که واقعاً انگار دو خدایی و صد خدایی شدن، خیلی هم سخت نیست!

حقیقت این است که بسیاری از ما انسان‌ها ممکن است خدایان زیادی را بپرستیم!

خدایی که این روزها بیش از خدایان دیگر بازارش داغ است، «خدای زرنگی» است. خیلی‌ها تصوری شبیه تصور رضا دارند: دنیا دنیای زرنگی است! هر چه بیشتر بدانی و زرنگ‌تر باشی، بیشتر گیرت خواهد آمد!
این افراد، خدایی که خدای خدای زرنگی است را کنار می‌گذارند و معتقدند اگر خدای زرنگی عنایت نکند، آن‌ها به نتیجه نخواهند رسید و اگر این خدا دستشان را بگیرد، کار، تمام است!
گروهی از ما نیز خدایی را می‌پرستیم به نام «خدای مقام»! اگر خدای مقام، عنایتی کند، ما زندگی‌مان رو به راه خواهد شد! یکی هم خدایی را می‌پرستد به نام «خدای مال». یکی هم شاید «خدای علم» را بپرستد، به این صورت: علم فقط از طریق خدای علم به دست می‌آید! به طور مثال، اگر بگویی خدایی هست که خدای همه چیز است و می‌تواند در یک لحظه تمام علوم را به یک نفر بسپرد، باورش برایش غیرممکن و یا سخت است. مگر می‌شود؟
این شک، نوعی دو خدایی بودن است! او به خدای عالم ایمان ندارد و معتقد است باید خدای علم عنایتی کند تا انسان، عالم شود.

نکته: اعتقاد به خدای زرنگی و امثالهم، مثل هر اعتقاد دیگری است که در موردش در بخش اول صحبت کردم. اگر با تمام وجود فقط به این خدا اعتقاد داشته باشیم، مطمئناً این خدا (هر چند خدای دروغین باشد) دستگیر خواهد بود. دقیقاً مثل آن راهب که با تمام وجود به یک خدا ایمان آورده و آن خدا، یک جمله است: ذهنت را پاک کن…
یا مثلاً مثل بسیاری از علمای بی‌دین و بی‌خدا که ذهنشان را از وجود هر خدایی پاک کرده‌اند (و یا فقط نامش را می‌برند) و معتقدند: این خدای علم است که برتری می‌دهد و طبیعتاً خدای علم، آن‌ها را برتری می‌دهد…

سؤال: پس چرا رضا که خدای زرنگی را می‌پرستد، خدای زرنگی دستش را نمی‌گیرد؟
این سؤال در مورد همه‌ی یکتاپرستانِ اسمی مطرح است. چرا اگر یک یکتاپرست، خدای زرنگی را بپرستد، موفق نمی‌شود، اما اگر یک بی‌خدا، خدای زرنگی را بپرستد، نتیجه می‌گیرد؟
مشکل همین است که رضا او را با تمام وجود نمی‌پرستد و کلاً یکتاپرستان، نمی‌خواهند از خدای اصلی‌ای که باور دارند دل بکنند و کاملاً به خدای زرنگی متوسل شوند. در این صورت، همه‌شان موفق می‌شوند.

سؤال: یعنی می‌گویید از خدای اصلی‌مان دل بکنیم و به خدای زرنگی متوسل شویم؟
جواب:‌ بله! اما در صورتی که ایمان نداشته باشید که خدای یکتا کاری فراتر از کار خدای زرنگی از دستش بر می‌آید.

سؤال: یعنی می‌گویید خداپرستان واقعی که خدای زرنگی را نمی‌پرستند، نمی‌توانند به نتیجه‌ای برسند که پیروان خدای زرنگی می‌رسند؟
جواب: جواب این سؤال، همان حقیقت ایمان است!
مؤمن
کسی است که معتقد است که به خدایی ایمان دارد و تنها خدایی را می‌پرستد که هیچ کار (ممکنی) برای او غیر قابل انجام نیست!
مؤمن واقعی هرگز حتی ذهن خود را به سمت خدای زرنگی نمی‌برد! او هرگز معتقد نیست که خدایی مثل «خدای قدرت» می‌تواند مثلاً صدای او را در نطفه خفه کند. او هرگز معتقد نیست که «خدای پول» است که نان شب او را تهیه کرده است و اگر خدای پول نبود، او امشب گرسنه می‌خوابید!
در یک کلام، مؤمن، به خدایی ایمان دارد که او را سریع‌تر از هر خدای دیگری به مقصد و مقصود می‌رساند.

سؤال: با این حساب، قبول دارم که در روز، ده‌ها خدا را می‌پرستم، اما یعنی واقعاً بدون خدای زرنگی، بدون خدای ریا و بدون خدای پول هم می‌توان زندگی کرد؟
جواب: پس هنوز نمی‌خواهی یکتاپرست باشی!؟

http://www.ee.psu.edu/pub/ee578/access/img/20jilp1.jpg

به همین دلیل است که در مناجات شعبانیه از قول امام علی(ع)، عبارتی داریم که امام خمینی (که رحمت خدا بر او باد) بارها تکرار می‌کردند و انسان را آتش می‌زند: الهی! هَب لی کَمالَ الإنقطاعِ إلیک و أنِر أبصارَ قلوبِنا بِضیاء نظرها إلیک

الهی، کمال دل کندن از غیر، و پیوستن به ذات پاک خودت را به من ببخش و دیده‌های دل‌های ما را به آن روشنایی که نگاهش به سوی تو باشد روشن کن.

و فکر می‌کنم از همه غم‌انگیزتر آیه ۱۳۶ سوره نساء است که خداوند انگار این نوع ایمان ما را قبول ندارد: یا أیها الذین آمَنوا، آمِنوا! ای کسانی که ایمان آورده‌اید، ایمان بیاورید!!

مشکل: اضطراب دارم! نمی‌توانم از خدایانی که سال‌هاست می‌پرستیدم (خدای پول، خدای پارتی، خدای شهوت، خدای ریا، خدای رئیس و…) دل بکنم! می‌ترسم اگر یک شب خدای پول را نپرستم، از من روی بگرداند و من دستم به هیچ کجا بند نباشد!
راه حل: حالا باید متوجه شوی که چرا بارها در روز تکرار می‌کنی «لا إله إلا الله»، «إیاک نعبد و إیاک نستعین»…
از این پس، هر بار که خواستی این جملات را بگویی، ذهنت را پاک کن، و با تکرار این جملات، تنها خدایی را به آن راه ده و به او ایمان داشته باش که از هر خدایی تواناتر است…

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها