همه چیز را همه کس دانند و همه کس هنوز زاده نشده اند

کمی خنده, کمی سیاست, نکته دیدگاهتان را بیان کنید

خودم از افرادی هستم که دوست دارم دانشجوها در کلاس‌ها سؤال‌های سخت بپرسند و من را به چالش بکشند تا مجبور شوم دنبال جواب آن بروم و چیزی یاد بگیرم. بارها به آن‌ها گفته‌ام که بیشترین دانسته‌هایم را مدیون سؤالاتی هستم که کاربران آفتابگردان در انجمن‌ها پرسیده‌اند و من مجبور شده‌ام برای پاسخ دادن و کمک به آن‌ها خودم در مورد آن موضوع تحقیق کنم. بارها به آن‌ها خرده گرفته‌ام که کلاستان خیلی کسل کننده است! شما فقط گوش می‌کنید! سعی کنید سؤال بپرسید، با من بحث کنید.

حتی با تعدادی از گروه‌ها قهر کرده‌ام و در ترم‌های بعد درس بر نداشته‌ام فقط به این دلیل که احساس می‌کرده‌ام اکثراً دانشجوهایی هستند که دنبال نمره‌اند و نه یادگیری. هر چه بگویی گوش می‌کنند و هیچ تحلیلی در موردش نمی‌کنند، هیچ اعتراضی نمی‌کنند، هیچ سؤال سختی نمی‌پرسند که من هم از طریق آن چیزی گیرم آید. گاهی اوقات از اینکه دائماً خروجی داشته‌ام خسته شده‌ام.

خوشبختانه رابطه‌ام با دانشجوها اینطور نیست که مفهوم «ضایع شدن» در موردم اتفاق بیفتد. می‌دانند که اگر چیزی را بدانم دریغ نمی‌کنم و اگر ندانم با کمال اطمینان قول می‌دهم که جوابش را خواهم یافت و خواهم گفت.

کار هیچ وقت به آنجا نرسیده که بخواهم این داستان کوتاه را براشان نقل کنم، اما بد نیست اینجا مطرح کنم، یادگاری بماند:

نقل می‌کنند که سلطانی از فضائل یک حکیم بسیار شنیده بود. تصمیم بر این گرفت که حکیم را به خدمت گیرد که پاسخگوی سؤالات مردمان و خود باشد.

یک روز بنا کرد از حکیم سؤال پرسیدن.

سؤال اول را پرسید، حکیم بیچاره کمی فکر کرد و دید در زمینه مطالعاتش نیست و نمی‌داند. پس گفت: نمی‌دانم سرورم.

سؤال دوم را پرسید، حکیم کمی فکر کرد و باز هم گفت: نمی‌دانم سرورم.

از قضا سؤال سوم را هم پرسید و حکیم نمی‌دانست، پس گفت: نمی‌دانم سرورم.

سلطان که دید حکیم به سه سؤال پشت سر هم پاسخ نداد، از کوره در رفت و گفت: حکیم! ما اینقدر حقوق به تو می‌دهیم که پاسخگوی سؤالتمان باشی، آنوقت هر چه می‌پرسیم، نمی‌دانی؟

حکیم از منت گذاشتن سلطان برآشفت و جواب جالبی داد، گفت: سرورم، حقوقی که به من می‌دهید بابت دانسته‌های من است. اگر بخواهید برای نادانسته‌های من حقوق بدهید که تمام آسمان‌ها و زمین را هم بدهید کم داده‌اید.

حالا حکایت مدرسین است. مدرسی که قرار است چیزی را تدریس کند، برای دانسته‌هایش آنجاست. قرار نیست به او خرده گرفته شود که چرا اینقدر حقوق می‌گیری فلان چیز را نمی‌دانی!؟ حقوقی که می‌گیرد، بابت دانسته‌هایش است نه نادانسته‌هایش. 🙂

(البته مشخص است که منظورم این نیست که نباید به کم‌‌کاری و کم‌سوادی برخی مدرسین اعتراض کرد. در داستان عرض کردم که «حکیم». یعنی کسی که در زمینه مورد نظر بسیار می‌داند، اما نه همه چیز را. مدرسین ما هم باید در زمینه تدریس خود به حد کافی بدانند، اما قرار نیست همه چیز را بدانند)

* یکی از دوستان ایمیلی زده بود و در مورد این صحبت کرده بود که از فلان استاد یک سؤال پرسیدم، نمی‌دانست، ضایع شد و … گفتم این داستان را اینجا بنویسم که هم ایشان بخوانند و هم شما 😉

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها