چند شب پیش یک مسجد رفته بودم که احساس کردم روحانی در قرائتش عبارت «إنا أعطیناک الکوثر» را طوری تلفظ میکند که «أ» در «أعطیناک» تلفظ نمیشود. یعنی ناخواسته، الف را به الف وصل تبدیل کرده بود و میگفت: إناعطیناک الکوثر».
یادش به خیر، زمانی که سیزده چهارده ساله بودم شبها یک کلاس قرآن پیش یک پیرمرد ۸۰ و اندی ساده (که مرحوم شد) میرفتم و ایشان تأکید خاصی داشت که همزهای که همزه وصل نیست باید به صورت چکشی تلفظ شود یعنی «أ» در «أعطیناک» باید کاملاً واضح بیان شود.
بعد یک دفعه سر نماز به این فکر فرو رفتم که اصلاً این همزه چه موقع وصل میشود و چه موقع نمیشود؟ اصلاً نوع غیروصل را چه مینامند؟ باید یک کتاب پیدا کنم که ببینم مواقعی که الف به صورت وصل یا غیروصل میآید را لیست کرده باشد…
بعد از نماز آمدم در ماشین نشستم و طبق معمول، ضبط را روشن کردم که ادامه سخنرانیهای آیه الله مجتهدی را بشنوم که دقیقاً از اینجا شروع شد: بشنوید:
http://download.aftab.cc/uc/users/hamid/2013-08-26-mojtaheddi-tehrani.m4a
جالب است که چندین و چند بار این اتفاق افتاده! اصلاً انگار این ضبط و رادیویی که سحرها معمولاً روشن میکنم، تبدیل شده به یک بلندگوی پاسخگوی ابهامات ذهن من! مثلاً مدتی پیش که یک مطلب نوشتم و ناخواسته با آبروی یک مؤمن بازی کردم، در مسجد به این فکر بودم که واقعاً این کار گناه بود؟ چطور جبران کنم؟ و از این جور سؤالات که به ذهنم میآمد…
به محض اینکه آمدم و در ماشین نشستم و ضبط را روشن کردم، ادامه سخنرانیهای استاد عابدی در مورد بردن آبروی مؤمن و خطر بسیار عظیم آن بود. جملاتش در گوشم هر بار زمزمه میشود: گاهی اوقات انسان به دیگران صدمه مالی میزند. خوب، این مشکل بزرگی نیست. به هر حال، با همان مقدار یا کمی مقدار بیشتر جبران میکند و حلالیت میطلبد. اما گاهی اوقات انسان به آبروی دیگران صدمه میزند. این، دیگر مقدار و اندازه ندارد که جبران شود. اگر این شخص در دنیا حلالیت نطلبد و رضایت شخص را نگیرد، در قیامت، شخصی که چنین صدمهای به او وارد شده، میتواند بگوید: از تو راضی نمیشوم مگر اینکه تمام ثوابهایت را به من بدهی! و چه بسا بگوید: از تو راضی نمیشوم مگر اینکه تمام گناهان من را به دوش بکشی!
باور کنید به محض اینکه این را شنیدم داشتم از حال میرفتم.
جالب است که همان شبها، سحر بعد از اذان، رادیو فرهنگ که هر بار یک داستان آموزنده تعریف میکند، داستانش چیزی با این مضمون بود: در زمانهای قدیم، در یک شهر، یک انسان نادان بود که بر اساس شنیدههای غلط مردم که درست هم نبود، در مورد یکی از دانایان شهر قضاوت کرد و چیزهایی پشت سر او گفت… به گوش دانا رسید… دانا از او پیش داروغه شکایت کرد. نادان را گرفتند و آوردند… نادان پس از شنیدن نظرات دانا، پی به اشتباه بودن حرفهایش برد و پشیمان شد، اما چه فایده؟ این پشیمانی تا لحظه مرگش هرگز او را رها نکرد!!
خدا میداند که این «نادان» در این داستان، من بودم و من آن سحر فهمیدم که تا پایان عمرم باید در داغ آن جریان بسوزم تا من باشم که چنین غلطی نکنم.
بگذریم که یک نامه بلند بالا برای آن بنده خدا نوشتم و تمام این جریانات را هم گفتم و برایش نوشتم که: من ثوابی ندارم که در روز قیامت به شما بدهم حالا با این وضع چطور بار گناهان شما را هم به دوش بکشم؟
و او دقیقاً مثل آن داستان برای اینکه راضی شود، فقط خواست من بروم و توضیحاتش را بشنوم و من شنیدم و پشیمان شدم و این پشیمانی احتمالاً تا آخر عمر با من خواهد بود…
اما از چند شب پیش تا به حال دارم به این فکر میکنم که این اتفاقات مثل همین جریان همزه قطع، در چه بحثی میگنجد؟
– یک اتفاق ساده است؟
– شانس؟
– حس ششم؟ (یعنی چون حس ششم من میداند که قرار است در مورد چه چیزی در ضبط بحث شود، قبل از آن این چیزها به ذهنم خطور میکند؟)
– عنایت و کمک خدا و همان بحث «علّمَهُ الله ما لَم یَعلم»؟
– حتی به این فکر کردم که دست شیطان در کار است؟ (مثلاً بخواهد با این اتفاقات چیزهایی به انسان القا کند و بعد، دردسرهای بعدی مثل غرور و امثالهم؟)
خلاصه که این جریانات را چه میشود نامید و چطور میشود مطمئن بود که مخاطبش تو هستی و این، خوب است یا بد؟ و از این جور ابهامات…
دوشنبه 26 آگوست 2013 در 4:43 ق.ظ
امروز کسی از من پرسید “فتوت” را با کدام ت مینویسند..
گفتم “ت” گفت هر دو ت را با ت بنویسم
برایش روی کاغذ نوشتم “فتوت”
نوشتم اما دلم ترکید از “آدمها”