چند روز پیش که رفته بودیم باغ عموی حاج خانم، خوب، حقیقتش را بخواهی فامیلهای مادریام هر چند اهل خلاف نیستند اما چندان هم مذهبی به حساب نمیآیند. (خنثی هستند!) بنابراین عجیب نبود که در این دو روز از لحظه ورود تا رفتن، مردها پاسور بازی کنند… یکی از اقوام تهرانی هم بلند شده بود ماشین را آورده بود داخل باغ فقط به خاطر ضبط و صندوق عقب را بالا زده بود که حسابی صدای آن باندهای وحشتناکش گوش را بخراشد و یک سری موسیقی که ما آنها را غیرمجاز میدانیم گذاشته بود…
من هر چند سعی میکردم موذیانه جاهایی که میشود، ضربههایی بزنم که بیدار شوند اما در کل فایده نداشت. به هر حال کوچکترین عضو جمع بودم و بهتر بود مثل یک بچه خوب بروم بیرون از باغ دم موتور آب یا بروم یک گوشه و برنامههای روز جمعهام را انجام دهم.
وسط این بازی و موسیقی، یک نفر در باغ را زد و دیدیم با یک جعبه شلیل سفید با استقبال گرم عمویم وارد باغ شد و آمد در جمع مردها…
صورت نورانی و قیافه دوستداشتنیای داشت.
به محض اینکه رسیدند، به پسرعمو گفتند که: هادی جان، لطفاً این صدا را قطع کن… و گفتند: با پاسور تا حدودی موافقم، بالاخره سرگرمیست اما با این صدا آن هم با این شدت که همهاش ضرر است اصلاً موافق نیستم.
دیدم پسرعمو چه چشمی گفت و بلند شد رفت خاموش کرد و تا شب هم خبری از آن موسیقی نشد!
بحث سر معرفی ایشان شد، عمو گفت: ایشان سرهنگ بازنشسته سپاه هستند و باغ کناری ما را گرفتهاند و مثل من برای سرگرمی، انواع میوه و انواع حیوان را پرورش میدهند… هر هفته ما را با میوههایشان خجالتزده میکنند.
خودش میگفت: من یک سیر از باغم نمیفروشم! همه را بین فامیل و دوست و همسایه تقسیم میکنم.
میگفت: امروز عصر میروم که قرارداد خرید یک گاوداری را امضا کنم. میخواهم بدهم پسرم و دوستش کار کنند.
هر وسیلهای که ما کم میآوردیم زنعمو میگفت بروید از باغ سرهنگ بگیرید!
میخواهم بگویم انسان به این خوشرویی و دوستداشتنی که به باغ همسایه با دستی پر سر میزند و احوال آنها را میپرسد، هر چه بخواهند میدهد و … طبیعی است که وقتی یک جمله امر به معروف و نهی از منکر میکند، تأثیر خواهد داشت…
شنبه 20 سپتامبر 2014 در 2:15 ق.ظ
سلام استاد.
واقعاً که همین طوره… «االانسان عبد الاحسان»
عبارت “باغ سرهنگ” هم مارو یاد سریال مربوطه انداخت…البته ما نمی دیدیم ها 🙂