اگر علم خواهی…

نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته دیدگاهتان را بیان کنید

حاج خانم یک کاغذ آورده که ظاهراً در یک جلسه به او داده‌اند. جملات نابی روی آن نوشته شده. یکی از آن‌ها پاسخ سؤالی بود که مدتی‌ست در ذهنم هست؛ از خواجه عبد الله انصاری (که خدا بیامرز روحیاتش خیلی به خودم شبیه بود!!):

اگر علم خواهی با تنهایی بساز

 

جستجو کردم دیدم ظاهراً جملاتش از درس سیزدهم زبان و ادبیات فارسی سال سوم راهنمایی برداشت شده.

بقیه جملاتش را هم می‌گذارم، خیلی جالب است:

سخن ناپرسیده مگوی و از گفتار خیره پرهیز کن.

چون باز پرسند، جز راست مگوی.

تا نخواهند، کس را نصیحت مگوی و پند مده.

خاصّه کسی را پند نشنود که او خود اوفتد.

در میان جمع هیچ کس را پند مده.

از جای تهمت­زده پرهیز کن و از یار بداندیش و بدآموز بگریز.

از دوستِ بدخواه و بدآموز فراری باش.

به غم  مردمان شادی مکن تا مردمان نیز به غم تو شادی مکنند.

داد ده تا داد یابی (با دیگران به عدل و انصاف رفتار کن تا با نو نیز به عدالت و انصاف رفتار شود)

خوب گوی تا خوب شنوی.

اگر طالب علم باشی، پرهیزگار و قانع باش و علم دوست و بردبار و کم­‌سخن و دوراندیش.

از «قابوس­نامه» نوشته­‌ی امیر عنصر المعالی کیکاووس بن قابوس وُشمگیر، از اُمرای آلِ زیار است. او این کتاب را برای فرزندش گیلانشاه در آیین مملکت داری و تعلیم و تربیت، نوشته است.


عمر در پرستش خدای تعالی خرج کن که حساب، او خواهد خواست.

بر گذشته و شکسته و ریخته، افسوس مخور.

بر عمر و ایّامی که پشتِ سر گذاشتی، و بر سبو یا ظرفی که شکسته­است، و بر روغنی که ریخته، حسرت و پشیمانی به خود راه مده.

تمام زیرکی را عاقبت­شناسی نام نِه.

معیشت تنگ را به توکّل دفع کن.

دین را به علم نگاه دار.

اگر علم خواهی با تنهایی بساز.

فراخ­دلی خواهی، تن­‌آسانی را بگذار.

کم خصمی خواهی، به خود مشغول باش.

خلق را دوست خواهی، مال را دشمن گیر.

شر نخواهی، بد بگذار.

جنگ نخواهی، تحمّل کن.

دعا را بهتر از سپاه دان.

امید را بهتر از گنج دان.

هر چه دون خدای است همه را باطل دان.

بلا از دوست عطا­ست، پس، از عطا نالیدن خطاست.

هر گونه آسیب و آفتی از طرف دوست مثل هدیه­ای ارزشمند است پس گله­ و شکایت از هدیه­ی او اشتباه است.

از الهی­‌نامه ، خواجه عبد الله انصاری: ملقّب به پیر هرات و پیر انصار. عارف و نویسنده­ی قرن پنجم هجری و از پیش­گامان نثر مسجّع بود.


 

آدمی باید که بسیار نگوید و سخن دیگری به سخن  خود قطع نکند.

هر که حکایتی یا روایتی کند و او برآن واقف باشد، وقوف خود برآن اظهار نکند.

تا آن کس به اتمام رساند و چیزی را که از غیر او پرسند، جواب نگوید.

پرسشی را که از دیگری می­پرسند، پاسخ ندهد.

اگر سؤال از جماعتی کنند که او داخل آن جماعت بود، بر ایشان سبقت ننماید.

و اگر کسی به جواب مشغول شود و او بر بهتر جوابی از آن قادر بود، صبر کند تا آن سخن تمام شود.

پس جواب خود بگوید، بر وجهی که در متقدم طعنه نکند.

و در محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود، خوض ننماید. (در گفت­‌وگوهایی که در حضور او بین دو نفر صورت می­‌گیرد، کنجکاوی و دقّت بیش از اندازه نکند)

و اگر  از او پوشیده دارند، استراق سمع نکند.

و اگر از او پنهان می­کنند، دزدیده به آن­ها گوش ندهد.

و تا او را  با خود در آن مشارکت ندهند ، مداخلت نکند.

از «اخلاق ناصری»، خواجه نصیر الدین توسی

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها