چه کار می‌توان کرد!؟

اتفاقات روزانه دیدگاهتان را بیان کنید

می‌دانی؟ یکی از چیزهایی که خیلی آزارم می‌دهد این است که اطرافیان نیاز به مشاوره و هم‌صحبتی داشته باشند و به دلایل مختلف (به ویژه ضیق وقت) نشود کاری برایشان انجام داد!

یعنی صبح که بیدار می‌شوم تا شب گاهی چندین ایمیل و تماس و… هست که در مورد یک موضوع خاص مشورت می‌خواهد و من نمی‌دانم به یک خروار سفارش‌های مشتری‌ها (به خصوص سفارشی‌سازی‌ها که فقط خودم باید انجام دهم) برسم یا روی آرزوهایم کار کنم یا هزار کار دیگری که دارم… و یا بنشیم به ایمیل‌ها و تلفن‌ها و … پاسخ بدهم!؟

از این نوجوان ۱۵ ساله:

consultation2

تا این بزرگ‌تر:

consultation1

تا این خانم ۲۷ ساله:

consultation3

 

تا بچه‌های دکترا که هفت هشت سال از من بزرگ‌تر هستن!

consultation4

حالا این‌ها دانشجوی من نیستند! دانشجوهای خودم که از همه مزاحم‌تر!!! 🙂  (شوخی)

consultation5

این‌ها از افرادی است که در این جمع نیستند! اگر همه ایمیل‌های فقط دو سه روز گذشته را به انضمام ایمیل‌های افرادی که در جمع این وبلاگ هستند اینجا بگذارم، شاخ در می‌آورید که این همه ایمیل!؟

برای هر کدام هم باید کلی مرثیه بخوانم!

مثلاً برای همان یک جمله دوستمان در دکترا که چند ساعت پیش درج شده، باید این همه بنویسم که یک استقبالی کرده باشم:

consultation6

و بقیه‌اش:

همیشه به ما گفتن «منفی منفی را دفع می‌کند»، «مثبت مثبت را دفع می‌کند» اما در روانشناسی دقیقاً عکس این‌ها درسته؛ یعنی «منفی منفی رو جذب می‌کنه» و «مثبت مثبت رو جذب می‌کنه»
یعنی هر چقدر شما حرف و نگاه منفی نسبت به هر چیزی داشته باشید، منفی‌های بیشتری وارد زندگی‌تون می‌شه… و هر چقدر نگاهتون به اطراف، مثبت‌تر باشه می‌بینید مثبت‌های بیشتری وارد زندگی‌تون می‌شه…

هیچ عذابی (چه در دنیا و چه در آخرت) دردناک‌تر از نگاه منفی نیست! یعنی انسان نسبت به دوست، همسایه، مردم جامعه، مسؤولین و کلاً زندگی، نگاه منفی داشته باشه! این بدترین عذابه! به مرور، زندگی انسان رو سیاه می‌کنه!
ما باید سعی کنیم هر جمله‌ای که می‌گیم مثبت باشه… هر فکری که می‌کنیم مثبت باشه…

امام سجاد یه روز دید یکی از مؤمنین توی خونه‌ش بنایی داره. امام گفت: چی کار می‌کنی؟ گفت: دارم یه سوراخ توی مطبخ (آشپزخانه) ایجاد می‌کنم که دود بره بیرون… امام گفت: اینطور نگو! بگو: دارم یه سوراخ ایجاد می‌کنم که «نور» بیاد داخل…

امام با این جمله، اوج مثبت‌اندیشی رو به ما یاد داد.

گاهی می‌بینم به خصوص آقای باقری(?)، مطالب منفی در این گروه و احتمالاً در گروه‌های دیگه منتشر می‌کنن، این نه تنها یک صدمه به دوستان دیگه هست، از اون بدتر، یک صدمه بزرگ (یعنی جذب منفی به زندگی) برای خودشون هست.

هر چیزی درجاتی داره. بالاترین درجه منفی‌نگری، Generalization یا تعمیم هست! اگر شما رسیدید به این درجه که معتقدید مثلاً «همه مسؤولین دروغ می‌گن»، «همه آخوندها فلان‌جور هستن»، «همه اساتید، بهمان هستن»
در اینصورت شما به بالاترین حد منفی‌نگری دچار شدید و باید سریعاً درمان بشید وگرنه به مرور همه دنیا رو سیاه می‌بینید.
از اون طرف اگر معتقد شدید «همه مسؤولین نهایت سعی‌شون رو می‌کنن که راست بگن»، «همه آخوندها نهایت سعی‌شون رو می‌کنن که درست باشن»، «همه اساتید، محترم هستند و نهایت تلاششون رو می‌کنن که خوب باشن»… در اینصورت شما به اوج مثبت‌اندیشی رسیدید و به مرور احساس می‌کنید واقعاً انگار همینطوره، پس من هم باید نهایت سعیم رو کنم که درست و راستگو و پاک باشم و این یعنی جذب مثبت به زندگی خودتون…

یک دنیا حرف در این زمینه دارم که احتمالاً در قالب یک مطلب مفصل بعداً خواهم نوشت.

کتاب‌های افرادی مثل برایان تریسی، وین دایر، آنتونی رابینز، مجله موفقیت و… و به ویژه کتاب «لطفاً گوسفند نباشید»، می‌تونه به تغییر نگاه شما خیلی کمک کنه.

کسی منکر وجود چیز منفی نیست (که البته کسی که به کمال مثبت‌اندیشی برسه، منکرش هست؛ یعنی معتقد می‌شه ما چیز منفی در این عالم نداریم) اما اگر هم هست، روایت داریم که شنیدید: مؤمن، غمش در دل و شادی‌اش در چهره‌اش است؛ یعنی اگر هم چیز منفی باشه، شما باید در دل نگه دارید و روش سرپوش بذارید نه اینکه همه جا منتشرش کنید و هر جا می‌رید همه بوی تعفن منفی‌نگری رو از شما استشمام کنن. در عوض باید همه فقط از شما یه چیز رو ببینن: مثبت ? … نگاه مثبت و انرژی‌بخش، مطلب مثبت و انرژی‌بخش، حتی قبلاً گفتم خوراکی هم که می‌خواهید بدید باید کمترین انرژی و اثر منفی رو داشته باشه…

به هر حال، ضمن اینکه پوزش می‌خوام بابت گرفتن وقتتون، امیدوارم همیشه شما رو مملو از انرژی مثبت ببینم و این گروه هم طوری باشه که انسان وقتی مطالبش رو چک می‌کنه، اونقدر شارژ بشه که دلش بخواد همین الان بلند بشه بره یه کار مفید انجام بده که این انرژی‌ش تخلیه بشه ?

قربان شما؛
یه دوست دلسوز ?

 

 

 

به هر حال، یک چیز عجیب و جالب این است که مردم نیاز به «مشاور» دارند. کسی که حرف‌هایشان را بشنود و خاص آن‌ها نسخه بپیچد نه اینکه یک مطلب عمومی و کلی بنویسد.

از طرفی، من و امثال من اگر بخواهند بیش از حد Open باشند و استقبال کنند، دیگر به جایی می‌رسد که خودشان نیاز به مشاوره پیدا می‌کنند!!!

خلاصه، مدتی هست که در این فکرم که در این جامعه چه کاری می‌شود انجام داد که انسان‌ها راحت‌تر به مشاور دسترسی داشته باشند؟ گاهی یک جمله که مشاور می‌گوید یا یک مسیر که مشاور نشان می‌دهد، زندگی انسان را متحول می‌کند. همانطور که من اگر آن مشاورهای عزیز در زندگی‌ام نبودند معلوم نبود چه وضعیتی داشته باشم. (هر چند که الان هم خودم بیش از همیشه نیاز به مشاور دارم…)

دیدگاهتان را بیان کنید

*

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها