پس تکلیف نسلهای گذشته (که به اینها ایمان نداشتند) چه خواهد شد؟

قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَىٰ
گفت: «پس تکلیف نسلهای گذشته (که به اینها ایمان نداشتند) چه خواهد شد؟!»
قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَى
گفت: «آگاهی مربوط به آنها، نزد پروردگارم در کتابی ثبت است؛ پروردگارم هرگز گمراه نمی‌شود، و فراموش نمی‌کند (و آنچه شایسته آنهاست به ایشان می‌دهد)!

هر چه پیش آمد خوش آمد…

امید من،

هر گاه خواستم با قضا و قدر خداوند مبارزه کنم و شرایط را عوض کنم، شرایطی بسیار بدتر نصیبم شد طوری که التماسش کنم که به همان شرایط اول برگردم!

هر گاه دیدی چیزی برایت خواسته، حتماً صلاحی در کار بوده است؛ بنابراین، با آن کنار بیا و خودت را شرایط جدید وفق بده…

فقط به خاطر تو…

می دانی!؟ گاهی وقتی می خواهم بروم سر یک کلاس، با خودم می گویم: آخر کجا بروم!؟ سر این کلاس که همه شان حواسشان پرت است!؟ اصلاً توی باغ نیستند!؟ با دیوار صحبت کنم بهتر می فهمد تا این ها! بعد یک دفعه یاد یک دانشجوی با استعداد و علاقه مند به درس در آن کلاس می افتم… می گویم: فقط به خاطر آن دانشجو می روم سر کلاس و با تمام انرژی درسم را می دهم…

حالا وقتی می شنوم “لولاک لما خلقت الافلاک” (محمدم! اگر تو نبودی هیچ چیز خلق نمی کردم) و یا:
بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر
(جامعه کبیره)
[ای اهل عصمت، فقط به خاطر شما خداوند آغاز کرد و به خاطر شما ختم خواهد کرد، به برکت وجود شما باران باریدن می‌گیرد… و غم‌ها برطرف می‌شود و بلاها رفع…]
می‌گویی والله راست است! ما انسان‌ها ارزش این همه خوبی را نداریم…

یک روز نزد خدا

وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَلَن یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ

آنان از تو تقاضای شتاب در عذاب می‌کنند؛ در حالی که خداوند هرگز از وعده خود تخلّف نخواهد کرد! و یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سالهایی است که شما می‌شمرید!
۴۷ حج

امید من، تو قرار نیست به جایی برسی…

امید من،
مضطرب چه هستی!؟ چرا عجله داری و احساس می کنی از یک چیزی یا کسی عقب مانده ای!؟ می بینم که دائم کار و مطالعه می کنی و مضطربی که نکند بیشتر عقب بمانی…
مگر می خواهی به جایی برسی؟
بیا این آیه را دوباره بخوانیم:
إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولاً 

می بینی؟ قرار نیست به جایی برسی… یعنی نمی توانی به جایی برسی!
پس آرام باش و آهسته آهسته قدم بزن و لذت ببر…

پاسخ جالبی از خدا

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ
ما آسمان و زمین، و آنچه را در میان آنهاست از روی بازی نیافریدیم!

لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ
(بفرض محال) اگر می‌خواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی متناسب خود انتخاب می‌کردیم!

حکمت گمشده

امید من،
بر اساس بررسی هایم، آن حکمتی که به دنبالش هستی که بر زبانت جاری شود، در دهه دوم زندگی ات (۱۰ تا ۲۰ سالگی) قابل دستیابی است… اگر در این ده سال عمداً گناه نکردی، آن حکمت را به تو هدیه می دهند (إن شاء الله)

_________ 

پی نوشت دارد اما خیلی خسته ام… (دوران نوجوانی و جوانی بزرگان حکیم سخن را بررسی کن: استاد پناهیان، آیت الله بهجت و …)

روزهای تابستان، شب‌های زمستان

امید من!

شب‌های زمستان، فرصت مناسبی برای نافله‌های شب، و روزهای تابستان فرصت مناسبی برای نافله‌های ظهر و عصر است… فرصت را به خواب و بطالت نگذران…

مرشد

امید من،
هیچ چیز مانند یک مرشد (در هر زمینه ای، یک مرشد) در زندگی مهم نیست! که بزرگان گفته اند اگر آدمی ۶۰ سال عمر داشته باشد، ارزش دارد که ۵۹ سال آن را به دنبال یافتن یک مرشد باشد که یک سال باقیمانده را تحت هدایت او زندگی کند!

و من چه مرشدهای خوبی داشتم اما خودم آنها را از خود راندم 🙁

 
افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است! 

و من بعد از مدتی که از هر مرشد استفاده کردم، “زمین بلند” شدم 🙁 و آب به من نرسید و من خشک شدم… و وای بر من!

حکایت دین و دنیای ما…

در مسجد اعلام شد که دو بچه یتیم افغانی سرطان دارند و هزینه شیمی‌درمانی را ندارند… کمک جمع کردند…

نیت کردم که ۱۰ هزار تومان دم در بدهم و بروم.

دم در، شیطان ملعون نگذاشتم دستم برود در جیبم: افغانی است… به ما چه!؟ این مسجد پر است از مایه‌دارها آن‌ها کمک می‌کنند… این پول را می‌دهم فلان جا…

و طبق معمول، آمدم سوار ماشین شدم که بیایم و طبق معمول ضبط را روشن کردم که ادامه سخنرانی‌ها را بشنوم.

ببین چه خبر است:

لینک دانلود

خواستم برگردم و پول را در کیسه بیندازم اما خیلی از مسجد دور شده بودم.

آمدم خانه: حاج خانم! خدا به خیر بگذرونه! و جریان را گفتم…

خدا را شکر خیلی سریع گفت: پول را بده من، می‌دهم فلانی که برساند به فلان مداح که پول جمع می‌کرد…

خیالم راحت شد!

إن شاء الله ظهور نزدیک است…

دیروز در ماشین سخنرانی استاد پناهیان را گوش می‌کردم که صحبت‌هایی در مورد امام زمان شد. طبیعتاً دلم چیزهایی خواست…

نمی‌دانم به آن ربط داشت یا توهمات ناشی از خورد و خوراک بود، اما به هر حال دیدم یک گروه در حال دویدن به سمت یک شبه‌نور هستند، یک طلبه دستش یک پرچم بود که رویش نوشته شده بود: 

مردمان کرببلا لازم نیست | إن شاء الله ظهور نزدیک است 

نمی‌دانم چرا به این خوبی این جمله یادم مانده!؟ و حتی پرچمش هم یادم هست که جمله بالا را با قرمز نوشته بود و جمله پایین را با سبز.

به هر حال، خواستم فقط این شعر را اینجا ثبت کنم که یادم بماند و هر بار زمزمه کنم: 

 مردمان کرببلا لازم نیست | إن شاء الله ظهور نزدیک است

 (ظاهراً اشاره دارد به «آزمایش» که چند باری به ذهن من و خیلی‌های دیگر رسیده که در مورد کربلا، می‌گوییم «یا لیتنی کنت معک»… حالا می‌گوید، کرببلا لازم نیست، این آزمون را به زودی با ظهور پس خواهید داد!)

دلیل شکر!؟

این روزها هر بار که “خدایا شکرت” می گویم سریعاً بررسی می کنم که دلیل این رضایت و شکر چه بود؟ به خاطر این که امروز درآمد خوبی داشتم؟
متأسفم که بگویم خیلی از اوقات می بینم بله، این آرامش و رضایت به خاطر درآمد خوب بود!! و وای بر من…

خاموشی موقت ۲

از دفعه قبل که «خاموشی موقت» داشتم چند ماهی می‌گذرد.

احساس می‌کنم یک خاموشی دیگر نیاز دارم. (خاموشیِ خونم کم شده!!)

دلیل: مثل دفعه قبل، خودم هم نمی‌دانم! شاید به این خاطر که یک سری برنامه و … دارم که نیاز دارم ذهنم آزادتر باشد! شاید هم دلایل دیگر!

به هر حال، دوستان عزیز، تا انتهای سال از خدمت شما مرخص می‌شوم و إن شاء الله اگر عمر و صلاح بود، ابتدای سال بعد خدمتتان خواهم رسید. 🙂

موفق باشید 😉