در سختی دینداری همینقدر بس که اگر کار خوب کنی، گویند «ریا میکند» (یا «جانماز آب میکشد» و…) و اگر حتی سهواً کار بد کنی گویند «نماز شب میخواند و خلاف میکند» (یا «انسان نماز نخواند و خلاف کند بهتر است»!! و…).
دو پیشنهاد: روزی یک سخنرانی + نماز جعفر طیار در نماز شب
دین من، اسلام, نکاتی برای بچه حزب اللهیها ۶ دیدگاه »۱- یکی از دوستان (اناری) سخنرانیهای «استاد اصغر طاهر زاده» را پیشنهاد داده بودند. که بد نیست روزی یکی از آنها را که معمولاً نیم ساعت بیشتر هم نیست بشنویم. من از مکارم اخلاق شروع کردهام که ببینم میتوانم این اخلاق گندَم را درست کنم یا خیر!؟
http://lobolmizan.ir/sound/1113
خداوکیلی «تواضع»ش را گوش کن ببین چه میگوید! خیلی برایم لازم بود!
۲- در یک کتاب که یکی از دوستان از حرم امام رضا (علیه السلام) سوغاتی آورده (برادر نادی عزیز که ما شرمنده محبتهایش هستیم) نوشته بود که امام رضا هر شب دو نماز از نمازهای شبش را نماز جعفر طیار میخواند. با توجه به اینکه فعلاً در این مرحله کمی سخت است، چند وقت پیش یک ترفند رسید به دستم که فعلاً موضوع را حل کرد: برخی از علما نماز جعفر طیار را بدون تسبیحات اربعه میخواندهاند و بعداً هر وقت که وقت میکردند، تسبیحاتش را قضا میکردهاند. خیلی عالی شد!
پس یک نماز شبِ پیشنهادی میتواند اینطور شود:
نماز اول: سفارش شده که در رکعت اول «قل یا ایها الکافرون» و در رکعت دوم «اذا جاء نصر الله» خوانده شود.
نماز دوم: به جای این نماز، نماز اول جعفر طیار بدون تسبیحات را میشود خواند. یعنی رکعت اول «اذا زلزلت الارض» و رکعت دوم «و العادیات…»
نماز سوم: به جای این نماز، نماز دوم جعفر طیار بدون تسبیحات را میشود خواند. یعنی رکعت اول «اذا جاء نصر الله» و رکعت دوم «قل هو الله احد…»
نماز چهارم: رکعت اول «انا انزلناه» که خیلی سفارش شده و رکعت دوم «تبت یدی ابی لهب» یا یک سوره دیگر که تمرین حفظیات باشد.
نماز چهارم و پنحم هم که همان شفع و وتر است…
نماز نافله صبح میماند برای تمرین حفظیات. یعنی هر رکعت یکی از سورههای جزء ۳۰ را میشود خواند که تمرین شود.
بعداً که برای استراحت میروم چند دقیقه در جمع خانواده جلو تلویزیون مینشینم میتوانم تسبیحات را قضا کنم.
(بگذریم که جعفر طیار است و تسبیحاتش! آن حالی که کامل بخوانی نمیدهد. بنابراین یک ترفند که میزنم این است که به جای ۱۵ بار، ۲ بار و به جای ۱۰ بار، ۱ بار تسبیحات اربعه را میگویم که میشود ۱۵ بار در هر نماز، یعنی ۳۰ بار در هر دو نماز. پس باید ۲۷۰ بار تسبیحات قضا شود)
هر کس عمل کرد، التماس دعا
راستی، یک مطلب هم در گروه تلگرامی آفتابگردان نقل قول کرهام که روایت قضای نماز شبش برای خودم خیلی جالب بود:
سعی کنید نماز شبتون ترک نشه.فقط ۱۱ دقیقه وقت می بره.
?⚡? نماز شبو تو سه زمان می تونی بخونی: ?
۱⃣ بعد از نماز عشاء.
۲⃣ بعد از نیمه شب
۳⃣ از صبح تا شب، به نیت قضا
⬅ بهترین زمان برای خوندن نمازشب، یک ساعت قبل از اذان صبحه. ولی اگر در بهترین زمان نتونستی بخونی، توی دو زمان دیگه بخون، ولی ترکش نکن.
??? چه جوری نماز شب بخونیم؟
? ۴ تا دو رکعت به نیت نماز شب.
? ۲ رکعت به نیت نماز شفع
? یک رکعت به نیت نماز وتر
➕ جمعا میشه ۱۱ رکعت.
❌ نماز شبو طولانی نخون، بخصوص اگر نیمه شب می خوای بخونی. اینجوری خسته میشی، اونوقت شیطون دیگه نمیذاره بخونی.
✅ توی نماز شب، فقط حمد بخون، سوره لازم نداره.
✅ قنوت نمی خواد بگیری در قنوت نماز وتر هم لازم نیست به چهل تا مومن دعا کنی. لازم نیست سیصد تا استغفار بگی، بلکه سه بار تسبیح گفتن کافیه.
✅ فضیلت نمازهای شفع و وتر بیشتر از هشت رکعتیه که به نیت نماز شب خوانده میشه. می تونید فقط به نماز شفع و وتر اکتفا کنید و هشت رکعت نماز شبو نخونید.
✅ اگر وقت برای نماز شب، کم باشه می تونید فقط نماز وتر بخونید.
✅ لازم نیست یازده رکعتو یه بار بخونی تا خسته بشی، بینشون فاصله بده. همانطور که پیامبر با فاصله نماز شب می خواند.
✅ مثلا دو رکعت ساعت ۹ شب بخون، دو رکعت ساعت ۹:۳۰، دو رکعت ساعت ۱۰، …. و به همین ترتیب. با فاصله خواندن فضیلتش بیشتره
✅ اگر نتونستی بعد از نماز عشا، یا نیمه شب بخونی، از صبح تا شب، وقت داری قضاشو بخونی.
✅ امام صادق علیه السلام از قول رسول خدا، نقل می کند:
? (إِنَّ اللَّهَ یُبَاهِی بِالْعَبْدِ یَقْضِی صَلَاهَ اللَّیْلِ بِالنَّهَارِ یَقُولُ یَا مَلَائِکَتِیَ انْظُرُوا إِلَى عَبْدِی کَیْفَ یَقْضِی مَا لَمْ أَفْتَرِضْهُ عَلَیْهِ أُشْهِدُکُمْ أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَه) ?
? خداوند به بنده ای که نماز شب را در روز قضا می کند، مباهت می کند و می فرماید: ” ای فرشتگان من! این بنده ی من، چیزی را که بر او واجب نکرده ام، قضا می کند. گواه باشید که من او را آمرزیدم. ?
✅ نماز نافله رو بدون مهر، بدون رکوع و سجود، بدون قنوت، و حتی در حال راه رفتن میشه خوند.
✅ اگر وقت نداشتی، قضای نماز شبت رو توی خیابون بخون، توی کلاس، توی محل کارت بخون.کافیه نیت کنی، حمدو بخونی، بعد با اشاره رکوع و سجودو بجا بیاری.
‼️ ببین، دیگه بهونه نیار. خدا اینقدر این نمازو آسون کرده که من و تو بهونه ای برای نخوندنش نداشته باشیم.
?? میگیم ما اینجوری به دلمون نمی چسبه….. اینا وسوسه های شیطونه!!! خدا قبول داره، اونوقت شیطون نمیذاره. هر جور تونستی نماز شبتو بخون، خدا زود راضی میشه.
به امید خشنودی،سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت بقیه الله الاعظم ارالفداء.
????????????
یکی از سؤالاتی که به خصوص در ذهن بچه مذهبیها هست این است که مثلاً «من جایی بگویم اهل نماز شب هستم یا خیر؟»، «من جایی بگویم فلان خواب را دیدهام یا خیر؟»، اصلاً «من بگویم بچهمذهبی هستم یا خیر؟»… و امثال این قضایا… نکند ریا باشد. نکند فلان…
این ابهام از آن ابهامات بزرگ است و مواجه شدن با آن واقعاً سخت است. اگر یک تصمیم نادرست گرفته شود، اتفاقات وحشتناک میافتد.
من یک چیزهایی در این مورد بگویم:
دقت کنید:
ما در اسلام از گفتن گناهانمان به دیگران منع شدهایم. میدانید که گفتن گناهی که انجام دادهاید (اعتراف به گناه) به جز به خدا، خودش از گناهان بزرگ است. فرمایشات رهبری:
« … اسلام، اعتراف به گناه را در پیش بندگان، مجاز نمی داند. کسی نباید گناهی را که انجام داده است بر زبان آورد و پیش کسی به آن اعتراف کند. اما پیش خدا، چرا. بین خودتان و خدا، بین خودمان و خدا، خلوت کنیم و به قصورهایمان، به تقصیرهایمان، به خطاهایمان و به گناهانمان که مایه روسیاهی ما، مایه ی بسته شدن پر و بال ما و مانع پرواز ماست، اعتراف نماییم و از آنها توبه کنیم.
اگر فردی بخواهد اصلاح شود، باید گناه و عیب خود را بپذیرد و در پیش خود و خدا، به آن عیب و گناه اعتراف کند. کسانی که برای خودشان هیچ عیب و خطایی قائل نیستند، هرگز اصلاح نخواهند شد.»
(در دیدار قشرهای گوناگون مردم؛ ۲۸/ اردیبهشت ماه ۷۳)
من خودم در این دورهی تکنیسین داروخانه که میرفتم، یک پسر بود که خیلی استعداد داشت و همهی کلاس کمکم داشتند به حالش غبطه میخوردند. بعد، یک دفعه بحث مشروب و … آمد وسط، ایشان خیلی مشخص از مشروب دفاع کرد و کمکم اعتراف کرد که صبحها سر کار، فلان مقدار مشروب میخورند و غیره. باور کنید یک دفعه کل کلاس به دید حیوان به او نگاه کردند! طوری منزوی شد که از فردا تنها انتهای کلاس مینشست و هیچ صحبتی نمیکرد!…
شاید مهمترین دلیل منع شدن بیان گناه، ریختن «قبح گناه» باشد. یعنی مثلاً من بیایم بگویم فلان گناه را میکنم. شما اگر دانشجوی من باشید، میگویید: فلانی که استاد ماست فلان گناه را میکند پس به ما که نمیشود خرده گرفت!! یعنی همه به خودشان میگویند حالا که او آن گناه را انجام میدهد پس برای ما مجاز است…
و اما، از آن طرف، اینطور که از آیات برمیآید، همانطور که گفتن گناهان، گناه است، گفتن نعمتهایی که خدا به شما داده، با این نیت که باعث انتشار آن فضیلت شود، مجاز به نظر میرسد. استدلال علما به این آیه است: و اما بنعمه ربک فحدث (ای پیامبر! نعمتهایی که پروردگارت به تو داده را بازگو کن…)
البته شکی نیست که «آنرا که خبر شد، خبری باز نیامد»، اما خوب، بد نیست جایی که میدانید تأثیر دارد، گاهی بگویید که خدا چه نعمتهایی به شما داده. نماز شب میخوانید؟ با احتیاط و با نیت درست و بدون لحنی که موجب فخرفروشی و ریا و … بشود، بازگو کنید. قرآن را حفظ میکنید و حفظ هستید؟ با احتیاط بگویید… به ذکرهای خاصی پایبند هستید؟ مشکلی نیست، به دیگران هم توصیه کنید.
اگر قرار بود همه بزرگان از آنچه دیدهاند و کردهاند دم نزنند، هیچ کس نباید میدانست مثلاً فلان آیه الله در وسط نماز، حوری را دید و توجهی نکرد! چه لزومی داشت ایشان بیاید به دیگران بگوید که من وسط نماز حوری را دیدم و توجه نکردم؟ اما همین که ایشان این را گفته، من شخصاً دلم میخواهد تمام تلاشم را کنم که به آن جایگاه برسم… یا مثلاً بارها دیدهام که استاد پناهیان از خوابها یا اتفاقاتی که برایش افتاده (اما کاملاً محتاطانه و زیرکانه) سخن گفته.
بله، همیشه انسانهای مریض بودهاند. یعنی شما در یک جمع وقتی بگویید مثلاً من فلان اتفاق برایم افتاد، چون برایشان قابل هضم نیست، سریعاً نیشخند میزنند و نوعی دروغ یا خالیبندی میدانند!
یادم هست ده ساله یا کمتر که بودیم، یک بار خانه یکی از فامیلها بودیم و جلو خانه بازی میکردیم. یک جوان نورانی از جلو خانه رد شد در حالی که یک تسبیح دستش بود و دائم ذکر میگفت. بچههای فامیل ما که به واسطه مادرشان «حرفمفتزن» شده بودند، یواشکی به ما گفتند: دیوانه است! گفتم چطور؟ گفتند: دائم با خودش حرف میزند!!
تصور کن! برخی چقدر احمق هستند! (من ۲۰ سال است آن صحنه جلو چشمم است و حتی الان هم سعی میکنم موقع ذکر، دهانم تکان نخورد یا مثلاً ذکر لا إله إلا الله را بگویم که لبها تکان نخورد که امثال آن احمقها بگویند دارد با خودش صحبت میکند!!)
هر چند نباید از این افراد خیلی ترسید، اما اگر در جمعی میدانید که این نوع افراد زیاد هستند، هرگز چیزی نگویید که متهم به دروغ و دیوانه شدن و خرافهپرستی و غیره میشوید… مثلاً اگر قرار بود من آنچه در این وبلاگ میگویم را در صفحه اول آفتابگردان یا حتی در کلاسهایم که به اندازه کافی دانشجوها را آماده کردهام، بگویم، دهها کامنت و حرف منفی گفته میشد! (همانطور که الان وقتی فقط کمی «خاص» مینویسم این کامنتها میآید) اما آمدهام یک حیاط خلوت ایجاد کردهام و امثال تو که میدانم «حواست هست» را با زیرکی خاصی اینجا آوردهام (که اگر بدانی پشت صحنه چه خبر است و چطور اضافهها را حذف کردهام و امثال تو را نگه داشتهام، شاخ در میآوری) و حالا میتوانم راحتتر برخی چیزها را بگویم و تقریباً مطمئن باشم که متهم نمیشوم…
من شخصاً مخفی کردن برخی از این نعمتها را نمیپسندم. همان است که در این مطلب گفتم: سراپا…
دقت کن چه گفتم:
حقیقتش را بخواهی تصمیم گرفتم این تابستان فعلاً با این دو خواهرمان (که هر دو فوق ممتاز هستند) تمرین کنم (چون استاد گرام به زور یک جمله به آدم یاد میدهد! میگوید هنرآموز باید خودش خوب نگاه کند و بفهمد! اما این خواهر کوچکتر ما که رشتهاش ریاضی بوده و خدا میداند با خطکش و نقاله خط اساتید را تحلیل کرده و دستش آمده چی به چیست، گاهی با یک جمله، کلاً خطاطی ما را زیر و رو میکند! دمش گرم! مدیونتم آبجی!) بعد، اگر دیدم مردش هستم از پاییز میروم کلاس…
اساتید بزرگ متأسفانه (البته حق هم دارند و گفتم که «آنرا که خبر شد، خبری باز نیامد») خیلی از چیزها را بیان نمیکنند. اینکه آنها چه روالی را طی کردند تا به آن جایگاه رسیدند؟ مثلاً من دلم میخواهد مرجع من خیلی واضح بیاید بگوید: مردم! من خودم به حساب سوددار بانک اعتماد ندارم و پولم را نمیگذارم… اما میآید میگوید مشکلی نیست ولی به خودش که میرسد، نمیرود بگذارد! ما خیلی از چیزها برایمان مبهم است به این خاطر که هیچ کدام از بزرگان نیامدهاند واضح صحبت کنند، هر کدام گلیم خودشان یا نهایتاً چهار تا شاگرد درجه اولشان را بیرون کشیدهاند و رفتهاند… (البته تأکید میکنم که تا حدودی حق دارند اما میشد یک برنامه واضح و مدون هم تعیین کرد…)
یکی از اهداف من در مجموعه آفتابگردان گفتن واضحِ مسیری است که طی میکنم… به نظر میرسد از سردرگمیها میکاهد… (هر چند که گاهی یک «خودزنی محض» به حساب میآید)
به هر حال، خلاصه بحت: گفتن نعمتها خوب است اما با چند شرط… اگر این شرطها را داریم، بگوییم، وگرنه، خیر:
۱- با نیت درست! نه با نیت ریا و امثالهم.(نیت درست: خدایا! میگویم که آنها به سمت تو بیایند. گوشی آخرین مدل هم که میخرم نیتم این باشد: خدایا! میخرم و میگویم که خریدم که مردم بدانند میشود مذهبی بود و از دنیا هم لذت برد و چه بسا بیشتر لذت برد و از این طریق شاید در مسیرشان استوارتر شوند)
۲- کوچکترین دروغ یا بزرگنمایی و امثالهم، در بیان اتفاقات خاص، گناه بزرگی خواهد بود چون اعتماد همه را به آن نوع اتفاقات از بین میبرد.
۳- مطمئن باشید که اکثر قریب به اتفاق مخاطبان شما اهل آن حرفها هستند. اگر اکثریت «نمیفهمند شما چه میگویید»، گفتنش تخریب خودتان و اسلام و … است.
۴- از همه مهمتر: شما چهره و جایگاه مناسبی در بین مخاطبانتان داشته باشید (اولاً شما را در زندگی اسلامیتان «موفق» و ثانیاً «امین» بدانند). طبق نکته ۱، شما میخواهید آن قضایا را بگویید که نشر اسلام باشد دیگر؟ بله؟ خوب، وقتی همه بدانند که شما هفتخط هستید، گفتن اینکه «من نماز شب یا دعای کمیل یا فلان دعا و… را میخوانم» چه تأثیر مثبتی خواهد داشت؟ پس نگویید چون تأثیر عکس خواهد داشت! یا مثلاً در سن بیست سی سالگی هستید و هنوز نمیتوانید قرآن را از رو بخوانید، چرا باید بیایید مروج اسلام بشوید؟ وقتی صبح تا شب دنبال تفریح و خوشگذرانی هستید و یک هنر یا علم خاص ندارید، چطور به خودتان اجازه میدهید دم از اتفاقات خاص بزنید؟ وقتی در دانشگاه جزء تنبلترینها و بیهنرترینها هستید و یک کار مفید برای جامعه انجام ندادهاید چطور به خودتان اجازه میدهید بگویید مردم! مسلمان شوید! مسلمان بشوند که چه؟ که مثل تو بشوند؟ تنبلِ بیعرضهی بیهنرِ بیدانش؟… (گاهی برخی افراد خودشان را موفق میدانند، من دلم میخواهد شکمم را بگیرم یک دل سیر بخندم! آخر مؤمن! من آن رفیقمان که در مطلب «دوستان خوب» معرفی کردم را هنوز نیمچهموفق هم نمیدانم و به خودش هم انتقاداتم را گفتهام حالا تو با گرفتن یک جایزه دنیوی در یک رشتهی خاص، خودت را موفق دانستی!؟ لا إله إلا الله!)
توجه: گاهی یک حسهای خاص به انسان دست میدهد که آن حسها به جورجبوش هم دست میدهد! نباید آنرا ربط داد به اینکه من انسان یا مؤمن خاصی هستم که آنرا حس کردم…
و اما، نهایتاً از آن طرف هم صحبت کنیم: اگر جایی خواندید که مثلاً یکی گفت من فلان خواب را دیدم یا فلان اتفاق خاص برایم افتاد، سریعاً انکار نکنید و او را متهم به دروغ نکنید. حتماً خواندهاید که امام خمینی (رحمه الله علیه) به فرزندش نوشت:
پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگترین حیلههای شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز میدارد، وادار کردن او به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی اللّه است که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود…
(عجب جملات جالبیست! دقت کن: «که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود» هر کس انکار کرد شد امثال سلمان رشدی و صادق شیرازی و عطاء الله مهاجرانی و…)
هر چند نباید خیلی قطعی به همه اظهار نظرها اعتماد کرد، اما اگر کسی از این نوع حرفها زد، سریعاً جبهه نگیرید. شما سعی کنید برداشت مثبت خودتان را داشته باشید، آن شخص اگر دروغ گفته باشد، خودش چوبش را خواهد خورد.
مثلاً مادر ما خوابها و اتفاقات خاص، خیلی برایش اتفاق میافتد (مثل اینکه قبل از رفتن به کربلا در خواب انگار همه آن جاهایی که بعداً رفته بود را دیده بود و امثال این اتفاقات که برخیهایش را اگر بگویم باور کردنش سخت است). ما اوائل، بندهی خدا را مسخره میکردیم (و خدا شیطان درون ما را لعنت کند). بعدها من یک بار با خودم فکر میکردم: خوب، مگر این بندهی خدا (و همه مادران دیگر) منافق یا کافر است که درهای خاص خدا به روی او بسته شود؟ در سنین کم ازدواج کرده و از آن به بعد، نهایت تلاشش را کرده که بهترین بچهها را تحویل جامعه بدهد، قاری و روضهخوان حلسات قرآن هم که هست، نهایت گناهش شاید چهار تا غیبت زنانه باشد که جالب است که زنها رابطهشان با کسی که پشت سرش غیبت میکنند بهتر هم میشود!! یعنی چیزی در دلشان نیست و فقط برای پر کردن ۵۰۰۰ لغتی که باید هر زن در روز بیان کند این چیزها را میگویند!! (دقت کن که نگفتم غیبت گناه نیست. و این موضوع، جواز انجام این گناه بزرگ نیست) (روانشناسان میگویند: هر زن باید روزانه ۵ هزار و هر مرد ۲ هزار لغت حرف بزند وگرنه افسردگی میگیرد) خلاصه، گفتم در حالی که گناهان بزرگ انجام نمیدهد و نهایت تلاشش را هم داشته، چرا ما باید فکر کنیم این بنده خدا مثلاً آن اتفاقات یا خوابهایش صادق نیست یا در حد این اتفاقات نیست یا دروغ میگوید و امثالهم؟
به هر حال، امیدوارم در گفتنهایمان موفق باشیم
امید من،
از نشانههای درستی راه اینکه: مسافتها برایت کوتاهتر، زمانهای طولانی برایت سریعتر و کارهای بزرگ برایت شدنیتر میشود تا آنجا که اگر بشنوی علی (علیه السلام) شبی هزار رکعت نماز میخواند، تعجب نمیکنی…
_____________
عجیب است که اوائل راه، انسان مثلاً از هفتاد بار استغفرالله و سیصد بار العفو و یا حتی شنیدن نماز جعفر طیار تعجب میکند و فکر میکند چقدر حوصله و همت و وقت نیاز دارد! به مرور میبینی همه اینها را انجام دادی باز دلت میخواهد یک ذکر دیگر یا کار دیگر انجام دهی!
یاد صحبت پسر آیت الله بهجت افتادم که میگفت: به آقا میگفتیم آقا شما این همه ذکر و نماز دارید، وقت برای کارهای دیگرتان میماند؟ میفرمودند: این کارها را که انجام میدهم، احساس میکنم آن کارها سریعتر پیش میرود…
شخصاً در این مورد به اندازه یک نوک سوزن شک ندارم… واقعاً فرق میکند!
یادم باشد آیات مشابه را جمع آوری کنم:
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِّن ذَٰلِکُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ
و هنگامی که آیات روشن ما بر آنان خوانده میشود، در چهره کافران آثار انکار مشاهده میکنی، آنچنان که نزدیک است برخیزند و با مشت به کسانی که آیات ما را بر آنها میخوانند حمله کنند! بگو: «آیا شما را به بدتر از این خبر دهم؟ همان آتش سوزنده [= دوزخ] که خدا به کافران وعده داده؛ و بد سرانجامی است!»
می دانی!؟ گاهی وقتی می خواهم بروم سر یک کلاس، با خودم می گویم: آخر کجا بروم!؟ سر این کلاس که همه شان حواسشان پرت است!؟ اصلاً توی باغ نیستند!؟ با دیوار صحبت کنم بهتر می فهمد تا این ها! بعد یک دفعه یاد یک دانشجوی با استعداد و علاقه مند به درس در آن کلاس می افتم… می گویم: فقط به خاطر آن دانشجو می روم سر کلاس و با تمام انرژی درسم را می دهم…
حالا وقتی می شنوم “لولاک لما خلقت الافلاک” (محمدم! اگر تو نبودی هیچ چیز خلق نمی کردم) و یا:
بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر
(جامعه کبیره)
[ای اهل عصمت، فقط به خاطر شما خداوند آغاز کرد و به خاطر شما ختم خواهد کرد، به برکت وجود شما باران باریدن میگیرد… و غمها برطرف میشود و بلاها رفع…]
میگویی والله راست است! ما انسانها ارزش این همه خوبی را نداریم…
امید من،
اگر به چیزی «نیاز داری»، (تا آنجا که در توان داری) بهترینش را بخر. موبایل نیازی داری؟ توان داری؟ بهترینش را بخر… ماشین میخواهی، متناسب با نیازت بهترینش را بخر…
فراموش نکن، زهد به معنی نداشتنِ بهترین نیست، بلکه به معنی نخواستن و نداشتن چیزی است که نیاز نداری (و صرفاً جهت تظاهر میخواهیاش) و دل نبستن به آن بهترینی که داری…
چه کسیست که باور کند علی (علیه السلام) شمشیر ناقصی و مرکب نحیفی و زره ارزانی تهیه میکرده است!؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گاهی این کلمه «زهد» را ما چقدر مسخره تعریف میکنیم! مثلاً به متراژ یک خانه گیر میدهیم و آنرا خلاف زهد میدانیم… یا مدل ماشین را ملاک زهد قرار میدهیم!
بعد، میبینیم این تعریف یک جاهایی با تناقض رو به رو میشود!!!
مثلاً میرویم خانه پدری امام خمینی در خمین را میبینیم، میبینیم چقدر وسیع بوده! لابد ایشان زهد نداشته!؟
یا مثلاً یک بار یک آقایی در سمینار تلنگر یک کلیپ از ماهواره نشان میداد، در آن کلیپ این آقای عباسی (این مرد سیاست) داد میزد که: اون جوانی که میره ۲۰۶ سوار میشه توی خیابونهای تهران ویراژ میده… فلان است و فلان… بعد، مجری ماهواره همان لحظه یک عکس از رهبر نشان داد که ایشان در حال سوار شدن به (سمت راست) یک ماشین بسیار شیک (فکر میکنم BMW و طبیعتاً ضد گلوله) بود بعد میگفت: با تعریف آقای عباسی فکر میکنم رهبر ایران…
یعنی برای آنها که زهد را با ماشین میسنجند شبهه ایجاد میکرد وگرنه آن انسانی که زهد را درست معنی کند اگر ببیند رهبر سوار یک ماشین لوکس ضد گلوله میشود، میگوید خوب، نیاز او به عنوان رهبر که باید جانش از هر لحاظ حفظ شود، این است و هیچ مشکلی ندارد)
یادم هست زمانی که آیفون خریدم، یکی از نزدیکان (که میشود گفت یک مذهبی هفت آتشه است و البته آتشش هر وقت که به نفع خودش باشد، خیلی زود میخوابد) معتقد بود که: این پولها را اینطور حرام نکن! یک گوشی مثل من بخر یک ششم قیمت آیفون!!
از آن زمان تا حالا (ای کاش میشد معرفی کنم که از دوستانش بپرسید که) چند گوشی خریده و به خاطر عدم کارایی یا کنار گذاشته و یا عوض کرده (میشود گفت چند برابر هزینه من برای آیفون) و من همچنان همان آیفون را دارم و صد برابر او با آن کار انجام میدهم و جالب است که حالا وسوسه شده برود آیفون بخرد!…
اصلاً اگر این تعاریف را غلط در ذهنمان جا بیندازیم، خیلی شبههها در دین ایجاد میشود و این خیلی خطرناک است…
ضمن اینکه نباید سخنرانان را معصوم شمرد. این مشکلات گاهی از سخنرانان ما نشأت میگیرد. مثلاً مرحوم تهرانی چقدر به طلبههای بیچاره به خاطر داشتن موبایل یا مو نتراشیدن سخت میگرفت و گاهی به شوخی طعنه هم میزد. من یک بار که خیلی داغ بودم، به یک حاج آقا گفتم: فلان رفتار شما خلاف زهد است… شما مگر سخنرانی مرحوم تهرانی را نشنیدهاید که فلان جور گفت…
ایشان گفت: باید دید آیا فرزند مرحوم تهرانی هم موبایل ندارد؟
منظورش این بود که بله ایشان علی الظاهر با داشتن موبایل مخالف است اما تماسها را با گوشی فرزندش میگیرد… (البته این موضوع جای بحث دارد…)
نکند یک وقت ما با این افکارمان «سلفی» جلوه کنیم!؟ آنها هم انسان و مسلمان هستند فقط مفهوم «زهد» را «نداشتن بهترین» گرفتهاند!
این مطلب ادامهای بود برای بخش نظرات مطلب «امید من، بزرگ باش و بزرگ آرزو کن…»
امید من،
میزان آرامش تو در دنیا (بخوان موفقیت) با میزان تلاش تو برای آخرت برابری میکند… (گویا آخرت اسم رمزی در دنیاست که هر کسی آنرا درک نمیکند)
امید من،
جایی در دفتر خاطراتم برایت نوشته بودم که ۱۸ ساله هستم و احساس میکنم دوران سخت مبارزه با شهوت جوانی شروع شده است. به تو قول داده بودم که در ادامهی آن، بنویسم که چه دورانی این شهوت فروکش کرد… به تو خبر دهم که اگر مراقبت کنی ظاهراً ۲۸ سالگی دوران تعدیل شدن این شهوت است، اما امان از مرحلهی بعد این بازی: شهوت مال.
امید من،
من خودم را در حال «جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» دیدم… [به جمع مال پرداخت و دائم به شمارش آن مشغول بود. تصور میکرد که مالش او را جاویدان میکند!]
من سرمستیهای مال را تجربه کردم… وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً… [ و در زمین با غرور و مستی راه نرو که تو هرگز زمین را نتوانی شکافت و در بلندی به کوه ها نتوانی رسید.]
من «وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ. فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ» را تجربه کردم… [بعضی از آنها با خدا پیمان بستند که اگر از فضل خود مالی نصیبمان کند، زکات می دهیم و در زمره صالحان در می آییم چون خدا از فضل خود مالی نصیبشان کرد، بخل ورزیدند و به اعراض بازگشتند]
من «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ» را تجربه کردم… [اما آدمی ، چون پروردگارش بیازماید و گرامی اش دارد و نعمتش دهد ، می گوید : پروردگار من مرا گرامی داشت و چون بیازمایدش و رزق بر او تنگ گیرد ، می گوید : پروردگارم، مرا خوار ساخت]
من «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» را در خود احساس کردم… [و متاع دنیا نیست مگر متاع غرور]
من «حُبُّ الدُّنیا رأسُ کلِّ خَطیئَه» را تجربه کردم… [حب دنیا سردسته همه اشتباهات است]
و چه بسا که من (زبانم لال) «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ» را نیز تجربه کنم! [خدایتان «بیشتر-داشتن» شد…]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر دوستان آیات منفی در مورد مال اندوزی به جز این آیات یادشان هست لطفاً در بخش نظرات بیان کنند. عجیب است که یک کالکشن از آیات در مورد مال در اینترنت پیدا نکردم!
اکنون که می نویسم، اشک می ریزم. می دانی چرا؟
– دارم والیبال ایران و صربستان را می بینم، چه پیروزی ارزشمندی. دیشب هم بازی جانانه آن ها مقابل لهستان را دیدم.
– امروز ایران برای اولین بار قهرمان کشتی فرنگی هم شد.
– چهره های مظلوم و پاک جوانان ورزشکارمان را می بینم که حتی اگر شکست بخورند، چهره شان شاد و شاداب است و چهره های هفت خط جوانان کشورهای دیگر که غرق در انواع گناه اند و حتی وقتی پیروز می شوند، یک غمی در چهره شان هست (و خدا می داند آن ها که این مظلوم ها را اینطور کرده اند چه عذابی خواهند کشید!؟)
– این افتخارات و این جایگاه غرور آفرین کشورمان که بدون اغماض در برابر حق و حقیقت دارد پیش می رود را می بینم.
– امروز برای خرید کفش در شهر گشتی زدم، الحمد لله از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آرامشی مثال زدنی در بازار فروخته می شود.
– بچه ها را می بینم که شادند و پدرها و مادرها که به شادی فرزندانشان دلخوش اند.
– کشورهای دیگر را می بینم که هر کجا ذره ای از خطوط اسلام شیعی پا را فراتر گذاشته اند، مشمول “معیشتاً ضنکاً” شده اند.
این ها اشک شوق ندارد؟
احساس می کنم ما می توانیم (و باید) الگو شویم.
خدا را شکر بعد از سی سال انواع بلا که شیاطین بر سر این کشور آوردند، حالا فرصتی دست داده تا در آرامش به کارمان برسیم و شیطان می داند که اگر به ما فرصت دهد دنیا را فتح می کنیم.
هر چند که دل نگرانم… این روزها شیاطین نقشه هایی در سر دارند… چه کسی است که باور کند داعش که رفتارش نشان می دهد که اصولاً برای کشته شدن آمده، “صورت بپوشاند” و در فیلمی با کیفیتی عالی و “هالیوودی” سر از اسیران آمریکایی و انگلیسی ببرد!؟
خداوند این آرامش را با ظهور آن منتظَر ادامه دار کند…
Does Islam accept freedom in choosing religion?
دین من، اسلام, نقل قولها (احادیث، روایات و ...) ۵ دیدگاه »نقل قول زیبایی از استاد پناهیان:
ما موافق تحمیل کردن اسلام به مردم نیستیم اما موافق تحمیل کردن کفر نیز نیستیم!
ما می گوییم انسان ها را در انتخاب دین آزاد بگذارید… آن وقت ببینیم انسان عاقلی پیدا می شود که به جز اسلام، دینی را انتخاب کند؟
(منبع: همان سخنرانی اشاره شده در مطلب قبل، یعنی “مقام دعای ندبه”)
یکی از چیزهایی که دانشجوها من را با آن میشناسند، “فرصت مجدد” است! (فرصت مجدد به کسانی است که نمره قبولی نمیگیرند)
با اینکه این کار، منطقی و احتمالاً قانونی نیست اما دلم نمیآید با یک امتحان که ممکن است شب قبلش هزار و یک دلیل باعث شود دانشجو خوب درس نخواند، او را بیندازم.
معمولاً چند روز فرصت میدهم که برود دوباره برای امتحان (چه عملی چه تئوری) بخواند و یک روز که در یکی از مؤسسات هستم بیاید دوباره امتحان بگیرم.
حقیقتش را بخواهی، وقتی نمرات را ثبت میکنم، تا چند روز “نهایی” نمیکنم و منتظر میمانم که دانشجویی که افتاده ایمیل بزند و بخواهد که فرصت مجدد بدهم. شأن مدرسی اجازه نمیدهد وگرنه گاهی دلم میخواهد به یک دانشجو به یک طریقی برسانم که بیاید طلب فرصت مجدد کند! یعنی من بیشتر از خودش دلم میسوزد که بیفتد! (حتی به برخی مدیران آموزش در گوشی گفتهام که اگر دانشجویی آمد و لنگ یکی دو نمره از درس من بود، طوری که قضیه لوس نشود به او بگو: “من اگر جای تو بودم به استاد ایمیل میزدم و میخواستم که یک فرصت مجدد بدهد” …
شاید باور نکنی که گاهی تا ۵ بار به دانشجو فرصت مجدد دادهام! هر بار میرود مطالعه میکند و میآید امتحان میدهد اما به دلم نمینشیند و دوباره فرصت میدهم! دوباره چند روز مطالعه میکند و بر میگردد، باز هم میبینم حداقلها را بلد نیست، دوباره، دوباره … تا بالاخره به حداقلهای درس برسد. خدا شاهد است یکی را چهار بار فرستادم برود مطالعه کند اما باز خوب مطالعه نکرده بود، بار چهارم گفتم: فایده نداره، برو دوباره مطالعه کن فلان روز دوباره بیا، من هم میام دوباره امتحان میگیرم … اعصابش خرد شد، یک دفعه داد زد: من دیگه نمیام استاد! خیلی آرام به او گفتم: اما من میام!
معمولاً سه گروه از من و هر مدرس دیگری نمره قبولی نمیگیرند:
۱- یک گروه آنهایند که کلاً سر کلاس نیامدهاند و هیچ تکلیفی ارسال نکردهاند و هر چقدر هم تذکر دادهام فایده نداشته و نهایتاً در امتحان پایانی هم جز چند سطر بهانه چیزی نمینویسند … اینها وضعشان مشخص است! حتی فرصت مجدد هم به اینها نمیدهم و بدون ذرهای نگرانی و دلسوزی یک نمره بین صفر تا پنج میدهم.
۲- یک گروه، کسانی هستند که نمره بین ۵ تا ۹ میگیرند و با اینکه من چند روز منتظر میمانم اما طلب فرصت مجدد نمیکنند و فرصت از دست میرود و …
اینها معمولاً با روحیات من آشنا نیستند وگرنه نمیافتادند. گاهی دلم میخواهد پیش یک ترم بالایی بگویند که فلان درس را با فلانی افتادهام تا او بگوید: فلانی دل رحمه، یه کم اصرار کنی فرصت مجدد میده …
۳- گروه آخر کسانی هستند که طلب فرصت مجدد میکنند و من با اینکه کلی دردسر برایم دارد اما فرصت مجدد میدهم ولی در کمال تعجب از این فرصت استفاده نمیکنند و بدون ذرهای تلاش میآیند برای امتحان مجدد! این گروه را هم بدون دلسوزی رد میکنم و چه بسا آنقدر عصبانی میشوم که یکی دو نمره هم از نمره اولشان کم میکنم!
***
عجیب است که وقتی آیات و روایات را بررسی میکنی میبینی این رفتار ما مدرسها هم جلوهای از رفتار خداست که مؤید “و نفخت فیه من روحی” است.
ظاهراً سه گروه را خدا نمره قبولی نمیدهد:
۱- یک گروه که نه ایمان میآورند و نه عمل صالح انجام میدهند! از اینها گذشته، منکرات بزرگ هم مرتکب میشوند! اینها معلوم الحال هستند …
۲- گروه دوم کسانی که نه خوبند و نه بد … خداوند صبر میکند تا ببیند آنها توبه و طلب فرصت مجدد میکنند یا خیر!؟ میبیند خیر، آنها سرگرم چیزهای دیگرند و حواسشان نیست و یا شاید خدایشان را خوب نشناختهاند! نمیدانند که اگر توبه کنند خداوند رد نمیکند … چه بسا صد بار فرصت مجدد دهد …
۳- گروه سوم کسانیاند که هر چقدر خداوند به آنها فرصت مجدد میدهد باز هم از فرصت استفاده نمیکنند! آنها کفر خدا را در میآورند! همانها که دربارهشان فرمود:
کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ
هر زمان که گروهی در آن افکنده میشوند، نگهبانان دوزخ از آنها میپرسند: «مگر بیمدهنده الهی به سراغ شما نیامد؟!»
قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ
میگویند: «آری، بیمدهنده به سراغ ما آمد، ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند هرگز چیزی نازل نکرده، و شما در گمراهی بزرگی هستید!»
وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ
و میگویند: «اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل میکردیم، در میان دوزخیان نبودیم!»
فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِیرِ
اینجاست که به گناه خود اعتراف میکنند؛ دور باشند دوزخیان از رحمت خدا!
امید من،
لحظه ای که به ذهنت (و نه حتی به زبانت) بیاید که (پیشرفت در دین) بس است، آن لحظه، لحظه مرگ توست!
***
گاهی اوقات که برخی روحانیون متوقف (و شاغل در کارهای دولتی و اداری) را می بینم، با خودم می گویم خدا را شکر که طلبه نشدم که همیشه فکر کنم چیزهایی هست که هنوز یاد نگرفته ام!
امید من،
زندگی بدون دین، فقط یک نمونهاش میشود “اسرائیل”،
زندگی با دین، بدون اسلام، اوجش می شود “غرب”،
زندگی با اسلام، بدون علی، اوجش می شود “داعش، طالبان، القاعده”،
زندگی با علی، بدون حسین نهایتش می شود “غزه”
زندگی با حسین بدون نایب مهدی (ولی فقیه)، وضعش می شود “عراق، لبنان، … مقتدا صدر”
زندگی با نایب، بدون مهدی…؟ می شود “پوچ”!
و سلام بر ایران…
می دانی که اکثریت مسجدی ها را پیرمرد ها تشکیل می دهند. وقتی آن ها را با هم مقایسه می کنم، به فکر فرو می روم که من جزء کدام گروهشان خواهم بود!؟
– آن ها که یک گوشه نشسته اند و مشغول نماز و مطالعه و دعا و … هستند؟
– آن ها که دور هم جمع شده اند و غیبت می کنند و تهمت می زنند و …؟
– آن ها که در این سن و سال هم هفت تیغه می کنند؟
– آن ها که مغزشان خیلی زود از کار افتاده و فقط گنگ، نگاه می کنند؟
– آن ها که پیر هم که هستند، با جوان ها سر و کله می زنند و دوست دارند جزئی از آن ها باشند؟
اما می دانی؟ بیش از همه پناه می برم به خدا از پیرمردهایی که در جوانی رنگ مسجد را ندیده اند و حالا که پیر شده اند، به جبر روزگار، مسجدی شده اند. اکثراً بد پیرمردهایی می شوند… عصبی، اخمو، مغرور، خوش خوراک(!! موقع توزیع خرما بعد از نماز مغرب ماه رمضان، اگر کسی نگاهشان نکند، یک دیس خرما را در جیبشان می ریزند در حالی که بیست سال است اصلاً روزه نمی گیرند!)، خوش نشین (یک ساعت در صف یارانه می ایستند اما برای نماز، باید روی صندلی نماز بخوانند)، کنس… پناه می برم به خدا از اینکه از اینان باشم یا با اینان بر روی یک فرش بنشینم!!!
دیدگاههای تازه