امید من،
بهترین جای این عالم برای تفکر و مطالعه، سجاده است و بهترین زمان، بین الطلوعین…
عبایی به دوش بینداز و به لاک خود برو…
امید من،
بهترین جای این عالم برای تفکر و مطالعه، سجاده است و بهترین زمان، بین الطلوعین…
عبایی به دوش بینداز و به لاک خود برو…
امید من،
آنها که در دو راهی دین و دنیا، دنیا را انتخاب کردند، نه خیر دین را دیدند و نه خیر دنیا را! مراقب باش…
امید من،
همانطور که رشد جسمی مراتب دارد، رشد معنوی نیز مراتبی دارد که ظاهراً هر رتبه به شرط موفقیت در رتبه قبل، به آدمی هدیه میشود.
خداوند ابتدا تو را با نافله عشا آشنا و بدان ترغیب میکند، اگر مقید شدی، به سمت غفیله هدایتت میکند، سپس لذت دعای کمیل را به تو میچشاند، پس از مدتی مداومت، شاید تو را به سمت نماز شفع و وتر بکشاند، سپس ندبهخوانت میکند و چه بسا به مرور تو را به نماز جعفر طیار نیز قانع نکند…
سپاس خدایی را که برنامههایش قلیل نیست…
امید من، در هر مرحله از این بازی زیبا، تلاشت را کن و صبور باش و به خودت فرصت بده تا قفل مرحله بعد برایت باز شود… (عجله در این بازی جایی ندارد)
برای رسیدنت به سعادت دعا میکنم…
امید من، هرگاه که شیطان زمینت زد، چنان جبران کن که از کردهاش پشیمانش کنی! چه میدانم، شاید بخواهی چله بگیری و هر شب زیارت عاشورا بخوانی، یا صدقه دهی، یا سورهای را حفظ کنی … و البته شیطان زرنگ است …
امید من، دانستن علم یک چیز است و افتادن دوزاری، یک چیز دیگر…
خداوند ممکن است علم را در مغز خیلی ها راه دهد اما ظاهراً فقط پاکان دوزاریشان می افتد…
امید من،
هر گاه خواستم با قضا و قدر خداوند مبارزه کنم و شرایط را عوض کنم، شرایطی بسیار بدتر نصیبم شد طوری که التماسش کنم که به همان شرایط اول برگردم!
هر گاه دیدی چیزی برایت خواسته، حتماً صلاحی در کار بوده است؛ بنابراین، با آن کنار بیا و خودت را شرایط جدید وفق بده…
امید من،
مضطرب چه هستی!؟ چرا عجله داری و احساس می کنی از یک چیزی یا کسی عقب مانده ای!؟ می بینم که دائم کار و مطالعه می کنی و مضطربی که نکند بیشتر عقب بمانی…
مگر می خواهی به جایی برسی؟
بیا این آیه را دوباره بخوانیم:
إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولاً
می بینی؟ قرار نیست به جایی برسی… یعنی نمی توانی به جایی برسی!
پس آرام باش و آهسته آهسته قدم بزن و لذت ببر…
امید من،
بر اساس بررسی هایم، آن حکمتی که به دنبالش هستی که بر زبانت جاری شود، در دهه دوم زندگی ات (۱۰ تا ۲۰ سالگی) قابل دستیابی است… اگر در این ده سال عمداً گناه نکردی، آن حکمت را به تو هدیه می دهند (إن شاء الله)
_________
پی نوشت دارد اما خیلی خسته ام… (دوران نوجوانی و جوانی بزرگان حکیم سخن را بررسی کن: استاد پناهیان، آیت الله بهجت و …)
امید من!
شبهای زمستان، فرصت مناسبی برای نافلههای شب، و روزهای تابستان فرصت مناسبی برای نافلههای ظهر و عصر است… فرصت را به خواب و بطالت نگذران…
امید من،
هیچ چیز مانند یک مرشد (در هر زمینه ای، یک مرشد) در زندگی مهم نیست! که بزرگان گفته اند اگر آدمی ۶۰ سال عمر داشته باشد، ارزش دارد که ۵۹ سال آن را به دنبال یافتن یک مرشد باشد که یک سال باقیمانده را تحت هدایت او زندگی کند!
و من چه مرشدهای خوبی داشتم اما خودم آنها را از خود راندم 🙁
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است!
و من بعد از مدتی که از هر مرشد استفاده کردم، “زمین بلند” شدم 🙁 و آب به من نرسید و من خشک شدم… و وای بر من!
امید من، تو عقب هستی و نیستی… پس بجنب و نگران مباش!
امید من،
گاهی بیکار نشستن و انرژی گرفتن برای انجام کارهای بزرگ، بهتر از مشغول نگاه داشتن خود با کارهای کوچک است…
از بیکاری فرار نکن!
امید من، خودت را با هیچ کس جز خودت مقایسه مکن … مگر نشنیدهای: لا یکلف الله نفساً الا وسعها!؟
___________
هر انسانی نسبت به شرایط زندگیاش شرایطی خواهد داشت، فرزند امام بودن و امامزاده شدن عجیب نیست … همانطور که فرزند “بوش پدر” بودن و “بوش فرزند” شدن عجیب نیست!
این بحث جای بحث، بسیار دارد اما فعلاً دستانم یخ زده و بیشتر نمیتوانم بنویسم!
(از امتحان گرامر که عالی دادم، نیم ساعته برگشتم، ننهم تازه خوابش برده، تا صبح سه تا پسر برای انواع نماز و سر کار رفتن و غیره درها رو باز و بسته میکنن، اونم دائم از خواب میپره! اگه برم تو باز از خواب میپره، توی حیاط قدم میزنم یه کم بخوابه، من هم چند تا مطلب بنویسم بعد برم تو … اگر این سرما بذاره! … ۵ سال پیش یکی از دوستان عزیزم در ۱۱۸ وقتی ساعت ۱۲ شب تعطیل میشدیم، با عجله میرفت و میگفت: ببخشید من باید زود برسم خونه، یه بار پرسیدم چرا؟ گفت باید قبل از خوابیدن مادرم که مریض احواله بخوابیم که بیدارش نکنیم، اگر بعدش بشه باید برم خونه پدربزرگم که اون اذیت نشه. هیچ وقت این گفته ش یادم نمیره! یاد اون داستان هم افتادم که شما هم حتماً شنیدهاید … بعداً خواهم گفت)
امید من،
گاهی چشمانت را ببند و اینطور به دنیا نگاه کن: تو تنها انسان این دنیا هستی و هر که بوده است… و هست… و خواهد بود فقط برای تو آفریده شده است. هر موجودی در این دنیا آن انسانی که تو فکر میکنی نیست، او یا نماینده خداست و یا نماینده شیطان. پدر، مادر، خواهر، دوست، فرزند…
از سمتی از صحنه، شیطان (که به جذب تو نیاز دارد) نمایندگان خود را میفرستد که جذب او شوی و از سمت دیگر خداوند (که عاشق جذابیت توست) نمایندگان خود را میفرستد… و تمام نگاه خدا به توست و تمام نگاه شیطان به تو. چشمانت را (زود*) باز کن… حالا خود دانی! این دنیا و تو و خدا و شیطان…
ــــــــــــــــــــــــ
یاد آن الهی که سالها پیش (۸۶) نوشته بودم افتادم! چقدر گشتم تا پیدایش کردم:
خدا خیرش دهد این مطلب را! گشتی در دفترهای دستنویس زدم. انصافاً با دست نوشتن و خصوصی و برای دل نوشتن کجا و اینترنتی و برای خلق الله نوشتن کجا!
اما به هر حال، خواندن نوشتههای قدیمی چه لذتی دارد!
* صلاح نیست چشمانت در این افکار، بیش از حد بسته بماند…
دیدگاههای تازه