تقریباً در هر کلاسی که داشتهام، برخی افراد بودهاند که به هر دلیلی (مثلاً مشغله کاری یا خراب بودن کامپیوتر و …) نتوانستهاند مباحث جلسات قبل را تمرین کنند. معمولاً این افراد را بیشتر زیر نظر دارم تا ببینم چه رفتاری دارند. اکثراً در جلسات بعد، اعتماد به نفس خود را به طور کامل از دست میدهند.
به خصوص دورههایی مثل فتوشاپ و طراحی وب که پیوستگی کامل بین مباحث وجود دارد، این موضوع بیشتر احساس میشود.
میبینند وقتی مدرس درس میدهد، همه به راحتی و به سرعت انجام میدهند، اما او به پای آنها نمیرسد.
متوجه میشود که این، به خاطر کمکاریهایش است.
بنابراین، در حالی که اعتماد به نفس و شهامتش کاملاً از بین رفته، خجالت میکشد یا میترسد که سؤال کند. خود را حسابی از استاد دور تصور میکند و جرأت سؤال کردن را ندارد. میترسد اگر سؤال کند، استاد بگوید: فلانی! تا کی باید به عقب برگردیم و تکرار کنیم تا شما به بقیه برسید؟
معمولاً چند بار مانیتور آنها را با نرمافزار NetSupport School زیر نظر میگیرم و اگر احساس کنم در جایی گیر کردهاند و دور خودشان میچرخند، بدون اینکه به خودش مستقیماً بگویم که بقیه متوجه شوند که او عقب است و خجالت بکشد، بلند بلند مراحل را گام به گام، دقیقاً از جایی که او گیر کرده است، تکرار میکنم:
پس، ابتدا، کلیدهای Ctrl+A را بزنید، بعد از محوطه انتخاب شده از منوی Edit کپی بگیرید. بعد یک پروژه جدید بسازید و Paste کنید…
اگر راه بیفتد که هیچ، اما هستند افرادی که کمکاریشان بیش از حد است و حتی مباحث جلسه اول را هم به یاد نمیآورند، کمکم آنها را به حال خودشان رها میکنم تا آن جلسه بهشان بد بگذرد تا شاید تنبیهی باشد که دیگر کمکاری نکنند. (خوب چه کار کنم؟ اگر بیش از حد به او توجه کنم، بقیه افراد کلاس هر بار نوچ نوچ میکنند که چرا وقت کلاس را برای کسی تلف میکنی که عقب مانده است؟ نمیتوانم بیش از حد روی او متمرکز شوم)
البته خیلی عجیب است که گروهی هستند که به محض اینکه گیرشان را رفع میکنم میبینم حتی از بقیه جلوتر زدند و زودتر از همه، با اعتماد به نفس بیشتر میگویند: استاد! ما انجام دادیم 🙂 (احساس میکنم چقدر شاد هستند که اعتماد به نفسشان را دوباره باز یافتهاند)
و البته هستند افرادی که به مرور که کمکاریهاشان باعث میشود حسابی عقب بیفتند، میبینند دیگر فایده ندارد و از دوره چیزی گیرشان نمیآید و میبینی که دیگر کلاس نمیآیند یا در دانشگاه، آن درس را حذف میکنند.
***
همیشه وقتی از بین رفتن اعتماد به نفس این افراد را میبینم، یاد گناهانی که کردهایم میافتم. چقدر اعتماد به نفسمان را کم کرده است. احساس میکنیم به یک باره چقدر از دیگران عقب افتادهایم. احساس میکنیم چقدر از استادمان، خدا، دور شدهایم. به مرور میترسیم از او چیزی بخواهیم. نکند بگوید: خجالت بکش، تا کی؟
البته او کریمتر از این حرفهاست، گهگاه راهی را نشانمان میدهد و گیرمان را رفع میکند. میبینی یک دفعه با اعتماد به نفس بیشتر از بقیه جلوتر زدیم 🙂 (چقدر شاد هستیم وقتی میبینیم دوباره اعتماد به نفسمان را کسب کردهایم و جلو زدهایم)
اما خدا نکند گناهان یکی آنقدر زیاد باشد که حسابی عقب افتاده باشد. به مرور او را به حال خودش وامیگذارد… شاید تنبیه شود و برگردد. (خوب حق دارد خدا! اگر بخواهد همه گناهان را نادیده بگیرد و همان طور باشد که قبلاً بوده، بقیه بندگان نمیگویند: چرا نعمات دنیا را به کسی میدهی که گناهکار است؟)
اگر باز هم در گناهانش اصرار کرد، دیگر آنقدر عقب میافتد که از او میشنوی: ما به آخر خط رسیدهایم، دیگر فایده ندارد و احتمالاً میشنوی که به هر نحوی خودکشی کرده است 🙁
***
چقدر حماقت است اگر کسی بگوید «گناه» به این دلیل ممنوع است که ضرری به خدا و یا حتی به دیگران میرساند!!
اسلام میخواهد مؤمنین با اعتماد به نفس کامل زندگی کنند. هرگز احساس نکنند از کسی عقب هستند. هرگز احساس نکنند که از خدایشان دورند و دیگر فایده ندارد…
چقدر حماقت است اگر کسی در برابر گناهانش نگوید: ظَلَمتُ نَفسی (من به خودم ظلم کردم)*
______
بخشی از یکی زیباترین دعاهای اسلام: دعای کمیل
شنبه 15 اکتبر 2011 در 11:16 ب.ظ
راست گفتی ، منم همچین حسی داشتم
سهشنبه 18 اکتبر 2011 در 5:45 ق.ظ
سلام جناب مهندس نیرومند
وقتی اتفاقی وبلاگ شما رو تو اینترنت پیدا کردم اندکی حسرت خوردم و اندکی به دانشجویان شما حسادت کردم وقتی دیدم مباحثی که شدیداً بهش علاقه دارم و در به در دنبال یادگیریشون هستم تو دانشگاهها داره تدریس میشه و یه استاد بالا سر دانشجوها هست که تمام تجربیات خودشو بی منت و رایگان در اختیار علاقه مندان میزاره.
من فارغ التحصیل مهندسی الکترونیک هستم و در حال حاضر مشغول به طراحی وب هستم.
متاسفانه به دلایل مختلفی از منابع ارزشمندی که عرض کردم هیچ وقت در دسترسم نبوده اند.
برای شما و دانشجویانتون آروزی توفیق رو دارم.
یاعلی
سهشنبه 25 اکتبر 2011 در 4:20 ق.ظ
سلام
میگن یه بچه کوچیک وقتی میره بازی و خودش و کثیف و گلی میکنه میره پیش مادرش.ازش میخواد که تمیزش کنه و کمکش کنه.
مادر هم چون مهربونه هر چقدر هم بچه کثیف باشه تمیزش میکنه.شاید یه کم دعواش کنه اما مطمئناً در آخر بوسش میکنه و آرومش میکنه.
خدا هم مادر الهی همه ماست.
ما هر چقدر هم گناه کنیم باید برگردیم پیش خودش.
مطمئناً ما رو می بخشه و بهمون کمک میکنه.
مطمئن باشیم.
پنجشنبه 17 نوامبر 2011 در 12:56 ب.ظ
با سلام جناب مهندس نیرومند ،من هرگز فکر نمیکردم که شما این گونه زندگی کرده باشید و به اینجا رسیده اید،واقعا به شما تبریک میگم وافتخار میکنم که استادی مث شما دارم.
من خیلی به کامپیوتر علاقه دارم وبرای یادگیری وادامه دادن این رشته مشتاقم اما متاسفانه در دانشگاه اون چیزی رو که باید به ما یاد نمیدن چیزی که کاربردی باشه .
مثلا هروقت تو فامیل لپ تاپ کسی خراب بشه من هیچی ازش سردر نمیارم و این موضوع خیلی ناراحتم میکنه،با این که این رشته تحصیلی منه اما خیلی وقتا کم میارم…
به نظرتون چیکارکنم که حرفه ای بشم.؟
جمعه 12 ژوئن 2015 در 9:42 ق.ظ
با سلام من شمارو نمیشناسم ولی خیلی متشکرم بابت مطلبی که گذاشتین، راستش منم یه مدتیه که حال و هوای داغونی دارم، مشکلات خیلی زیادی اعم از مالی و غیره تو زندگیم دارم ، اصلا احساس میکنم در ظلمات محض هستم و خدا هم باهام قهر کرده ، هر کاری میکنم فایده نداره، اوضاع درست بشو نیست که نیست. چند بار هم تو خواب دیدم در تاریکی هستم، هر کلیدی رو میزنم چراغی روشن بشه ولی هیچ چراغی روشن نمیشه.
بنظرم منم دارم تقاص گناهانمو میدم مثلا برادر بزرگترم ازم سواستفاده مالی کرده ولی فکرشو که میکنم میبینم خوب، منم قبلا به یه شکل دیگه از یکی دیگه سواستفاده کردم پس شاید حقمه…
فقط نمیدونم این دوران سیاه به سر خواهد آمد یا نه، نمیدونم چرا اینارو برا شما گفتم فک کردم درد منو میفهمین شایدم خاستم درباره کلیدی رو بزنم شاید چراغی روشن بشه. لطفا اگه فکری در مورد من و مشکلاتم به ذهنتون میرسه به ایمیل من بفرستین، سپاس فراوان.
شنبه 13 ژوئن 2015 در 8:04 ق.ظ
نمیدونم چرا اونجایی که گفتین “بدون اینکه به خودش مستقیماً بگویم که بقیه متوجه شوند که او عقب است و خجالت بکشد، بلند بلند مراحل را گام به گام، دقیقاً از جایی که او گیر کرده است، تکرار میکنم…” یه دفعه یاد داستان اون پیرمردی که اشتباه وضو میگرفت و امام حسن و امام حسین علیهم السلام درحالی که کودک بودند و نخواستند پیرمرد خجالت بکشه، بدون اینکه چیزی بهش بگن با عمل وضوی صحیح رو به اون پیرمرد یاد دادند، افتادم…