مرا خبر ده از گناهی که…

یک مدت بود که بچه خوب‌تری شده بودم! دیروز خواهر کوچک‌تر زنگ زد، گفت: مامان رفت مشهد؟ گفتم: آره… گفت: شام دارید؟ گفتم: شام من که هر شب حاضری‌یه! نون و پنیر! خندید و گفت: باور کن کار خوبی می‌کنی… حرفش را به طور عجیب و مغرورانه‌ای قطع کردم و گفتم: مگه ما کار بد هم می‌کنیم!؟

یک لحظه خودم چشمانم گرد شد! این چه حرفی بود!؟ چه شد که چنین فکری به ذهن آمد که بعد چنین جمله‌ای به زبان آید!؟

چوب داشت! تجربه‌ام این را می‌گوید! تا به چهار تا نماز و… دلت خوش می‌شود و از این فکرها می‌کنی، سر دماغت را به زمین می‌مالد و چنان خوار می‌شوی که… و همین‌طور هم شد و شیطان دیروز خوب بر ما سوار شد و با یک جمله ضایعمان کرد!

و امروز، در ادامه کلیپ‌های رادیو جوان:

http://download.aftab.cc/audio/religious/tell-me-about-that-sin.mp3

خدا می‌داند با اینکه من این روایت را نشنیده بودم اما تا گفت «مرا خبر بده از گناهی که اگر فرزند آدم آن گناه را مرتکب گردد، تو بر وی مسلط می‌گردی»… گفتم: صد در صد خواهد گفت: غرور ناشی از عبادت… و گفت…

2 دیدگاه برای “مرا خبر ده از گناهی که…”

  1. سلام.
    یکی از دلایلی هم که این متنو اینجا نوشتین برای همین سرکوب کردن غروره؟
    خوب بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.