امید من، برای اینکه یک ژن خوب برای تو بر جا بماند، با ژن بد، با طبع بد، با طبیعت بد، با زمان بد، … عزیزم، با هر چه بدیست میجنگم…
نویسنده: حمید رضا
الهی، بهترینها را در دنیا نصیب کردی…
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
امید من، فکرت را مشغول خوبیها کن وگرنه مشغول بدیها میشود…
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
امید من، قبل از خواب از خدا بخواه…
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
امید من، رقص پرستوها را دیدهای؟
امید من،
اگر کمی قبل از غروب خورشید به آسمان بنگری، باید رقص گروهی پرندگان را ببینی و این، تو را به فکر فرو برد که مگر در این لحظات چه سری خفته است که باید پرواز کرد؟
امید من،
تو نیز در این لحظات، روح خود را پرواز ده…
کمی قبل از اذان (نیم ساعت)، در جایی خلوت (چه خوب که بر بام)، رو به آسمان بنشین و ۷۰ استغفرالله روزانه و ۱۰۰ صلوات (و اگر زمان بود، ۳۰۰ تسبیحات اربعه که قضای تسبیحات نماز جعفر طیار تو خواهد بود) را ادا کن…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمیدانم چرا تا همین چند روز پیش به این فکر نکرده بودم که چرا پرندگان هر روز حدوداً نیم ساعت قبل از اذان، رقص گروهی دارند؟ (این عدم توجهها یعنی بسته بودن درها… و خداوند هر از چند گاهی یک در از درهای علم را به روی تو میگشاید. ناگهان چیزی که هر روز میدیدی جلب توجه میکند و از همان طریق یک در به رویت گشوده میشود…)
پیش از این در مطلب «یک روز من از صبح تا شب چطور میگذرد؟» گفته بودم که نیم ساعت به اذان چه برنامهای دارم…
امید من، در مواجهه با مکر زنان این آیات را زمزمه کن…
امید من، اگر در شغل و موقعیتی قرار گرفتی که مکر دختران و زنان تو را احاطه کرد، بر تو باد زمزمه این آیات (به ویژه آن دعا در آیه اول که درشت کردهام):
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ
(یوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوی آن میخوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، بسوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!»
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
پروردگارش دعای او را اجابت کرد؛ و مکر آنان را از او بگردانید؛ چرا که او شنوا و داناست!
______________
بعد از چند ماه خواندن سوره کهف در وُتیره جمعه شبها، آن سوره زیبا با ١١٠ آیه را حفظ شدم… به این نتیجه رسیدم که سورههایی که داستانی باشد را بهتر و سریعتر حفظ میکنم؛ بنابراین تصمیم بر این شد که در ادامه حفظ قرآن که تا اینجا به بیشتر از ٧ جزء رسیده، بروم سراغ سورههای داستانی…
سوره یوسف را انتخاب کردم… در این چند باری که خواندهام هر بار از عظمت آیات این سوره تا حد غش کردن گریه افتادهام… بسیار بسیار بسیار زیباست؛ انسان نمیداند این آیات را چطور توصیف کند!؟
از زیباترین آیاتش این دو آیه است که اگر این استجابت خدا در این نوع درخواستها که من هم از او داشتهام، نبود معلوم نبود در این ده پانزده سالی که با انواع دختر و زن با مکرهای مختلف سر و کار داشتهام چه بلایی سرم میآمد!؟ و در این سالها، چه بسیار افراد دیدهام که نتوانستهاند در برابر این مکرها دوام بیاورند و بیچاره شدهاند…
و خدا همهمان را حفظ کند…
امید من، انتخاب با توست…
امید من،
اگر به دنبال بهانه ای که از کسی بدت بیاید، او مملو از بهانههایی است برای اینکه از او بدت بیاید و اگر به دنبال بهانه ای که از کسی خوشت بیاید، او مملو از بهانههایی است که از او خوشت بیاید…
و انتخاب با توست…
__________
میدانی؟ بسیاری را دیدهام که به دنبال بهانهاند که از کسی بدشان بیاید! «چرا من مریض شدم به عیادت من نیامدی؟» «چرا چند ماه احوال من را نپرسیدی؟» «چرا فلان جور با من رفتار کردی؟» «چرا فلان چیز را گفتی؟» و…
وقتی با این نوع افراد برخورد میکنم، جمله بالا را میگویم: اگر به دنبال بهانه ای که از من بدت بیاید، اعتراف میکنم که من مملو از بهانهام و اگر به دنبال بهانه ای که از من خوشت بیاید، من مملو از بهانهام… انتخاب با خودت است…
احساس میکنم جمله تأثیرگذاری است…
خطاطیهای اخیر…
چفدر زود گذشت! دقیقاً سه سال از اولین روزی که تصمیم گرفتم دوباره خطاطی را (بدون استاد!) شروع کنم میگذرد: پست مربوطه
هر چند کمبود یک استاد کاملاً احساس میشود اما تقریباً با توجه به اینکه روزی نیم ساعت بیشتر تمرین نمیکنم، از نگاه خودم مسیر را قابل قبول طی کردهام…
فعلاً اینها یادگاری اینجا باشد:
امید من، هیچ لذتی بالاتر از لذت دانش نیست…
امید من،
نکند به لذتهای فریبندهی پوچ دل ببندی…
در این چند روز که مهمان این عالم هستی نهایت تلاشت را در کسب دانش به کار گیر که لذتی را بالاتر از لذت دانش نیافتم… دانشی که به واسطه آن به یاد عظمت خالق آن دانش بیفتی و خود را هیچ بیابی…
و او را سپاس که علوم را اینگونه آفرید که آن کس که او را بجوید، از مسیر هر دانشی که رود در انتها به او رسد!
یا وجیههً عند الله، إشفعی لنا عند الله
سحر ۱ / ۱۲ / ۱۳۹۶ است و روز شهادت بانویی که خودش میداند ارادت خاصی به او دارم…
سال گذشته برای شهادتش آن خط را نوشتم که خیلی به دلم نشست و امسال هم این را:
چینش حروف را در یکی از پوسترهای طراحان انقلاب دیدم… که البته آنها با فتوشاپ نوشتهاند و حروف را جابهجا کردهاند و من با خطاطی و بدون هیچ نوع جابهجایی حروف.
امید من، لعنت به آن نماز و دعایی که…
امید من، نکند نماز و دعا تو را از علمآموزی ارضا کند که لعنت بر این نماز و دعا…
خواندن نماز و دعا وسیلهای برای کسب علم است نه جایگزینی بر آن.
پسرکم، تشنه علم باش (هر علمی که از آن طریق به «اطمینان قلب» دست یابی)…
الهی! لا تُؤَدِّبنی بِعقوبَتِک!
این یکی از عجیبترین اتفاقاتی است که دیدهام!
مقابلم پر است از برگههایی که با خط خودم نوشتهام… یکی از آنها را با آهنربا به میلههای قفسهای که دائم مقابل چشمم است چسباندهام که روی آن فرازهای اول دعای ابوهمزه ثمالی (که یکی دو شب در هفته سحرها در حین خطاطی میزنم که با صدای حاج مهدی سماواتی پخش شود) نوشته شده است:
الهی! لا تُؤَدِّبنی بِعقوبَتِک!
بالای این قفسهها نورگیر اتاق من قرار دارد. نورگیر فلزی است و وقتی باران ببارد، عرقی شبیه شبنم زیر آنرا میگیرد و از آن چکه چکه آب میچکد.
روی هیچ کاعذی از این همه کاغذ چیزی نچکیده. فقط همین کاغذ و فقط روی کلمه «عقوبت» که قرمز نوشتهام و عجیبتر از همه اینکه طی دو سه بار بارش هر بار چند چکه باران باریده و آنرا به این شکل عجیب و ترسناک در آورده:
و الحمد لله…
و الحقُّ مع علیٍ
امید من، در حین غذا نعمتهای خداوند را برشمار
امید من، از معنویترین لحظات، هنگام خوردن یک طعام است. در این لحظاتِ شیرین، نعمتهایی که بر سر سفره است را یک به یک به ذهن بیاور و زحمتهایی که کشیده شده است تا آنها به دست تو برسند را مرور کن.
و بخوان: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ «۲۴» أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا «۲۵» ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا «۲۶» فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا «۲۷» وَ عِنَباً وَ قَضْباً «۲۸» وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا «۲۹» وَ حَدائِقَ غُلْباً «۳۰» وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا…»
به کشاورزی فکر کن که ماهها و چه بسا سالها به انتظار نشسته است تا آن دانه سر از خاک برآورد و درختی شود و بار دهد…
به مسیری که طی شده است تا دسترنج او به تو برسد فکر کن…
به دستان ماهر مادرت فکر کن…
آنگاه میفهمی که خداوند «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» را برای تو کار گرفته است تا «تا تو نانی به کف آری» و او به ازای این همه لطف، تنها انتظار دارد که «به غفلت نخوری»…
امید من، گناه، بصیرتت را میگیرد…
امید من، به همان اندازه که گناه کنی قدرت درک گناهان دیگران از تو گرفته میشود…










