قلب یا …؟

کمی خنده ۲ دیدگاه »

دکتره داشت ازم سونوگرافی می‌گرفت که ببینه سنگ توی کلیه یا مجاری پیدا می‌کنه یا نه، یه دفعه دیدم چشم‌هاش درشت شد و بی‌حرکت ایستاد! گفتم: دکتر، چی شد؟

گفت: یه سنگ پیدا کردم این همه: (پنجه دست راستش رو به اندازه یه طالبی باز کرده بود)

گفتم: آهان، اون؟ اون قَلب‌مه دکتر! نترس، برو بعدی… 🙂

پاسخ جالبی از خدا

کمی خنده, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...) هیچ دیدگاه »

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ
ما آسمان و زمین، و آنچه را در میان آنهاست از روی بازی نیافریدیم!

لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ
(بفرض محال) اگر می‌خواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی متناسب خود انتخاب می‌کردیم!

تزریقات! (ترفند من در تزریق دین!)

ترفندهای من, کمی خنده ۳ دیدگاه »

عاشق این ویدئو هستم:

لینک دانلود:

http://jamtube.jamnews.ir/detail/Video/18423/142

 

بیش از همه با دو گروه انسان درگیرم: ۱- دانشجو ۲- کاربر اینترنتی

معتقدم تزریق دین به این دو گروه، دردش از آمپول هم بیشتر است! اگر بخواهی مثل دکترهای معمولی دین را به آن‌ها تزریق کنی از دین می‌ترسند و بیزار می‌شوند و  هر وقت اسمش بیاید فرار و گریه می‌کنند!

بنابراین مجبوری مثل این دکتر عمل کنی! ابتدا کمی آماده‌سازی نیاز دارد، بعد تزریق کن و مهم‌تر از همه، بعد از آن است! سریعاً حواسش را به چیزی پرت کن که علاقه دارد!

حیف که دانشجو اینجاست وگرنه بیشتر وارد جزئیات می‌شدم… (در کل دوست ندارم برخی ترفندهایم لو برود چون احتمال دارد تأثیرش را از دست بدهد)

مطالب آفتابگردان را نگاه کن! هر کجا که دین تزریق کرده‌ام، اگر دُزِ آمپول بالا بوده، سریعاً (گاهی حتی چند دقیقه) بعد از آن، از لیست مطالب علمی و خنثی و جالب که برای این روزها کنار گذاشته‌ام یکی را ارسال می‌کنم که درد تزریق احساس نشود!!!!

و جالب است که به مرور بدنش به این تزریقات عادت می‌کند حالا…

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت: ناگفته نماند که ما خودمان تزریقی هستیم!!!

غذاهای حیوانی!

کمی خنده ۶ دیدگاه »

این غذاها رو اگر جلو گوسفند بذاری نمی خوره! حالا ببین ما چه خرهایی هستیم که مثل گاو می خوریم!! (بلانسبت!)

 

_____

در حال خوردن غذاهای مذکور در سلف دانشگاه هستم و این جملات به ذهنم تراوش کرد! 🙁

سه جوک!

اتفاقات روزانه, کمی خنده ۵ دیدگاه »

یکی از چیزهایی که اگر در سخنرانی، به‌موقع از آن استفاده شود، تأثیر خوبی روی مخاطب دارد، تعریف جوک است. یک حاج آقا در یکی از مساجد هست که انصافاً خیلی به‌موقع جوک‌هایی می‌گوید:

در نماز، مردم همه جمع می‌شوند آن سمتی که کولر گازی هست! یک مدت کولر خراب شده بود و مردم به حاج آقا گلایه داشتند که گرم است! از فرصت چقدر جالب استفاده کرد:

می‌گویند یک بنده خدا یک ساعت مچی جدید خریده بود. رفقایش هر بار که رد می‌شدند، می‌پرسیدند فلانی! ساعت چنده؟ او هم نگاه می‌کرد و مثلاً می‌گفت: ۹ و ۲۰ دقیقه. پنج دقیقه بعد، رفیق بعدی: فلانی! ساعت چنده؟ می‌گفت: ۹ و ۲۵ دقیقه… ۵ دقیقه بعد، رفیق بعد: فلانی! ساعت چنده؟ می‌گفت: ۹ و نیم… آنقدر رد شدند و پرسیدند که اعصابش خرد شد! گفت: حالا انقدر سؤال بپرسید ببینید می‌تونید این ساعت رو خراب کنید!!!؟؟؟

انقدر بعضی دوستان جلو این کولر نشستند تا بالاخره خراب شد!!

***********

در بحث خمس هم جوک جالبی می‌گفت:

یکی از دوستان از من پرسید: حاج آقا من فلان میلیون تومان پول دارم… یک راه نشانم بده که از زیر خمس فرار کنم… گفتم: طلا بخر دست زنت کن، طلایی که زن استفاده می‌کند خمس ندارد… سریعاً گفت: نخواستیم حاج آقا! همه‌ش رو می‌دم خمس!!!!!!!

***********

یک جوک جالب هم هست که جدیداً یاد گرفته‌ام و در کلاس‌ها تعریف می‌کنم! خیلی جالب است!

می‌گویند یک بنده خدا مغزش آسیب دید… اعلام کردند: باید مغزت را پیوند کنیم! برو یک مغز بخر بیار که عمل انجام شود…

بنده خدا رفت مغزفروشی! گفت آقا یک مغز می‌خواستم. مغزفروش پرسید: مغز خانم یا آقا؟

گفت: آقا فرق این دو تا چیست؟

مغزفروش (مثلاً) گفت: مغز آقا، ۱۰۰ تومان، مغز خانم: ۱۰۰ هزار تومان!!

(اینجاها که می‌رسد پسرها یک دفعه می‌گویند: استاد! دستت درد نکنه!! و دخترها گل از گلشان می‌شکفد!!! بعد ادامه را تعریف می‌کنم)

بیمار پرسید: آقا این تفاوت در قیمت برای چیست؟

مغزفروش گفت: آخه مغز خانم‌ها آکبنده! مغز آقایان دست دومه!!!

این را که می‌گویم حالا برعکس می‌شود! دخترها: استااااااااااااد!؟ و گل از گل پسرها می‌شکفد!

می‌گویم: عدالت حفظ شد دیگر! نیمی از جوک را دخترها خوشحال شدند، نیمی را پسرها!!!!

وضع دانشگاه‌ها در یک جمله!

اتفاقات روزانه, کمی خنده ۴ دیدگاه »

این روزها که اول مهر است، فقط می‌رویم دانشگاه و حضوری‌مان را می‌زنیم و چند دقیقه می‌نشینیم، چون یکی دو دانشجو بیشتر نیامده، کلاس تشکیل نمی‌دهیم و برمی‌گردیم!

امروز رفتم یک دانشگاه رده بالاتر، پنج نفر آمده بودند، نیم ساعت یک چیزهای گفتم و دیدم غایب زیاد است و باید هفته بعد دوباره تکرار کنم، بنابراین مثل همه اساتید که چه بسا سر کلاس هم نرفته بودند، اعلام کردم بروید، هفته بعد رسماً شروع می‌کنیم…

تا آمدم خانه، نیم ساعت دیرتر از هر روز شده بود. حاج خانم با طعنه می‌گوید: حمید، دیر کردی!؟ نگران شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دعای هر شب من!!

الهی نامه من, کمی خنده هیچ دیدگاه »

یکی از آن دعاها که مقیدم هر شب قبل از خواب با یک تضرع و حال خاص(!) بخوانم این است:
الهی! تا صبح از موهای سر من محافظت بفرما! 🙂 (صبح که از خواب بلند می شوم، موهایم نشسته باشد!)

یا دعای هنگام تخمه خوردن من:
الهی! چربی های این تخمه را به جایی به جز موهای سر من هدایت بفرما!

(از حمام رفتن، وقتی تمیز هستم و فقط به خاطر موهایم، بیزارم! به خصوص که احتمال اسراف هم هست)

نیت یاب!!

کمی خنده, نکته ۳ دیدگاه »

می خواهم یک کاری را انجام بدهم، فقط یکی دو ماه است دارم فکر می کنم ببینم می شود یک نیت خدایی برایش پیدا کرد!؟

داشتن و نداشتن…

کمی خنده, نکته هیچ دیدگاه »

با یک سرمایه دار مصاحبه می کردند، می گفت: <من هر چه دارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>
به فکر فرو رفتم که اگر از نگاه او به امام رضا نگاه کنیم، یک زاهد چه خواهد گفت؟
<من هر چه ندارم به خاطر امام رضاست... ازش ممنونم>

تا هدف چه باشد…!

اتفاقات روزانه, کمی خنده هیچ دیدگاه »

این روزها استاد هاشمی نژاد مهمان شهرمان است. به محض اطلاع از این موضوع:
برادر کوچک تر: آخ جون شب ها از بیکاری در اومدیم!
حاج خانم: آخیش، هر روز سر راه از میدون میوه های خوب میخرم، کشت ما رو این حسین دست فروش با میوه های بنجلش! (مسجد، در میدان میوه شهر واقع است)
و بنده هم که قبلاً عارض بوده ام که بیشتر برای گریه و تخلیه روحی می روم!!!

همین می شود که در راه برگشت از مراسم، از همان داخل ماشین غیبت را شروع می کنیم!!!

آشی برای آن ها که گفتند نه غزه نه لبنان!

کمی خنده, کمی سیاست هیچ دیدگاه »

خبرهای رسیده حاکی از آن است که اسامی آن ها که یک روز آمدند بیرون و گفتند <نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران> پیش نظام محفوظ است و قرار شده به محض حمله داعش و تکفیری و اسرائیل و امثالهم علیه ایران، برای فدا کردن جانشان برای ایران، به صف مقدم جبهه دعوت شوند…!!!!!
(هر چند کسی که نفهمد دفاع از غزه و سوریه و امثالهم در حقیقت فدا کردن جان برای ایران است، احتمالاً آن زمان هم بهانه بیاورد که دشمن هنوز به شهر ما نرسیده!! یا شاید داخل خانه ما نیامده!!! شاید شعار بعضی ها تغییر کند به: نه ساوه، نه زنجان، جانم فدای تهران!!)

شرایط

اتفاقات روزانه, کمی خنده ۲ دیدگاه »

برادر بزرگ تر، ساعت ۶:۳۰ صبح از خانه می رود بیرون و ۸ شب می آید خانه!
بعد، از ۸ تا ۱۱ یا ۱۲ جلو تلویزیون است…
جدا از اینکه خودم و خودش از این نوع زندگی بیزار هستیم، همیشه با خودم می گفتم: اگر جای علی بودم، در این سه ساعت کلی کتاب و قرآن و دعا می خواندم…
این ترم، هر روز ساعت ۷:۳۰ از خانه می روم بیرون و ۹ شب بر می گردم!
وقتی می آیم، مثل جنازه جلو تلویزیون هستم تا وقت خواب برسد!!! حتی وتیره هم به نافله معمولی تقلیل داده شده!:

هر چه دل بخواهد… دین بهانه است!

کمی خنده, نکته هیچ دیدگاه »

آورده اند که:
پیرزنی، سیدی زیبا-روی را شروع کرد بوس کردن! گفتند: بابا! حرام است!
گفت: آخه سیده! ثواب داره!
یک سید زشت-روی آوردند، گفت: همه ثوابها رو من ببرم؟

۱۱۰۰

کمی خنده هیچ دیدگاه »

آنقدری که یکی از نمازگزاران از ابتدا تا انتهای خطبه‌های نماز جمعه با گوشی ۱۱۰۰ش سرگرم بود، من هر کار کردم نتوانستم از آیفون با نزدیک به ۱۰۰ برنامه سرگرمی جور کنم! شرم بر آیفون!!!

برای پخته شدن…

کمی خنده, نقل قول‌ها (احادیث، روایات و ...), نکته هیچ دیدگاه »

امشب شبکه ۳ جمله جالبی نوشت:
برای “پخته شدن” کافی ست هنگام عصبانیت از “کوره” در نروید…

در عین حال که طنز است اما نکته ها دارد…

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها