امید من وسیلهای بهتر از مال برای خرید آخرت نیافتم… خداوند آخرت را حراج کرده است…
امید من، برای اینکه یک ژن خوب برای تو بر جا بماند، با ژن بد، با طبع بد، با طبیعت بد، با زمان بد، … عزیزم، با هر چه بدیست میجنگم…
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
متاسفیم، شما مجاز به مشاهده این نوشته نمی باشید!
امید من،
اگر کمی قبل از غروب خورشید به آسمان بنگری، باید رقص گروهی پرندگان را ببینی و این، تو را به فکر فرو برد که مگر در این لحظات چه سری خفته است که باید پرواز کرد؟
امید من،
تو نیز در این لحظات، روح خود را پرواز ده…
کمی قبل از اذان (نیم ساعت)، در جایی خلوت (چه خوب که بر بام)، رو به آسمان بنشین و ۷۰ استغفرالله روزانه و ۱۰۰ صلوات (و اگر زمان بود، ۳۰۰ تسبیحات اربعه که قضای تسبیحات نماز جعفر طیار تو خواهد بود) را ادا کن…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمیدانم چرا تا همین چند روز پیش به این فکر نکرده بودم که چرا پرندگان هر روز حدوداً نیم ساعت قبل از اذان، رقص گروهی دارند؟ (این عدم توجهها یعنی بسته بودن درها… و خداوند هر از چند گاهی یک در از درهای علم را به روی تو میگشاید. ناگهان چیزی که هر روز میدیدی جلب توجه میکند و از همان طریق یک در به رویت گشوده میشود…)
پیش از این در مطلب «یک روز من از صبح تا شب چطور میگذرد؟» گفته بودم که نیم ساعت به اذان چه برنامهای دارم…
امید من، اگر در شغل و موقعیتی قرار گرفتی که مکر دختران و زنان تو را احاطه کرد، بر تو باد زمزمه این آیات (به ویژه آن دعا در آیه اول که درشت کردهام):
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ
(یوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوی آن میخوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، بسوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!»
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
پروردگارش دعای او را اجابت کرد؛ و مکر آنان را از او بگردانید؛ چرا که او شنوا و داناست!
______________
بعد از چند ماه خواندن سوره کهف در وُتیره جمعه شبها، آن سوره زیبا با ١١٠ آیه را حفظ شدم… به این نتیجه رسیدم که سورههایی که داستانی باشد را بهتر و سریعتر حفظ میکنم؛ بنابراین تصمیم بر این شد که در ادامه حفظ قرآن که تا اینجا به بیشتر از ٧ جزء رسیده، بروم سراغ سورههای داستانی…
سوره یوسف را انتخاب کردم… در این چند باری که خواندهام هر بار از عظمت آیات این سوره تا حد غش کردن گریه افتادهام… بسیار بسیار بسیار زیباست؛ انسان نمیداند این آیات را چطور توصیف کند!؟
از زیباترین آیاتش این دو آیه است که اگر این استجابت خدا در این نوع درخواستها که من هم از او داشتهام، نبود معلوم نبود در این ده پانزده سالی که با انواع دختر و زن با مکرهای مختلف سر و کار داشتهام چه بلایی سرم میآمد!؟ و در این سالها، چه بسیار افراد دیدهام که نتوانستهاند در برابر این مکرها دوام بیاورند و بیچاره شدهاند…
و خدا همهمان را حفظ کند…
امید من،
اگر به دنبال بهانه ای که از کسی بدت بیاید، او مملو از بهانههایی است برای اینکه از او بدت بیاید و اگر به دنبال بهانه ای که از کسی خوشت بیاید، او مملو از بهانههایی است که از او خوشت بیاید…
و انتخاب با توست…
__________
میدانی؟ بسیاری را دیدهام که به دنبال بهانهاند که از کسی بدشان بیاید! «چرا من مریض شدم به عیادت من نیامدی؟» «چرا چند ماه احوال من را نپرسیدی؟» «چرا فلان جور با من رفتار کردی؟» «چرا فلان چیز را گفتی؟» و…
وقتی با این نوع افراد برخورد میکنم، جمله بالا را میگویم: اگر به دنبال بهانه ای که از من بدت بیاید، اعتراف میکنم که من مملو از بهانهام و اگر به دنبال بهانه ای که از من خوشت بیاید، من مملو از بهانهام… انتخاب با خودت است…
احساس میکنم جمله تأثیرگذاری است…
امید من،
نکند به لذتهای فریبندهی پوچ دل ببندی…
در این چند روز که مهمان این عالم هستی نهایت تلاشت را در کسب دانش به کار گیر که لذتی را بالاتر از لذت دانش نیافتم… دانشی که به واسطه آن به یاد عظمت خالق آن دانش بیفتی و خود را هیچ بیابی…
و او را سپاس که علوم را اینگونه آفرید که آن کس که او را بجوید، از مسیر هر دانشی که رود در انتها به او رسد!
امید من، نکند نماز و دعا تو را از علمآموزی ارضا کند که لعنت بر این نماز و دعا…
خواندن نماز و دعا وسیلهای برای کسب علم است نه جایگزینی بر آن.
پسرکم، تشنه علم باش (هر علمی که از آن طریق به «اطمینان قلب» دست یابی)…
امید من، از معنویترین لحظات، هنگام خوردن یک طعام است. در این لحظاتِ شیرین، نعمتهایی که بر سر سفره است را یک به یک به ذهن بیاور و زحمتهایی که کشیده شده است تا آنها به دست تو برسند را مرور کن.
و بخوان: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ «۲۴» أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا «۲۵» ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا «۲۶» فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا «۲۷» وَ عِنَباً وَ قَضْباً «۲۸» وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا «۲۹» وَ حَدائِقَ غُلْباً «۳۰» وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا…»
به کشاورزی فکر کن که ماهها و چه بسا سالها به انتظار نشسته است تا آن دانه سر از خاک برآورد و درختی شود و بار دهد…
به مسیری که طی شده است تا دسترنج او به تو برسد فکر کن…
به دستان ماهر مادرت فکر کن…
آنگاه میفهمی که خداوند «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» را برای تو کار گرفته است تا «تا تو نانی به کف آری» و او به ازای این همه لطف، تنها انتظار دارد که «به غفلت نخوری»…
امید من، به همان اندازه که گناه کنی قدرت درک گناهان دیگران از تو گرفته میشود…
امید من، هر دردی نوید یک زایش دارد! قدر دردها را بدان و صبور باشد که کمی بعد نوزادی در راه است…
ــــــــــــــــــــ
چقدر عجیب است! امروز بررسی میکردم، دیدم انسان هر تحفهای که به دست میآورد، قبلش یک بحران شدید و غیرمعمول را در جسم و روحش تجربه میکند! خیلی جالب شد…
امید من، قبل از یک اتفاق، نشانههای مسالمتآمیزی بر آن یافت میشود…
اعتقادات خاص مذهبی من, امید نامه هیچ دیدگاه »امید من،
ظاهراً اینطور است که خداوند (حداقل در مورد خوبان) قبل از یک اتفاق، نشانههایی مسالمتآمیز از آن اتفاق را به نمایش میگذارد… با بررسی این نشانهها میتوانی آن اتفاق را بهتر مدیریت کنی…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بررسیهایم نشان میدهد که یک اتفاق ناگوار معمولاً با یک سری زمینهسازی مسالمتآمیز همراه است. انسان اگر هوشیار باشد میتواند این زمینهسازیها را متوجه شود و آن اتفاق ناگوار را مدیریت و یا حتی دفع کند.
نمونههایش زیاد است؛ مثلاً یک نمونهاش را پارسال گفتم. یک دفعه پای شما جلو بانک سُر میخورد و میفهمید که اگر میافتادید بیچاره میشدید اما هیچ کارتان نمیشود این میتواند یک نشانه برای یک اتفاق خطرناک باشد… یا مثال سادهتر: چند وقت پیش از سقف خانهمان آب شروع به چکیدن کرد اما جالب است که هیچ جای نَمی باقی نماند. ما به جای اینکه این را جدی بگیریم، به سلام و صلوات حاج خانم کفایت کردیم! دقعه بعد که باران آمد، تمام سقف را زرد کرد!
انسان هوشیار، سریعاً به اولین هشدارهای مسالمتآمیز خداوند ترتیباثر میدهد و فکر و اقدام میکند…
امید من، خداوند، در زندگی گهگاه خود را بیپرده به تو نشان میدهد و صبر میکند ببیند تو چه میکنی؟
اگر جار زدی که «من خدا را دیدم… من خدا را دیدم» و جنبه (شرح صدر) نداشتی، خود را مخفی میکند…
مدتی بعد، دوباره خود را به تو مینمایاند و دوباره صبر میکند…
اگر جار زدی، دوباره میرود و از پشت پرده تو را خدایی میکند.
و دوباره و دوباره…
او با این جریمهها آنقدر زیبا تو را میپروراند تا کمکم غم فراقش باعث شود دیگر زبان باز نکنی تا شاید بیشتر در کنارت بماند.
امید من، ظاهراً او صبرش جایی تمام میشود و اگر دهان نبستی میرود و دیگر او را نخواهی دید…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبلاً گفته بودم که این سوره کهف، سوره عجیبی است، هر جمعه شب که میخوانم انگار یک نکته جدید از بطن آن کشف میکنم. یکی از نکات لطیفی که در داستان موسی و خضر هست و من کمتر دیدهام که به آن اشاره شود، نکتهای است که در ابتدا گفتم…
دقت کنید که حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) یعنی شخصیتی خاص که «عَلَّمناه من لدُنّا علماً» است مواجه میشود و از او میخواهد که به او چیزهایی بیاموزد…
خضر همان ابتدا به او میگوید: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً » (تو نمیتوانی در کنار من (بر آنچه میبینی) صبر داشته باشی! و چطور بتوانی صبر کنی بر چیزی که از آن خبر نداری؟)
و موسی میگوید: سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصی لَکَ أَمْراً (إن شاء الله که صبر خواهم کرد…)
و به راه میافتند (و این راه افتادن را «زندگیِ هر کسی» در نظر بگیرید) و در راه، خضر چیزهای عجیبی به موسی نشان میدهد… موسی بیتابی میکند و لب میگشاید… خضر میگوید: نگفتم صبر نداری؟ موسی عذرخواهی میکند و میگوید فراموش کردم، ببخشید… دوباره به راه میافتند و در راه یک چشمه دیگر از آن چیزهای غیبی و عجیب را نشان میدهد… باز موسی لب میگشاید و کار را خراب میکند! خضر میگوید: نگفتم صبر نداری؟ موسی میگوید: بار آخر است! اگر دوباره تکرار کردم، دیگر بر ترک گفتن من عذری نداری… و بار آخر چیزهایی نشان میدهد و باز دوباره موسی لب میگشاید… این بار خضر میرود که برود…
جریان زندگی و خدا همین است… هر بار به انسان چشمههایی نشان میدهد که نباید لب بگشاید و جار بزند… اگر زد، میرود و تا مدتها نمیآید… و دوباره و دوباره… اگر زرنگ بودی و از این جریمهها درس گرفتی و یاد گرفتی که لب نگشایی، ظاهراً با تو میماند و این همراهی شیرین ادامه دارد اما اگر نتوانستی جلو خودت را بگیری، ظاهراً از یک جایی به بعد، دیگر…
و تو میمانی و غم فراق یار…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جالب است که دعایی که به حضرت موسی منسوب شده، دعای مشهور «رب اشرح لی صدری…» است و این شرح صدر، با آن داستانی که موسی شرح صدر نداشت متناسب است…
امید من، میبینم که دائم نگرانی… نگران از آینده؛ نکند آنی نشوی که باید… نگران از گذشته؛ نکند آنی نبودهای که میبایست… میخرم… این ترسهای مقدس و نشانههای ایمان را میخرم. همه را میخرم. بگو چند؟
امام صادق(ع): همانا مؤمن در میان دو ترس قرار دارد: میان ترس از زمانی که از عمرش گذشته، و نمىداند خدا با او چه مى کند (آمرزیده است یا معاقب) و ترس از زمانی که از عمرش باقى مانده و نمىداند، خدا درباره او چه حکم مىکند (کى مىمیرد و چه پیش خواهد آمد).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از آرامشبخشها در برابر نگرانیها نسبت به آینده همین حدیث است… وقتی بدانی این نگرانیها در همه مؤمنان نه تنها هست بلکه باید وجود داشته باشد، آرام میشوی. این نگرانیها مقدس است…
دیدگاههای تازه