ژوئن 15 30
عاشق دوست خوب هستم…
صحبتهای امشبم با حافظ کل قرآن (و نهج البلاغه) و قاری برتر استان که از بچگی با هم در کلاس قرآن مجمع قاریان آشنا شدیم و نقاش، خطاط، مسلط به عربی، انگلیسی و فرانسوی… چند سال است خوراک انگلیسی و فرانسویاش را من تأمین میکنم:
حاج حسن (دوست هفتاد سالهام) هر بار که زودتر میروم مسجدشان، عمداً میپرسد: نیرومند جان، حالت چطوره؟ و من مثل همیشه میگویم: عالیام حاج حسن، عالی! از من بهتر پیدا نخواهی کرد!
و او هر بار میگوید: عاشق اینم که بیای مسجد ما و من احوالت رو بپرسم و تو این جملات رو بگی!و من هر بار میگویم: حاج حسن، ما اینها رو از شما یاد گرفتیم. مگه خودت همیشه نمیگی: نیرومند جان، تا خدا زندهست غمِت نباشه!
خدا هم که فعلاً زندهست! پس چه غم دارم؟ چه کم دارم؟ 🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از آرزوهایم این است که چند دوست مثل دوست بالا باشیم، مثل طلبهها برویم در حرمهای مشهور بنشینیم با هم مباحثه کنیم… چندین بار شده که رفتهام حرم، دیدهام چند طلبه نشستهاند مباحثه میکنند، میروم مثل یک بچه، مینشینم کنارشان و محو حرفهایشان میشوم و بسی لذت میبرم از این رسم اسلام…
تو نظرت را در مورد یک موضوع (با توجه به آنچه از آیات و روایات یاد گرفتهای) بگویی و آن یکی انتقاد کند و تو پاسخ بدهی و همینطور با هم کیف کنیم…
مه 15 28
الهی، ناامید مشو، ادامه بده، این ناچیز، یک روز همان میشود که تو میخواهی… ادامه بده… تو را به خودت قسم ناامید مشو، ادامه بده…
نوامبر 14 20
امید من،
در این سالهای گذشته از عمرم، خداوند را بهترین مشتری یافتهام! چه گران میخرد چیزهای ارزان آدمی را!
او را «اهل معامله» یافتم… هر گاه که با او معامله کردم، سود کردم… سودها کردم!
نوجوان که بودم اینطور با او قرارداد بستم:
تعهدات پیمانکار:
تا حد توان، هر چه صاحبکار گفت، بگوید «چشم».
امضا: حمید رضا نیرومند
تعهدات صاحبکار:
تا حد صلاح، هر چه پیمانکار خواست فراهم کند.
امضا: خدا
و چه صاحبکار وفادار و مهربانی که چشم بر روی عهدشکنیهای این پیمانکار بیوفا بست و قرارداد را فسخ نکرد!
سپتامبر 14 07
یکی از آن دعاها که مقیدم هر شب قبل از خواب با یک تضرع و حال خاص(!) بخوانم این است:
الهی! تا صبح از موهای سر من محافظت بفرما! 🙂 (صبح که از خواب بلند می شوم، موهایم نشسته باشد!)
یا دعای هنگام تخمه خوردن من:
الهی! چربی های این تخمه را به جایی به جز موهای سر من هدایت بفرما!
(از حمام رفتن، وقتی تمیز هستم و فقط به خاطر موهایم، بیزارم! به خصوص که احتمال اسراف هم هست)
آگوست 14 14
الهی، ما را از خود راضی کن و از خود راضی مکن…
آگوست 14 09
امید من،
خداوند در هر کاری (به ویژه آن ها که سرنوشت ساز تر باشد) یک بار، دو بار، سه بار… خودش را به تو نشان می دهد و نظرش را می گوید (سرت را به جایی میزند، به محض فکر کردن به آن موضوع، در تلویزیون در قالب یک مجری ظاهر می شود و جوابت را می دهد، پایت را می لغزاند که سر بخوری، مریضت می کند…) اگر او را نبینی که باید به حالت گریست که با خودت چه کرده ای!؟ اگر او را ببینی و نظرش را بر دیده بگذاری، او خودش را بیشتر نشانت خواهد داد، اما امان از روزی که او را ببینی و نظرش را بفهمی و قبولش نکنی!… از فردا در به در دنبالش می گردی تا نظرش را در مورد مسائل حیاتی تر بدانی اما نمی یابی اش!
امید من،
خداوند را از خودت ناامید نکن!
الهی! با ما قهر نکن…
مه 14 09
الهی!
آنقدر واضح با من سخن گفته ای که اعتراف می کنم که حجت را بر من تمام کرده ای…
وای بر من اگر بهانه ای بر مبهم بودن وظیفه داشته باشم 🙁
______
هر کاری می کنم و می خواهم خودم را به کوچه علی چپ بزنم می بینم خدا سر راهم ظاهر می شود و چقدر واضح و دقیق ابهامم را رفع می کند و راه فرار را می بندد!
سحر دیشب، با اینکه می دانستم راهم غلط است، استخاره کردم که ببینم احتمالاً خوب می آید که خودم را گول بزنم؟ و آمد…
تلویزیون روشن بود و برنامه “به سمت خدا” در حال پخش… همان لحظه مجری سؤال یکی از بینندگان که در مورد استخاره بود را مطرح کرد… حاج آقا شروع کرد توضیح اینکه: گاهی ما استخاره می کنیم که راه فرار پیدا کنیم و خودمان را گول بزنیم!!!
مثل ده ها نمونه دیگر…
آوریل 14 16
الهی، هر گاه که دهانت را به گوشم نزدیک کردی و چیزی خواستی، گفتم چشم و هر گاه که دستانم را بالا کردم و چیزی خواستم، گفتی چشم… لعنت به او که بگوید <و من یتق الله، یجعل له مخرجاً> دروغ است…
آوریل 14 02
الهی!
وقتی به دنیایت نگاه می کنم، می بینم چقدر زیبا تقسیم کار کرده ای!
یکی را همت باغداری داده ای و دیگری را عشق میزداری. او را از میز بیزار کرده ای و این را از باغ!
یکی را عزم سفر داده ای و دیگری را ملتمس به <اللهم اجعل مأخذ رزقی قریبا>.
یکی را استعداد نقشه کشی دادی و دیگری را شجاعت بنایی، که هر چه او کشید، این بسازد.
یکی را عشق مطالعه دادی و دیگری را عشق کار، که او فرهنگ را بسازد و این صنعت را.
یکی را اعصاب توسعه در کار دادی و دیگری را قانع به کم، که او کارخانه دار شود و این کارگر.
و عجبا که همه راضی… نه او آرزوی جایگاه این دارد و نه این آرزوی او…
و چه کس جز تو تواند که این چنین نظام آفریدن!؟
تو را سپاس که بر ما منت نهادی و پذیرفتی که بنده ی تو باشیم و تو اله ما… تو را سپاس…
__________
سیزده به در ۱۳۹۳ است. در باغ مقابل باباتقی به درختی تکیه داده ام (البته گریه نمی کنم!!) و متعجب که باباتقی از این شغل طاقت فرسایش چقدر راضیست!! تصور کن! یک سال تلاش کند تقریباً هر روز ۳۰۰۰ تومان کرایه ماشین بدهد که بیاید به باغش سر بزند، می گوید امسال وضع بهتر بود. حالا کل چاقاله باغش شده ۲۵۰ هزار تومان و کل انار باغش ۲ میلیون تومان!!! (به اندازه یک ماه حقوق دخترش)
چقدر راضیست…
ژانویه 14 24
الهی! ما فقط تو را داریم… مواظب خودت باش!
(یک الهی طنز از برنامه «قند پهلو» شبکه آموزش – جمعهها شب)
ژانویه 14 22
«اللهم اجعل لسانی بذکرک لهجاً» [۱]
که گفتهاند:
«مَن أحبَّ شیئاً، لَهِجَ به لِسانَه» [۲]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] بخشی از دعای کمیل به معنی: خداوندا! زبانم را به ذکر خودت عادت بده. (آنقدر که بگویند لهجهاش به ذکر خدا عوض شده!)
[۲] سخن عجیبی از امام علی(علیه السلام) به معنی: هر کس چیزی را واقعاً دوست داشته باشد، زبانش دائم آن چیز را یاد میکند. (انگار لهجهاش به یاد آن چیز عوض شده)
عجب سخن عجیبی است! مانند همه سخنهای عجیبِ عجیبترین انسان عالم! (امام علی)
دسامبر 13 01
چند روز است که برای مرور خاطرات و برای اینکه نوجوانی و جوانی پاکی که داشتم را فراموش نکنم، الهی نامه ای که آن زمان می نوشتم را دم دست آورده ام و مرور می کنم.
خودم باورم نمی شود که این ها را در سال ۸۱ یعنی شانزده سالگی نوشته باشم:
الهی! (در آیه ۴۶ سوره طه) گفته ای: نترسید، من با شما هستم، همه چیز را می شنوم و می بینم… خداوندا! تمام ترسم این است که تو با من هستی! (و گناهانم را می بینی و می شنوی) ۲۹ / ۲ / ۱۳۸۱ – روز تولدم 🙂
الهی! اکنون که در اوج شهوت هستم، مرا در اوج یاری ات قرار ده.
الهی! این آدمی که عمرش به یک دست انداز بستگی دارد، چرا اینقدر دست انداز دیگران می شود!؟
الهی! تا نفَسم مى آید، هواى نفسم را بگیر! ۱۴ / ۴ / ۸۱
الهی! ما را پی نخود سیاه نفرست! (در پرانتز نوشته ام: نخود سیاه، منظور کارهای بیهوده دنیاست)
الهی! غرق شدن در دریا یک فایده دارد و آن اینکه از آب سیراب می میریم، ولی غرق شدن در دنیا همه چیز را از انسان می گیرد و سپس می کشدش، ما را نجات بده!
الهی! نمی شود من اولین ثروتمندی باشم که قدر پول و نعمت را می داند!؟ 🙂
الهی! همین طور خوب است ادامه بده!
الهی های طنز را بیشتر از رسمی ها دوست دارم:
الهی!
دست از سر کچل ما بر ندار!!
الهی!
به امام رضا بگو یعنی ما به قدر آهو هم نیستیم که ما را شفاعت کنی!؟
الهی!
کاش به جای بهشت، خنده را بر شیطان ممنوع می کردی تا اینقدر به ما نخندد!
الهی!
گذر از این مرحله (جوانی)
از رد شدن از مرحله پنجم بازی Prince of Persia هم سخت تر است!!
الهی!
اگر آدم گیر نیاوردی، دست ما را بگیر!
الهی!
برای درد و دل با تو خودنویسی ۳۰ هزار تومانی خریده ام، شاید ما را تحویل بگیری!
الهی!
مگر سرم درد کند که تو را یاد کنم!!!!
نوامبر 13 28
الهی!
از دلم خبر داری… می دانم که می دانی که چق____در دلم برایت تنگ شده 🙁
دلم می خواهد یک دل سیر برایت درد دل کنم و تو نوازشم کنی…
الهی! خودت نوبتی برایم فراهم کن…
اکتبر 13 02
چقدر حرف براى نوشتن دارم اما فرصتى براى ثبتشان نیست!
دوباره شده ام یک ماشین تدریس که صبح شنبه روشن مى شود و شب جمعه خاموش!
من در برابر خیلى از شهوت ها مقاومت کرده ام اما امان از شهوت تدریس!!!
الهى! قدرت “نه” گفتن در برابر پیشنهادات وسوسه انگیز اما پر خطر را عطایم نما!
الهى! یادآورى ام کن که روزى ام در دست یک دانشگاه و مؤسسه و انسان خاص نیست که از ترس قطع شدنش نتوانم “نه” بگویم!
سپتامبر 13 14
الهى! مخواه که گریه هایم همه براى شرم از گناه باشد که گریه اى ارزشمند است که براى پشیمانى از ترک اولى باشد…
دیدگاههای تازه