اواخر هر ترم وقتی دانشجویان، به آزمونهای آخر ترم نزدیک میشوند، شاید برای من سختترین لحظات باشد!
قرار است، نتیجه یک ترم زحماتت را ببینی.
آیا دانشجویانت همت کردهاند و درس خواندهاند تا زحماتت به باد نرود؟
آیا توانستهای طوری عمل کنی که به درس، علاقهمند شوند و برایش وقت بگذارند؟
وقتی در طول ترم با اشتیاق مطالب را درس میدهی، تصور میکنی تا ابد در ذهنشان خواهد ماند و به خوبی از پس این کار بر آمدهای. تصور میکنی آنقدر برایشان مهم هستی و آنقدر درست برایشان مهم است که همین حالا که به خانه میروند، یک بار مرور میکنند تا یادشان نرود!!
اما چه خیالهای باطلی! یکی دو جلسه مانده به پایان ترم، با چند سؤال، آنها را محک میزنی. میبینی آنقدر فراموش کردهاند و از درس دور شدهاند که میگویند: استاد! اینها را به ما درس ندادهاید!!!!
هر چه سؤال میپرسی، همه همدیگر را نگاه میکنند! انگار که یک ترم سر کلاس تو خواب بودهاند و تو برای در و دیوار صحبت میکردهای!!
به یک باره از خودت ناامید میشوی. آرزو میکنی ای کاش آن همه زحمت نمیکشیدی! آن همه زور نمیزدی که در آن جلسه یک مطلب را در ذهن آنها فرو کنی. درست است که شب امتحان میخوانند و فردایش به خوبی از پس امتحان بر میآیند و بیست هم میگیرند، اما چه فایده؟ وقتی هیچ کدام از نکاتی که گفتهای را هرگز به یاد نمیآورند، وقتی تو میخواستهای که همیشه به یاد درس و به یادت باشند، اما ده دقیقه بعد از امتحان همه چیز تمام میشود، چه امیدی میتوانی داشته باشی؟
دلت میخواهد گریه کنی. به ناسپاسیشان گلایه کنی…
به ناگاه، اشک در چشمانت جمع میشود، یاد خدای خود میافتی… خدایا! چه ناسپاسانه فراموش کردهام تو را و درسهایت را. چه انتظارها داشتی و چهها کردهام!
چه لطفها داشتی و در ازایش دوست داشتی که بندهات همیشه به یادت باشد، عاشقانه درسهایت را بخواند، اما…
الهی؛ ما را ببخش.
الهی؛ قدرت و اشتیاقی برای فراگیری، به خاطر سپاری و عملی کردن آنچه درس میدهی به ما عطا کن.
دیدگاههای تازه