امید من! سریع‌ترین راه را دریاب…

امید نامه ۳ دیدگاه »

امید من!

راهی سریع‌تر از خدمت بدون منت و بدون چون و چرا به پدر و مادر برای رسیدن به کمال ندیده‌ام و ندیده‌اند… به ویژه در پیری‌شان که حالا چون کودکیِ تو نیاز به پدر و مادر دارند و پدر و مادرشان فرزندانشان هستند. اگر چون مادر، عاشقانه به آن‌ها خدمت کردی، این بار بهشت زیر پای توست…

حنانه جان! این‌ها را بدان…

حنانه جان ۹ دیدگاه »

دخترم، حنانه جان،

دیروز در کلاس به دانشجوها گفتم برای پروژه‌ی درسشان یک موضوع دلخواه انتخاب و اعلام کنند. حدس بزن چه شد!؟ دخترانی که من دل خوشی از حجابشان در ظاهر و رفتار نداشتم، زودتر از بقیه و به دلخواه، موضوعاتی مثل «حجاب» و «امام زمان» را انتخاب کردند! حتی بعضی پسرهای شیطان به محض اینکه یکی از این گروه‌ها گفتند «امام زمان» یک دفعه زدند زیر خنده. (به این معنی که شما را چه به امام زمان!؟) آن‌ها هم خیلی مظلومانه گفتند: خوب مگه چیه!؟ امام زمانمونه دوستش داریم…

حنانه جان، دلم می‌خواست گریه کنم، نمی‌دانم در آن حال، چه شد که یاد تو افتادم. با خودم گفتم: نکند حنانه‌ام مثل آن‌ها امام زمانش را دوست داشته باشد، حجاب را دوست داشته باشد اما «غافل» باشد که با آن ظاهر و با آن رفتار، دارد به امام زمان و حجاب سیلی می‌زند!؟ نکند حنانه خود را بیاراید و «نداند» آن ظاهر دارد چه بلایی بر سر پسران و مردان می‌آورد؟

گفتم برایش جایی بنویسم که:

حنانه‌ام!

مردان گاهی به یک لبخند تو بیچاره می‌شوند. آری، گاهی محتاج نگاه به یک تار موی تو هستند! گاهی به یک سلام تو خود را می‌بازند. گاهی همین که به سمتشان بروی و با صدای نازکت جزوه‌ای، چیزی بخواهی فکرها می‌کنند… نه اینکه آن‌ها پست هستند، که خواست خدا در این بوده است و اگر چنین نمی‌بود، نسل بشر هزاران سال پیش ور افتاده بود.

دخترم، من اصراری در نوع رفتار تو ندارم، فقط خواستم این‌ها را بدانی که «گاهی ندانستن عیب است» و خطرناک… و بهتر از من چه کسی باشد که این‌ها را به تو بیاموزد؟

حنانه جان، مراقب خودت و دیگران باش…

امید من! قدر ساعات طلایی را بدان…

امید نامه یک دیدگاه »

امید من!

غروب پنج‌شنبه تا غروب جمعه، گلِ ساعات هفته است… قدر این ساعات را بدان.
اسلاممان نیز برای این ساعات سنگ تمام گذاشته است…

عصر پنج‌شنبه کمی بخواب تا آماده شوی که خبرها در راه است…
غروب پنج‌شنبه را با یک نماز جماعت پر بار شروع کن.
بعد از آن به جای دنجی برو (شاید امامزاده‌ها) و دعای کمیل را زمزمه کن. چه بهتر که کمیل را به نیمه‌های شب به تعویق بیندازی و خودت تنها زمزمه کنی…
شب را با نماز وتیره‌ای که سوره‌ی واقعه در آن بخوانی (که خواندنش در شب جمعه توصیه شده) به پایان برسان و چه بهتر که کمیل را در قنوت این نماز بخوانی.
شب را سبک بخواب که سحر زودتر بیدار شوی و نماز شب را بخوانی.
در قنوت نماز وتر، رفتگان و ذبالحقوق را دریاب که محتاج یادی هستند و هستی…
در نافله صبح‌ت سوره‌های انذار دهنده همچون «همزه» و «قارعه» بخوان.
توصیه شده است که در رکعت اول نماز صبح جمعه، سوره جمعه بخوانی، پس بخوان.
اگر خسته بودی، کمی بخواب و دوباره برخیز و یا به جایی برو و طلوع خورشید را به نظاره بنشین، سپس به نماز جعفر طیار بایست که گفته‌اند «اکسیر اعظم و کبریت احمر» است.
صبح را با ندبه در فراغ به پایان برسان.
هرگز از غسل جمعه قبل از نماز جمعه غافل مشو که انرژی‌ات در هفته آینده در گرو این مؤکد است.
نماز جمعه را با شکوه بخوان که کسی عظیم‌تر از این نماز ندیده است که گفته‌اند حج فقراست…
کمی مانده به غروب جمعه، دعای سمات را در هوایی آزاد زمزمه کن که بسی لذت‌بخش است.
و جمعه را با تماشای غروب در مسجدی نیکو و با نماز جماعتی شکوهمند به پایان برسان.
در این ساعات، دعاهایت در رکوع و سجود را تماماً به صلوات بر هدیه‌دهندگان این برنامه‌های عظیم، پیامبر اعظم و آل پاکش، تغییر ده. (در غیر این ساعات در هر رکوع و هر سجود، دعاهای کوچکی چون «اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک عبادک الصالحون»، «اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا»، «اللهم ارزقنی توفیق الطاعه و بعد المعصیه»، «اللهم اسمع دعایی اذا دعوتک و اسمع ندایی اذا نادیتک»، «اللهم انصر الاسلام و المسلمین»، «اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته و کل خطیئه اخطئتها»، «اللهم احفظنی برحمتک و اجعل لسانی بذکرک لهجا و قلبی بحبک متیما»… بخوان)

و در همه حال، مراقب شیطان باش و بدان که او نیز اوج تلاشش در این ساعات است… و اگر سربلند از این ساعات بیرون آمدی، بیشتر مراقب باش که در طول هفته در پی تلافی است…

امید من!
این‌ها را در سنین و شرایطی بخوان و عمل کن که «آمادگی لازم» را کسب کرده باشی که بدون آن، شاید چیزی جز مشقت برایت به بار نداشته باشد… (و منظورم از «آمادگی» را برایت در این مطلب آورده‌ام: ۱۵ کاری که قبل از ۲۰ سالگی باید انجام دهید)

هر که طلبه شد…

امید نامه, دین من، اسلام ۱۴ دیدگاه »

امید من!

هر که «طلبه» شد، بُرد… و هر که نشد، مُرد…

روزهای دپرسی!

اتفاقات روزانه ۱۰ دیدگاه »

معمولاً دوست ندارم از حالات منفی‌ام جایی بنویسم یا یاد کنم اما امشب بار غمم آنقدر سنگین شده که دوست دارم خودم را جایی تخلیه کنم.

هفته گذشته را شاید بتوانم سنگین‌ترین هفته‌ی عمرم بنامم.

هفته گذشته با نوشتن مطلب «طمع» (که در آن در مورد درآمدم صحبت کرده بودم) شروع شد. از قضا تقریباً همان روز، ماشین را ماشین‌شویی بردم و انصافاً مثل عروس شده بود. این هفته نوبت به پوشیدن شیک‌ترین لباس‌هایم هم بود.

از جمعه شب (بعد از همه این اتفاقات خوب) احساس کردم یک هاله سنگین از چشم روی زندگی‌ام افتاده. اصلاً انگار کاملاً آن‌را متوجه می‌شدم…

همان شب، در حالی که می‌دانستم نباید از آن کوچه‌ی تنگی که یک راه میان‌بر است بروم، اما رفتم و در حین پیچیدن در آن کوچه تنگ که یک ماشین به زور در آن جا می‌گیرد، کنار ماشین با صدای بدی با تیر نبش کوچه برخورد کرد. گفتم ماشین داغون شد!! دنده عقب گرفتم و از آن کوچه نرفتم… آمدم پایین، دیدم خوشبختانه هیچ صدمه‌ای به ماشین نخورده.

صبح آن روز بعد از یک سال آرامش در رانندگی، در ترافیک با ماشین جلوی‌ام برخورد کردم. آمدیم پایین و با اینکه صدای وحشتناکی داد اما الحمد لله هیچ صدمه‌ای به دو ماشین نخورد. (فقط پلاک من کج شد که با دست درست شد!)

فردای آن روز در یک دانشگاه دیگر کلاس داشتم. از جلو چشم بچه‌ها عبور کردم و ماشین را پارک کردم. به محض اینکه در را باز کردم، بالای در با تیر کنار ماشین برخورد کرد و کمی از رنگ در ریخت.

وقتی آمدم خانه، به حاج خانم گفتم: یک حالت عجیبی به من دست داده که در عمرم تجربه نکرده‌ام. دائم احساس می‌کنم می‌خواهد اتفاق بدی بیفتد و می‌افتد!

فردا شب متوجه شدم که هدفون دوست‌داشتنی‌ام جلو ضبط ماشین نیست! باید طبق معمول، آنجا می‌بود… کل ماشین را گشتم، نبود (همسایه‌ها که نگاه می‌کردند به عقلم شک کرده بودند که دارد در ماشین چه کار می‌کند!؟). گفتم لابد گذاشته‌ام در جیبم و برده‌ام خانه. کل خانه را زیر و رو کردم نبود. کل کیفم را تخلیه کردم، نبود.

با حاج خانم رفتیم مسجد، دوباره به او گفتم دعا کن این چند روز به خیر بگذرد. خیلی خیلی احساس بدی دارم. این هدفون هم که حدود ۴۰۰ هزار تومان است اگر گم شود، دیوانه می‌شوم… تمام نماز را به این فکر می‌کردم که شاید علی که گوشی جدید خریده خواسته هدفون را تست کند و با خودش برده شرکت. شاید فلان. شاید فلان…
بعد از کلی نذر و نیاز، زودتر از مسجد بیرون آمدم و گفتم بگذار یک بار دیگر ماشین را کامل بیرون بریزم. بیرون ریختم و دیدم بله! ظاهراً آن روز که با ماشین جلوی برخورد کردم، افتاده رفته زیر کفی ماشین! خدا را شکر کردم که زیر پایم نشکسته.

در حالی که رنگ چراغ بنزین ماشین زرد شده بود، آمدیم خانه… گفتم فردا صبح می‌روم بنزین می‌زنم.

صبح آمدم ماشین را روشن کنم، دیدم ماشین کمی کار می‌کند و خاموش می‌شود! (تا به حال سابقه نداشت روی چراغ زرد اینطور شود)

چندین بار استارت زدم، با اینکه فقط ۱۰ دقیقه تا کلاسم مانده بود، اما روشن نشد که نشد! رفتم صندوق عقب را باز کردم که ظرف بنزین را بردارم و بروم سریعاً از پمپ بنزین، بنزین بزنم و بیاورم… تا در را باز کردم دیدم همه تجهیزات و قطعاتی که برای آموزش پشت ماشین حمل می‌کنم، همه جمع شده جلو صندوق! باز ذهنم رفت پیش آن تصادف و ضربه! گفتم یعنی واقعاً آنقدر محکم به ماشین جلوی خوردم که همه چیز جمع شده جلو صندوق!؟

خوب که دقت کردم دیدم جعبه حاوی جک ماشین از زیر موکت صندوق آمده بیرون! موکت را کنار ردم، دیدم ای واااای! زاپاس ماشین نیست! دقت کردم دیدم ای واااای! کیف سامسونت حاوی تجهیزات شبکه‌ام هم نیست!

قفل صندوق را بررسی کردم، دیدم انگار با پیچ‌گوشتی به جانش افتاده‌اند و گشادتر شده! فهمیدم بله، دزد به صندوق زده!

بیشتر بررسی کردم، دیدم نامرد کیف حاوی سوئیچ و اکسس پوینت و مودم ADSL که بعد از خریدن دستگاه جدید آن‌ها را از رده خارج کرده بودم و برای آموزش به دانشگاه‌ها می‌بردم هم نیست!

داشتم دیوانه می‌شدم!

زنگ زدم ۱۱۰ و جریان را گفتم. دو جوان موتوری را فرستادند… (بگذریم که چقدر دردسر برایم داشت و چقدر رفتم و آمدم تا بالاخره مجبور شدم امضا کنم که: هیچ چیزی سرقت نشده تا دست از سرم بردارند!) همسایه‌ها که متوجه شدند، تازه صدایش در آمد که چند شب پیش هم زاپاس یکی را سر کوچه برده‌اند… چند شب قبل هم ضبط یک همسایه دیگر را…

از این آتش گرفتم که ۷۰۰ هزار تومان خرج دوربین مدار بسته برای گرفتن آن نامردی که روی ماشین خط می‌انداخت کرده بودم اما بعد از اینکه گرفتیمش دوربین را خاموش کرده بودم!!!!!!! 🙁 و اینکه چرا آن همسایه نگفته بود که زاپاسش را زده‌اند که شاید ما بترسیم و دوربین را روشن کنیم.

آمدم داخل خانه و حاج خانم را بیدار کردم و گفتم: آن چیزی که باید اتفاق می‌افتاد اتفاق افتاد… اگر وقت کردی برو گشتی در پارک بزن ببین دزد بی‌عقل اگر تجهیزات من را در گوشه و کناری خالی کرده بود، بردار بیاور…

از آن روز به بعد یک غم عظیم وجودم را گرفته. حوصله هیچ کاری را ندارم. نه به خاطر پولش. به خاطر اینکه برای جمع آوری آن تجهیزات چند سال وقت صرف شده بود. شاید یک تکه ۲۰ سانتی‌متری کابل کواکس یا فیبر نوری برای آن دزد احمق یک چیز بی‌ارزش باشد اما برای من، یک دنیا ارزش داشت. کیف، پر بود از انواع کانکتور و تکه کابل‌های مخلتف که هیچ قیمتی ندارد اما تمام هنرنمایی من در کلاس‌های شبکه با آن کیف و آن تجهیزات بود.

شاید خرید یک دستگاه All-in-One جدید هزینه زیادی نداشته باشد و بهتر از آن سوئیچ و اکسس پوینت و مودم قدیمی باشد و شاید آن مودم نیم‌سوز و اکسس پوینتی که آنتنش شکسته را دور بیندازد اما من آن‌ها را می‌خواستم تا به دانشجو روال پیشرفت تکنولوژی را نمایش دهم (که چطور همه چیز جدا جدا بود و چطور همه چیز ترکیب شد). شاید آن کارت شبکه که برای شبکه‌های کواکس بود و دیگر کاربردی ندارد، به درد هیچ کس نخورد اما…

من خودم از کلاس‌های شبکه‌ام لذت می‌بردم، فقط به خاطر آن تجهیزات که هر چه درس می‌دادم به کاربران می‌دادم که لمس کنند و تمام تدریسم و جملاتی که می‌گفتم بر اساس آن تجهیزات بود… حالا دیگر مثل یک مدرس معمولی شده‌ام که صبح با دست خالی می‌آید و با دست خالی می‌رود! فرقی با بقیه ندارم.

همین فردا کلاس شبکه داریم و قرار است نحوه‌ی پریز زدن در شبکه را بگویم. یادش بخیر، همیشه چند نوع پریز را نمایش می‌دادم. دستگاه پانچ‌داون را نمایش می‌دادم و می‌خواستم که بچه‌ها یک پریز را کابل بزنند…

اصلاً از همه این‌ها گذشته، حالم از این وضعیت جامعه به هم می‌خورد! چه معنی دارد که به همین راحتی بشود زحمات یک نفر را دزدید؟
از آن بدتر، دائم دارم زندگی‌ام را بررسی می‌کنم که ببینم نکند مال کسی را دزدی کرده باشم که اینطور شده باشد؟ (چون معتقدم مال حلال این بلا سرش نمی‌آید) (به نتایجی رسیده‌ام اما مطمئن نیستم به خاطر یک جریان باشد که به دزدی شبیه بود! با اینکه نمی‌دانم آن موضوع یک نوع دزدی دیجیتال به حساب می‌آید یا نه اما قیمت چیزهایی که برده‌اند نزدیک آن اشتباهی است که مرتکب شده‌ام)

دیگر چه امنیتی دارم؟ اگر دوباره این تجهیزات را بخرم و در ماشین بگذارم و به همین راحتی در صندوق عقب را باز کنند و ببرند چه؟ کجای ماشین بگذارم؟

رفته‌ام دزدگیر ماشین را قیمت گرفته‌ام… حدود ۷۰۰ هزار تومان باید بپردازم تا یک دزدگیر خوب نصب کنند.

بعد با خودم می‌گویم آیا وجود این ماشین برای من که پارکینگ ندارم، لازم است؟ جز این بوده که در همین یک سال قبل، ۷۰۰ هزار تومان پول دوربین مدار بسته، ۷۰۰ هزار تومان پول بیمه و کلی خرج دیگر برایم داشته و حالا باید دوباره ۷۰۰ هزار تومان پول دزدگیر بدهم؟ بفروشمش؟ اگر بفروشم، چون حوصله رفتن به مسیر دور را ندارم، باید با چند دانشگاه خداحافظی کنم. بعد با خودم می‌گویم: به بهشت! بهتر!

کلاً همه ذهنم را دگرگون کرده و شدیداً به فکر فرو رفته‌ام.

در کنار این‌ها، این ترم در پنج دانشگاه مختلف رفت و آمد دارم. احساس می‌کنم وضع دانشگاه‌ها افتضاح شده است. برایم اصلاً قابل درک نیست که روابط دختران و پسران اینقدر عادی شده باشد. نمی‌توانم باور کنم که یک دختر انگار که همسر چندین پسر است!
امروز یکی از پسرها که ظاهراً قبل از ازدواج رسمی، ازدواج کرده است(!) آمده و می‌گوید: استاد! ما داریم فارغ التحصیل می‌شویم اما چیزی بلد نیستیم! چرا اینطور است!؟ خجالت کشیدم به او دلیل اصلی را بگویم! فقط گفتم: طبیعیه!
دیروز با یکی از دوستان که مدیر گروه است رفته بودیم اراک برای آزمون دکترا (بماند که آنجا هم یادم رفته بود که چراغ ماشین را خاموش کنم و باطری خوابید!!!)، خدا می‌داند چیزهایی از این روابط می‌گفت که دلم می‌خواست … (نوشتنش به صلاح نیست)
دانشگاه‌هایی که دختران و پسران تهرانی (به خصوص دختران بی‌حیای آن‌ها) بیشتر هستند، واقعاً به گند کشیده شده. نمی‌دانم تا کجا می‌خواهیم پیش برویم!؟
دائم دارم به این فکر می‌کنم که در شأن من هست که بروم با این نوع افراد سر و کله بزنم؟ با دختر و پسری که کل دانایی‌شان به اندازه یک دفترچه یادداشت هم نیست اما با آرایش و آزادی در گفتار و لمس یکدیگر فکر می‌کنند چقدر باکلاس شده‌اند!
دیروز با آن دوست به این نتیجه رسیدیم که ما دیگر با نصیحت و کارهای فرهنگی زیرپوستی، داریم خودمان را ضایع می‌کنیم! دیگر فایده ندارد…
در خیابان‌ها هم همینطور… اصلاً وقتی می‌بینم یک شوهر، زن آرایش کرده‌اش را با کلی افتخار کنارش همراه کرده و وقتی نگاه جوانان مظلوم را می‌بینم که آن زن را همراهی می‌کنند، غم عالم به دلم می‌ریزد.
دیدن آن مسؤول فرهنگی دانشگاه که صدای صلواتش از نمازخانه بیرون می‌آید اما شوخی‌های زننده‌اش در غذاخوری و الحمد لله گفتنش به خاطر اینکه وضعش خوب است و شکمش از همه بزرگ‌تر، و دیدن مسؤول حراست آن یکی دانشگاه و دیدن خیلی‌های دیگر که الحمد لله‌شان بیشتر برای این است که حقوقشان سر ماه در حسابشان است و نه به این خاطر که امروز کاری کردم که جوانان دانشگاه به نماز جماعت علاقه‌مند شوند، برایم یک ضد حال سنگین است.

این غم‌ها هم به آن غم‌های بالا اضافه شده (به انضمام دور شدن از مسجد و روضه و سخنرانی به خاطر کار صبح تا شبی و طبیعتاً نزدیک شدن به وضعیت غیرمعنوی) و همه با هم یک حالت خاصی در من ایجاد کرده که هیچ چیز جز گذشت زمان نمی‌تواند آن‌را تغییر دهد.

دلم را خوش کرده‌ام به استخاره‌ای که حاج خانم بعد از دزدی انجام داده که: إن مع العسر یسرا… و استخاره‌ای که خودم امشب از فرط غم انجام دادم که ظاهراً قرار است سرمایه‌مان به ما برگردد و جالب است که آیه‌ای که نماد «چشم زخم در قرآن» است هم در این صفحه است… (آن جریان که حضرت یعقوب به فرزندان خود می‌گوید از یک در وارد نشوید که مبادا جلب توجه کنید و شما را چشم بزنند)

estekhareh

 مدتی هست که به دلایل مختلف (که اکثراً برایم دردسر داشته) قصد داشته‌ام این وبلاگ را یا تعطیل کنم و یا مطالب را خصوصی کنم. احتمالاً به مرور به آن سمت پیش بروم.

توجیه

امید نامه هیچ دیدگاه »

امید من!

بدتر از گناه، «توجیه گناه» است.

بدبخت آن کسی که بنشیند برای گناهی که قصد انجامش را دارد، توجیه بیابد…

برخی توجیهات:

– دیگران آنقدر بد هستند که این بدی من در برابر آن‌ها هیچ است!
– شاید صلاح خدا باشد!
– این گناه، بهتر از آن گناه است! اگر این را انجام ندهم، به آن یکی دچار می‌شوم!
– مجبورم!
– …

امید من! موفقیت در دین، نتیجه اش و نشانه اش، نظم در دنیاست

اعتقادات خاص مذهبی من, امید نامه, دین من، اسلام هیچ دیدگاه »

امید من،
اگر خواستی بدانی یک دین دار واقعی هستی یا نه، یکی از نشانه هایش این است که ببینی به واسطه دین، در دنیا چقدر منظم تر شده ای!؟
آیا بعد از پذیرش دین، به اندازه کافی (نه کمتر و نه بیشتر) می خوری؟
به اندازه می خوابی؟
به اندازه کار می کنی؟
به اندازه می خوانی؟
به اندازه راه می روی؟
به اندازه تفریح می کنی؟
آیا بعد از اینکه دیندار شده ای، قوانین کشورت را بیشتر رعایت می کنی؟
به حقوق دیگران بیشتر احترام می گذاری؟

امید من!
دین، رفتار تو را علمی می کند!
ببین آیا آنچه علم، امروز در مورد رفتار و گفتار ثابت می کند را تو دیروز به واسطه دین یافته بودی؟ (مثلاً اگر علم امروز کشف کند که سیکل خواب انسان به صورت ۹۰ دقیقه به ۹۰ دقیقه است، تو باید پیش از آن هر ۹۰ دقیقه یک بار از خواب پریده باشی و همچون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حداقل به آسمان نگاه کرده باشی و آیه إن فی خلق السماوات و الارض یا دو رکعت نماز شب را خوانده باشی.)

امید من!
اگر به واسطه دین، منظم تر و علمی تر رفتار می کنی، می توان گفت راهی که در دین می روی، صحیح است…

حنانه جان، الرجال قوامون علی النسا

حنانه جان یک دیدگاه »

حنانه جان،
امشب که در مسجد این آیه را خواندم ناخودآگاه یاد تو افتادم:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ (۳۴ سوره نسا)
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است…

دخترم، خداوند کریم برای زنان غیرت کمتری نسبت به مردان قرار داده. دلیل و صلاح این کار و زیبایی این حکمت را می گذارم شب ازدواجت به تو بگویم و یا شاید خودت بعد از ازدواج بفهمی…
دخترم، اگر مردی نباشد که به زن در مورد غیرتش سخت بگیرد، زن، ناخواسته و بدون اینکه تصورش را کند به سمت پرتگاه بی عفتی خواهد رفت. چرا که نسبت به غیرت کمتری که دارد، از نگاه خودش خیلی از کارها که مردش را آزار خواهد داد، ایرادی ندارد.
دخترم، در حالی که تو آرایش کردن (برای کوچه و خیابان) را زیبا بودن می دانی، همسرت و پدرت و برادرت این کار را بی عفتی می دانند. در حالی که تو عطر زدن و به خیابان رفتن را خوشبو بودن می دانی، آن ها آن را جلب توجه می دانند. در حالی که تو خندیدن با نامحرم را شاد بودن می دانی، مردان غیور این کار را دلبری می دانند. در حالی که تو لباس زیبایی که اندام متناسبت را نمایش دهد، هنر می دانی، آنها آن را بی حیایی می دانند.
دخترم، عزیزتر از جانم، اگر پدر، برادر یا همسرت و یا هر مرد غیرتمند دیگری به تو در مورد عفتت سخت گرفت، مباد که چیزی جز تشکر از او و از خدا که او را قوام تو کرده است بر ذهن و زبانت جاری کنی… باشد که خداوند بینا و دانا، این مبارزه با هوای نفس را برای تو آسان کند…

فدایی تو،
پدرت

امید من! هدف تو مفیدتر بودن است…

امید نامه, نکته ۲ دیدگاه »

امید من!
اشتباه نکن! هدف تو قرار گرفتن در جایگاهی نیست که درآمد بیشتری دارد! هدف تو قرار گرفتن در جایگاهی است که بتوانی مفیدتر (از دیگران در آن جایگاه) باشی… (و شک نکن که هر کجا مفیدتر باشی، درآمدت در آنجا بیشتر خواهد بود)

Powered by WordPress
خروجی نوشته‌ها خروجی دیدگاه‌ها