در دو طرف خانهمان، سه چهار همسایه داریم که حداقل اذیتشان این دود سیگار و … لعنتیشان است که امان من یکی را بریده! یک لحظه نمیتوانم در حیاط بنشینم چون مطمئناً همان لحظه یکیشان در فیضیه را باز کرده است و کل محله را فیض میدهد!! اذیتهای دیگرشان مثل دعواها و داد و بیدادها و غیره بماند.
همیشه دیدی منفی به این موضوع داشتم و نمیدانستم وظیفهام در قبال این همسایهها در این دنیا چیست!؟ ته دلم میگفتم خدا واقعاً چرا این نوع همسایهها را برای انسان قرار میدهد؟ حکمتش چیست؟
***
چند شبی میشود که یک مجموعه سخنرانی از آیه الله مجتهدی تهرانی از قم خریدهام و نشستهام پای منبر ایشان.
امروز یک داستان کوتاه تعریف کردند که هر چند خیلی وقت پیش شنیده بودم، اما با توجه به اوج گرفتن این اذیت همسایههامان، این بار برایم خیلی ارزشمندتر جلوه کرد.
***
شخصی پیش پیامبر آمد و از همسایهاش گلایه کرد که خیلی او را اذیت میکند.
پیامبر فرمود: إصبر! (صبر کن!)
رفت و چند روز دیگر آمد و دوباره از آن همسایه گلایه کرد و گفت: امانم را بریده!
پیامبر باز هم فرمود: إصبر! (صبر کن!)
رفت و بعد از مدتی دوباره آمد و باز از آن همسایه گلایه کرد و گفت: فایده ندارد و بسیار بسیار اذیت میکند!
به بقیه داستان کاری ندارم که پیامبر فرمود: برو و جمعه، قبل از نماز جمعه، تمام اسباب و اساس منزلت را بریز داخل کوچه و بنشین کنار آنها! مؤمنین که در حال رفتن به نماز جمعه هستند، خواهند پرسید که چه شده؟ بگو: فلان همسایهام اذیتم میکند!
مرد رفت و همان کار را کرد… لوازمش را ریخت به کوچه و هر که رد میشد و از جریان سؤال میکرد، میگفت: فلان همسایه اذیتم میکند… خبر به گوش همسایه رسید! فهمید که آبرویش در خطر است! سریعاً آمد و گفت: اساست را به منزل ببر، قول میدهم دیگر اذیت نکنم.
جواب گلایهام از خدا را در همان دو بار « إصبر » گرفتم.
خدا شاهد است هر جواب دیگری میشنیدم راضیام نمیکرد!
«صبر کن» این تنها جوابی است که قانعم میکند.
در این «إصبر» خروارها جواب نهفته است!
حداقلش این است که من را یاد آن زمان انداخت که نوجوان بودیم و در کوچه فوتبال بازی میکردیم! آن هم متأسفانه گاهی سر ظهر! این همسایههای مظلوم چه کار کردند؟ صبر!
یادم میآید بارها توپمان به منزلشان میافتاد و گاهی کلافه میشدند.
و یا مثلاً زمانی را به خاطر میآورم که با توپ والیبال دائم به دیوار خانهشان میزدم و با خودم والیبال بازی میکردم، گاهی اعتراض میکردند که صدای گمگم توپتان آزارمان میدهد، اما همیشه صبر کردند!
ماشین برادر و خواهر خیلی از اوقات مزاحم رفت و آمدشان بوده. چه کار کردند؟ صبر!
حالا این آزار آنها در حقیقت عوض آن آزار خودمان است! به نوعی کفاره گناهانمان است. حداقلش این است که اگر در قیامت گفتند در نوجوانی توپتان پدر ما را درآورد، ما هم پرونده آزار آنها را روی میز میگذاریم که آن گناهمان پاک شود.
تازه دارم آن عبارت ابتدای دعای ندبه را درک میکنم:
اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلی ما جَرى بِهِ قَضاؤُ کَ
پروردگارا ترا ستایش میکنم براى هر چه (از بلا و نعمت و رنج و راحت) که در قضا و قدر تقدیر کردى
خوبیها که «حمد» دارد، این واضح است! اما همیشه سؤال این بود که چرا باید بر بلا هم «حمد» گفت؟ حالا میفهمم که در این بلاها هم حکمتی هست.
باور کنید برای همین یک رفتار پیامبر و این یک کلمه «إصبر» میشود یک کتاب نوشت!
یاد آن داستان جالب افتادم!
اگر اشتباه نکنم، حاج آقا هاشمینژاد یا استاد پناهیان تعریف میکرد که: یکی از علما یک روز به خانه یکی از اولیای خدا رفته بود. دیده بود یک زن بددهان و نقنقو راه میرود و به آن بنده خدا نیش میزند و بد و بیراه میگوید.
میگفت: ابتدا فکر کردم که کنیزی یا دیوانهای هست که در خانه آن بنده خدا کار میکند و اتفاقی افتاده که اینطور شده.
از آن ولی خدا پرسیدم که این بنده خدا کیست؟ خیلی با مهربانی و آرامی گفت: عیال بنده هستند.
گفتم: جسارت است، اما فکر نمیکردم همسر یک ولی خدا اینطور باشند!
گفته بودند: خداوند همه را برای صبر آزمایش میکند، آزمایش بنده هم همسهری نقنقو و بددهان است. هر روز در حیاط مینشینم و با اشتیاق به غرغرهایش گوش میکنم و تمرین صبر میکنم 🙂 میخواهم شیطان را در خشمگین کردن من رو سیاه کنم!
إصبِر! 😉
دیدگاههای تازه